۱۰ پاسخ

تا ده ماهگی بیشتر نمیاره

عزیزم منم دو دلم بااین چیزایی که میگی،دچار کمبود اکسیژن شده و رو تشنجش تاثیر گذاشته،ولی اصلا چراازاول که دنیا اومد دور سرش کوچیک بود؟این منو مشکوک میکنه که ممکنه ازاول ژنتیکی بوده باشه🤔🤔🥲🥲🥲

عزیزم من فقط تونستم این رو برات پیدا کنم

تصویر

آره ممکنه عزیزم اگه کمبود اکسیژن بود باید بهت میگفتن ،تو که میگی بعد واکسن اینجوری شد اگه میگفتن دچار کمبود اکسیژن شده واکسنشو دوگانه میزدی ،خدا ازشون نگزره ،ایشالله خیر نبینن ،به درد ما دچار بشن ببینن ما چی میکشیم 😔😭خدایا ببین ونظری کن ،ماهم آفریده ی خودتیم ،خدایا مارو با بچه هامون امتحان نکن

سرچ بزن ببین میاره

تا ۱۰ ماهگی میاره

سلام مادرای عزیز من بچم از بدنیا آمد تا حالا که 9ماهشه همش سرما خورده و سرفه میکنه

تا اینجا میاد

تصویر

تا ده ماهگی می‌ره پایین

نبود عزیزم

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱۳ ماهگی
سلام مامانا روزتون بخیر
امروز خیلی خوشحالم خواستم به شما هم بگم خوشحالیم دوبرابر بشه طبق تاپیکهای قبلم
امیرعلی شیرخشک میخوره به گفته دوستم که با شیرگاو بچش خیلی توله رفتم از ۹ ماهگی شیرگاو دادمهمه میگفتن تپل شده ولی واکسن یکسالگی که بردمش بهداشت گفت که از ۹ ماهگی که ۸۸۰۰ بوده الانم ۸۸۰ هستش ینی سه ماه استپ وزنی داشت اینقدر گریه کردم خیلی استرس داشتم چون خودم فهمیدم برا شیرگاو بود که بچم اینطوری لاغر بود خیلی نگران بودم خیلی بالخره با خودم عهد کردم دیگه به حرف هیشکی گوش نکنم چون یک مادر خودش بهتر بچه شو میشناسه و خاصیت بدن و علایق بچه رو میدونه و اینکه بچه با بچه فرق داره
بعدش همون روز که بهداشت اینطوری گفت رفتم شیرخشک آپتامیل پرونوترا گرفتم و بیسکویت نوترا هم گرفتم میوه جات،سبزیجات ،گوشت و خلاصه همه جی که بسلامتی بچم لازم بود برا خورد وخوراک لازم بود گرفتم و تمام فکر و ذکرم شده بود وزن گیری امیرعلی حتی دکترم بردمش بهش آمپول تقویتی داد که ینی جوری این بچه گشنه میشد که هرچی گیرش میومد می‌خورد. منم هی غذا میدادم هی میان وعده میدادم دیگه حسابی بهش رسیدم آنروز که برا مراقبت ۱۳ ماهگی بردم وزنش از ۸۸۰۰. به ۱۰ و۲۰۰ رسیده بود
بهداشت میگفت وزنش عالیه و تو این یکماه خوب بهش رسیدی که اینطوری وزن گرفته تعجب کرده بود
ینی نمیدونین من امروز چقدر خوشحالم چون برای یک مادر هیچ جیزی مهمتر از سلامتی بچش نیست
خواستم بگم خواهش میکنم به حرف اطرافیان گوش نکنید و بع بچه تون آسیب نرسونید و تلاش کنین به چیزی که میخواین برسین فقط با کمک خودتون 🙂
ممنونم از همتون که به حرفام توجه میکنین🙏🫶
دوستون دارم❣️
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۱۴ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱۴ ماهگی
امروز برای اولین بار تصادف کردم .از پشت زدم به یه ماشینی .اونم رانندش خانم بود . بچمم تو ماشین بود یهو بچم افتاد حواسم پرت بچم شد از پشت زدم به یه ماشین .بچمو بغل گرفتم نمیدونستم چیکار کنم .خانوم پیاده شد اومد دید بچه بغلمه گفت با بچه رانندگی میکنی؟گفتم نه افتاد حواسم پرت بچه شد از پشت زدم به شما ازش معذرت خواهی کردم .چون بار اولم بود خیلی استرس داشتم .خانومه خیلی با متانت گفت عیبی نداره برو وای انگار دنیا رو دادن بهم .منم از پشت نگا کردم دیدم نه ماشین اون چیزی شده نه ماشین من .ولی برا بچم خیلی عذاب وجدان گرفتم چون ترسید .رفتم تو کوچه نگه داشتم نگا کردم دیدم چراغای جلوی ماشین ترک برداشته ولی نشکسته .همسرم اگه نکا کنه میفهمه تصادف کردم نمیخواستم بهش بفهمونم .البته زیاد نیس باید دقت کنی .با اینکه همسرم هیچی نمیگه هر بارم میگه تصادف کردی نترسیا ماشینه دیگه آدم خودش هیچیش نشه ولی بازم نمیخوام بدونه اونوقت هر بار ماشینو بردارم برم با خودش میگه نکنه تصادف کنه .الان سردرد گرفتم عذاب وجدان دارم اصلا حالم خیلی بده .ولی اون خانومی که زیاد جدی نگرفت و گفت برو خدا انشاالله تو بدترین شرایط به دادش برسه .تصمیم گرفتم برای امواتش یه چیزی احسان کنم
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۳ ماهگی
بعد از ۱سال و یکماه بفهمم بچم ک با دستگاه از تو شکمم در آوردن قلبم‌میخواد پاره پاره بشه دکترای لعنتی هر اسیبی بوده همون موقع زدن خدا ازشون نگذره واییییی خدا که اکه من زایمان طبیعس رو انتخاب نکرده بودم شاید الان بچم سالم بود و راه میرفت چیشد که اکقد خر و احمق شدم چیشد که خودمو قوی فرض میکردم خدا منو لعنت کنه باعث و بانی مشکلات بچمم لعنت کنه وای خدااااااااا من با این کابوس چه کنمممممم چرا اینحوری شد چرا قبلش تحقیق نکرده بودم چرا چرا چرا چرا واسه خود خواهی های من بچم باید تاودنشو از دست بده چرا من احمق باید از بیهوشی زایمان سزارین میترسیدم ای کاش از اول سزارین میکردم ای خدااااااا دیگه این بار گناه و عذاب وجدانو از رودوشام بردار نگو که میخوای یه عمر با این وضع ادامه بدمم💔💔😭😭😭
دلم میخواد داد بزنم بگم من کردم من بودم که باعث وضع الان بچم شدم خودم کردم خودم زایمان طبیعی رد انتخاب کردم خودم فاتحه اینده و رزگار بچمو خوندم خودم باهث شدم بجم الان بازی نکنه من از اولم به ژنتیک اعتقادی نداشتم و ندارممممممم همش داره مندپو همه جیز میخوره بچه من کبود میشده من چرا داد نزدم تو بمیارستان که بچمو نجات بدین چرا سر دکترا داد نزدم که سزارینم کنین من دیگه طاقت ندارم چراااااااااااااااااااا
هر جی میخوام تامیک نزارم نمیتونم به هرکی میگم میگه خودت کروی هر جی ما گفتیم تو نمیتونی طبیعی زایمان کنی به حرفمون نکردی خدا دارم دیوونه میشممممممممم😭😭😭😭😭😭😭
یکی بکه جیکار کنممممممممم😭😭😭😭😭😭
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۳ ماهگی
خانوما بیاین راهنماییم کنین من نمیدونم دیگه چی درسته چی غلط به حرف کی گوشکنم به حرف کی گوش نکنم وقتی به حرکات محمد مهدی مشکوک شدم واسه تشنج که ۱۱ ماهش بود بردمش پیش دکتر اخوندیان بعد شربت والمروات سدیم داد گفت روزی ۲ونیم سیسی بدم بعد دیدم بازم بچم بعد ۰ند وقت اون حرکاتو کمی داره گفتن اخوندیان بدرد نمیخوره و اصلا نبر بجتو پیشش همون اشرف زاده ببر مطمین تره اخوندیانم گفته بود هر ماه باید بیاریش قبلشم نوار مغز بگیریم ببینیم جقدر تاثیر داشته بعد اینجا که رفتن پیش اشرف زاده گفت اینکار بیزینس پزشکیه و اصلا لازم نیس انقدر زود به زود من خنگ هم نگفتم پس کی بیارم ولی همینجور قرص کلونوز پام و داد گفت ۱۲ ساعتی یک چهارم بدم به بچم ولی بجم خیلی شل و ول شده گاهی مثل خمیر میمونه کاردرمانگر گیگه وقتی داروی جدید مسخورن تا جند وقت اینحورین زمان میبزه بدنش بهش عادت کنه هوش مصنوعی میگه قبل از دادن داروی جدیدباید نوار معز گرفته بشه که با توجه به فعالیت مغز دکتر دارو بده و معمولا هر۳ ماه تا ۶ ماه نوار میخواد ولی برای اصافه کردن داروی حدید باید نوار داده بشه الان من گیج شدم چیکار کنم؟؟؟؟؟
مامان نیلا 😍♥️ مامان نیلا 😍♥️ ۱۴ ماهگی
پارت 1
بیاید تا تجربه امو از بیماری دخترم بگم و این چند روزی
که چند سال برام گذشت.
چند روزی دخترم تب شدید داشت بدون اینکه هیچ علائمی از سرماخوردگی یا مشکلات دیگه داشته باشه دکترشم نبود. بعد از سه چهار روز ذیدم اسهال شده بچه. خودم چون از قبل تجربه داشتم بهش پودر کیدی لاکت میدادم و پودر اُ آر اِس که اب بدنش جبران شه اسهالش کم شد اما تبش قطع نشد. به شوهرم گفتم این بچه روزئولا گرفته گفت نه بابا. بردیمش بیمارستان ازمایش و اینا گرفتن گفتن اب بدنش کمه و گلبول سفید خونش بشدت پایینه بچه عملا سیستم ایمنی نداره. باید بستری شه اونم توی اتاق ایزوله. هر چقد به دکتر گفتم من میدونم بدن بچم کم اب نیست من میدونم این عدد گلبول خطای ازمایشگاهه چون ماهانه بچمو زیر نظر بهترین دکتر چکاب میکنم مهرشو داد دستم گفت پس بیا تو بشین جای من. خلاصه انتقالم دادن به یه بیمارستان دیگه دم راه تمام استرس اون چند روز اشک شد و از چشمام چکید. بچمم تو بغلم خواب نگاش میکردم بند بند دلم از هم وا میرفت اومدم وسایلو جمع کردم که ببرم بستریش کنم، دکتر بیمارستان جدیدی که انتقالمو دادن اونجا بچه و ازمایشاشو دبد گفت بچه حالش که خوبه برا خون هم باید ببرین پیش فلان دکتر ببینی چی میگه بعد که خودم گفتم دکتر اون بیمارستان اینجوری گفته و من میدونم بچم مشکل نداره گفت خوبه که تجربه داری ولی بستریش نکن ببرش فردا اون دکتر اگه گفت بستری شه برگردون بیارش چون اون تخصصش خونه. خلاصه فرداش با چشم پف رفتم التماس منشی کردم انقد التماسش کردم تا گذاشت با بیمار سومی برم دکترو ببینم دکتر گفت برو بچه رو بیار داخل‌
مامان کیان مامان کیان ۱۲ ماهگی
دو سال پیش همچین شبی من تو بیمارستان ام لیلا قسمت بلوک زایمان بودم🥺
اون شب چند نفر زایمان طبیعی داشتن
خیلیا هم اون شب اومدن بستری شدن برای سزارین
اون روز عصر من پاره ی تنم رو سقط کردم و برای همیشه باهاش خداحافظی کردم
هیچوقت فکرنمیکردم بچه ای که ندیده باشی و بدنیا نیومده باشه وقتی از دستش بدی انقد سخت باشه
خدا دوباره بهم کیان داد و الان یکسالشه اما غم از دست دادن اون کیان تا ابد روی قلبم میمونه
شاید باورنکردنی باشه ولی من هنوزم براش اشک میریزم وقتی یادش میافتم
موقع سقط با اصرار خودم به ماما گفتم نشونش بده بهم
دیدمش و دوباره خدا برد پیش خودش
وقتی از بیمارستان برگشتم خونه اوج غصه و ناراحتیم حرفای اطرافیان بود که هی میپرسیدن چیشد چرا سقط شد و در آخر بهم میگفتن اون بچه به بهشت نمیره مگراینکه شفاعت پدر مادرشو بکنه
خدا میدونه تو اون بارداری چقد استرس سلامت بچه رو کشیدم 21 روز خواب و خوراک نداشتم و مدام کابوس میدیدم تا جواب ژنتیک(ازمایش سلفری) اومد
گفتن بچه سالمه و پسره
چقد خوشحال بودم رفتیم چندتیکه وسیله براش خریدیم(صرفا بخاطر حفظ روحیه خودم چون روزای سخت ویار رو میگذروندم)
آخرشم از چیزی که میترسیدم سرم اومد و اونم سقط بود
نمیدونستم یکسال بعد یعنی اردیبهشت 1403 قراره خدا بهم یه کیان دیکه بده
خدایاشکرت امیدوارم هیچکسی درد ازدست دادن نکشه مخصوصا فرزند