۱۴ پاسخ

دنیای قشنگ کودکیشون رو خراب میکنیم با این عقاید متحجرانه

این مامانش مثل مامان منه 😂همیشه منو از جمع پسرا دور میکرد🤦‍♀️
نه واقعا ذهنیت جالبی نیست ولی من خودم دوس ندارم باران با پسرای چند سال بزرگ تر از خودش بازی کنه مخصوصا اگه شناختی نداشته باشم رو اون بچه
دیدم متاسفانه یه سریا بی ادبن و سو استفاده گر البته همش بهش میگم مامان جان بازی کردن اشکالی نداره فقط دلیلی برا بغل و بوس اینا وجود نداره!آخه یه پسر عمه داره چند مورد ازش رفتار بد دیده بودم برا همین دوس دارم حواس باران جمع باشه
اتفاقا چند وقت پیش مهمون داشتیم چند تا خونواده دعوت کرده بودیم باران کلا تک هر چی دور و بر ما بچه تو رده سنی باران بالاتر یا پایین تر هست پسرن اصلا دختر نداریم
خلاصه باران داشت با این بدو بدو بازی می‌کرد...یهو بابام به باران گفت دخترم دختر ک نباید با پسرا بازی کنه تو بشین!!حالا لحنش خیلی جدی نبود ولی من همون لحظه گفتم عه بابا اینجوری نگو از الان ذهن اینو مشغول نکن بازی کن مامان جان😂

وا 🫤🫤🫤
میگفتی دیگه جنس از موتوری نگیرع

مامان پندار الان دخترا من می خواهم با پسرا بزرگ بازی کن من اجازه نمیدم‌همین‌حرف میزنم حالا شما بگو به جای این حرف من چی بگم به دخترام بهتره؟؟؟؟
یا پسرا باهاشون بازی نمیکن چی باید بگم من به دخترام

ای جانم بچه ها فطرتشون پاک
بزرگا اعتقادات خاص دارن


شرمنده گلم کلی کاش حفاظ بزا ین واسه پنجره،،البته ببخشیدا عزیز من فوبیای این رو دارم

و همیشه واسم سواله کسایی ک طبقات بالا هستن چرا حفاظ نمیزارن

الهی تنتون سلامت ،از بلا ب دور

تازه اونو تو تراس دیدمم ،ترسیدم باید نرده هاش بلند تر باشه😅😁

دختر من خودش از هر چی پسر و مرده فراریه چون خجالتیه اصلا باهاشون راحت نیست..حتی‌ از‌ بابای‌ خودشم‌ خجالت‌ میکشه.واسه‌ همین‌ منم‌ منعش‌ نمیکنم‌ که نباید با‌ پسر حرف‌ بزنی..

واقعا مسخره است
حالا من یه دختر دایی کوچیک دارم همش با پسرای من بازی میکنه
یعنی همه جا باهمن این ۳تا😂😂

بدم میاد بچه ان چه میدونن دختر و پسر چیه دختر من با پسرا بیشتر دوست میشه تا دختر

منم دیشب دعوا کردم سر همچین چیزی

پنجره تون انگار خطرناکه برا بچه ها من میبینم استرس میگیرم خیلی مواظب باش خدایی نکرده سرشو خم نکنه به پایین نگاه کنه خطرناکه

پسر منم مو هاش بلنده اومدیم خونه جدید یه دختر همسن خودش باهاش بازی می‌کرد فکر میکردن دختره از وقتی فهمید پسره دیگه با پسرم بازی نمیکنه میگه مامان جونم گفت با پسرا بازی نکن

کاش مامان من در اون حد بود.
متاسفانه کلا نمیزاش باهیشکی دوس شم. تفکیک دختر پسر نداشت

فقط دوست پیدا کردنشونو قربون😅💞

همسایتون طالبانه؟

سوال های مرتبط

مامان زهرا💖 مامان زهرا💖 ۵ سالگی
مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۵ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه
مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..