سلام مادرا کیا بیدارن؟
بیاید دردودل
😔😔
کیا خیانت دیدن و باهاش سازگار شدن
من نزدیک ب ۱سال‌و‌نیمه متوجه خیانت شوهرم شدم
هربار میگفتم می‌گفت دیک نمیشه و فقط حرفش تا دوروز معتبر دوباره باهاش حرف میزد و فلان ...
من دلیل اینکه ک پسرم و زندگیمو ینی شوهرمو خیلی دوست دارم ی بار برای دوروز رفتم خونه مادرم تحمل نتونستم بکنم گفتم میمونم پای زندگیم من ۱۶سالمع بود ازدواج کردم الان که۲۱سالمع
گفتم زندگیمو نمی‌دم کسی بیاد اقاییش کنه دل شوند خنک شه کلا خودمو منصرف کردم از جدایی همسرم همه نوع رسیدکیش عالیه ب خونه و همه چی اما این کارش آزارم میده میگه من شماها رو دوست دارم و فلان اونا ازهوسه و بلاخره ی حرفی اما من دیگ عادت کردم دوباره مواجه شدم بایکی دیگس حتی مکالمه هاشونم گوش میدم اما امان ازی قطره اشک انکار دیک اشکی ندارم ک بریزه خلاصه طور بگم انگار سنگ شدم میبینم اما کاری نمیکنم انگاری برام فرقی ندارع میگم بزار هر غلطی میخاد بکنه ولی دلم نمیخاد جداشم بخاطر پسرم و شرایط های دیگ
خیلی دلم میخاس با شماها صحبت کنم

۳ پاسخ

آخه چجوری کسی که خیانت میکنه میشه دوستش داشت؟!

سخته خیلی سخت
بمون سر خونه زندگیت
به خودت رسیدگی کن
تیپ بزن خرج کن
زنذگی کن برا خودت


با مشاور هم صحبت کن البته مشاور زن

چیبگم درکت میکنم کار خوبی میکنی نده دو دستی زندگیی ک تو جمعش کردی بیاد خانومی کنه فقط تا میتونی باهاش حرف بزن نزار دور شید

سوال های مرتبط

مامان گل پسری مامان گل پسری ۳ سالگی
اینکه ترس و استرس خیلی شدیدی دارم برای بچه‌ی بعدی طبیعیه ؟ شماهم مثل من مادرین بچه خیلی دوست دارم ولی نمیدونم چرا اصلا نمیتونم بهش فکر کنم دلشوره دارم حس میکنم همه چی یادم رفته و هیچ کاری بلد نیستم و اینکه نه‌ماه میخام باوجود یه بچه ی دیگه باردار باشم حس میکنم خیلی چیز عجیبیه و حس ضعف و تنهایی میکنم . نمیتونم از حسم بگم ولی من برای پسرم اونقد ذوق و شوق داشتم سر یکماه نشده از عروسیمون آمادگی کامل داشتم و فوری باردار شدم از ته دل بودم اونقد با شوق لباس بخر سیسمونی بخر اونقد تحقیق میکردم کل بارداریم میدونستم چی بخورم چی نخورم ازین دکتر ب اون دکتر کلی به خودم می‌رسیدم همه چی عااالی گذشت با وجود تموم سختی هاش چون واقعا بارداری سختی داشتم ماه آخر کهیر زد کل بدنم تو گرما حساسیت ب جفت داشتم چهار ماه اول شبیه معتادا بودم اونقد ک حالم بهم میخورد و بد بودم گوارشم خیلی بهم ریخته بود خیلی اذیت شدم واقعا از همه نظر . حتی اصلا نفهمیدم چجوری بچمو بزرگ کردم خیلی تنها بودم از اول و باسختی بزرگش کردم اونقد لیست غذاهاشو‌ می‌نوشتم و با ذوق درست میکردم ولی بخدا الان حس میکنم بلد نیستم هیچ کاری هیچی یادم نمیاد از اون دوران . شوهرم تا اسم بچه دیگ میاره واقعا کلافه میشم اصلا فکر میکنم نمیتونم دیگه ، شماعایی ک تجربه دارین بیان بگین واقعا چیکار کنم ک بتونم یروزی باهاش کنار بیام و بخام
مامان محمدامین مامان محمدامین ۳ سالگی
سلام دوستان اگر کسی تجربه مشابه داره لطفا راهنمایی کنه....
من پسر بزرگم فوق العاده باهوش ودرسخون وبه شدت منظم هست ولی خیلی درونگراست. یه جوریه که فقط وقتی ازش چیزی میپرسی جواب میده اونم با بله ونه... مثلا اگر تو مدرسه جشن یا اردو باشه من ازطریق کانال مدرسه متوجه میشم اصلا درموردش صحبت نمیکنه حتی ازش میپرسم اردو چه طور بود فقط میگه خوب بود. اصلا اهل تعریف کردن نیست. خیلی باکسی دوست نمیشه.
برعکسش پسر دومم فوق العاده فوق العاده برونگراست خیلی راحت باهمه قاطی میشه اونقدرعجیب حرف میزنه خودمم میمونم، خیلی میتونه همه رو جذب کنه حالا مشکلم اینجاست که هر جا میریم همه میگن دومیه خیلی بهتر از اولیه یا حرفایی که همش دومیه را بهتر نشون میده یا بیشتر تحویلش میگیرن براش چیز میخرن اونم جلو پسر بزرگم واقعا اعصاب من خورد میشه. باعث شده پسر بزرگم از برادرش بدش بیاد همیشه میگه کاش امین بمیره یا من از این خونه میرم. دائم دعوا میکنن هرچقدر خوبیاشو جلو همه بزرگ میکنم میگم درسش خوبه و... فایده نداره. واقعا هم پسر خوبیه خیلی درکش بالاست. احساس کم بودن میکنه نسبت به برادر کوچکترش درصورتی که خیلی توانمندتره. به نظرتون من با این وضع چی کارکنم اعصابم نمیکشه از دعواهاشون. بامشاوره صحبت کردم میگه درونگراست باید بپذیرید ولی اطرافیانمون نمیپذرین انگار حتی پدرمادر خودمم میگن دومیه یه چیزی میشه نمیدونم چرا اینجوری میگن و فکر میکنن