سوال های مرتبط

مامان رستا مامان رستا ۱ ماهگی
سر تاریخ ان تی رفتم بیمارستان گفتم حرکات بچه کم شده معاینه شدم و نوار قلب از جنین گرفتن و یک دست لباس دادن بهم رفتم بستری بشم بردنم داخل اتاق سرم فشار رو بهم وصل کردن یک ساعتی گذشت من دردای خیلی خفیف داشتم مامانم اومد پیشم کلی غذا های گرم بهم داد رفت همچنان من دردای زایمانم شروع نمیشد و سرم تموم شد شیف بعد مامای دیگه اومد پیشم و یک سرم فشار دیگه بهم وصل کردن همه پرستار و ماما ها یکی یکی می اومدن بهم سر میزدن خیلی تعجب میکردن ک من سرم دوم رو هم تموم کردم اما باز درد سراغم نمی اومد خیلی کم درد داشتم مثل تکون های بچه ک برام عادی بودن شیفت سوم شد و یک مامای جدید اومد اتاقم ک خدا خیرش بده انشاالله خیلی باهام مهربون بود یک سرم دیگه بهم وصل کرد یکم باهام ورزش کرد معاینه ام کرد دو سانت باز بودم یعنی هیچ پیشرفتی نکرده بودم صبح ک اومده بود دو ساعت بودم تا ساعت 11:30 شب هنوز همون بودم بدون هیچ دردی
با دکتر درمیون گذاشت بردنم واسه سزارین اورژانسی
از شانس منم دکتر خیلی کار بلدی شیفت سزارین کار میکرد
لگنم خیلی تنگ بود وزن بچه هم زیاد بود زایمانم هم با سه تا امپول فشار هیچ پیشرفتی نمیکرد و دردم نمیگرفت ی چیز خیلی عجیبی بودم خب خیلی سرتون رو درد نیارم امادم کردن شوهرم اومد پیشونیم رو بوس کرد و بهم گفت ک نترسم و با پدر و مادر و شوهرم خداحافظی کردم و رفتم سزارین شدم وقتی کارشون تموم شد مثل بید میلرزیدم از سرما همه پرستار جمع شده بودن دور بچم و ازش عکس میگرفتن بعد اوردن بخش و گفتن ک تا هشت ساعت نباید چیزی بخوری و بعد دوازده ساعت هم باید راه برم ک خیلی برام سخت بود ک اما زودی دردش خب شد
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۴ ماهگی
مامان کوچولو ها مامان کوچولو ها ۶ ماهگی
♥️♥️♥️♥️♥️عکس دخترم تو کامنت ها هست ♥️♥️♥️♥️♥️طبق تاپیک قبلیم شاید علت زایمان سختم این بود که از 31هفته تا 37 پنج تا آمپول پروژسترون زده بودم .شاید علت دیگش این بود که وزن بچم نسبت ب دختر اولم‌ زیادتر بود .دختر اولم‌ 2300بود.دختر دومم 2900
سر دختر اولم‌ فقط استراحت کردم واس همین فکر میکردم ب خاطر اون زایمانم سخت شد .اما سر دختر دومم تحرک و حرکت داشتم پر انرژی بودم اما زایمانم سخت تر شد .
زایمان اولم با درد خودم زایمان کردم آمپول فشار نزدن
اما زایمان دومم از اول سرم فشار وصل بود بهم و وقتی سرم به ته رسید من زایمان کردم.خلاصه ک هرچی بود سخت بود خیلی سخت .من خودم برای زایمان راحت آماده کرده بودم .اما اونجوری نبود 🥺
سر این زایمانم احساس افسردگی میکنم یعنی اتفاقاتی پیش اومد که خیلی حالم بد کرد و اثرش اصلا از بین نمیره .
شوهرم تصادف کرده بود و ب خاطر خواب آلودگی ماشین زده بود ب دیوار و ماشینمون داغون شده کلا.سگ های نر و ماده مون رو دزدیدن و توله هاشون موندن که یکیش مرد و پلاک موتورمون افتاده بود و پیدا شد بعدا و دخترم ب خاطر زردی بستری بود و کلی گریه کردم و‌ احساس تنهایی و بی ارزشی و ....الآنم استرس دارم که فردا دوباره وقت چکاپ داره و دوباره بستری نکنه چون یکم حس میکنم زرد شده خلاصه که دارم بدترین دوران رو سپری میکنم