یعنی متنفر از نزدیک بودن ب خانواده شوهر هم خوار شوهرم نزدیکه هم جاریم
خواهر شوهرم ک پنج دقیقه میاد خونه پدر شوهرم ب چشم بچه‌ها خودشو نشون میده می‌ره اینا زر زر میکنن الان من داشتم خونه پدر شوهرم ظرف میشستم بچه‌هام حیاط بازی میکردن این خانمم ساعت ۳میخواد بره عقدکنون اومده خودشو ب اینا نشون داده خواسته بره اینا گفتن می‌آییم خونتون اینم قشنگ برده کوچه گذاشته جلو در برادرشوهرمینا رفته دختر اونم اینارو حیاط نمیزاشت رفتم دیدم اونجوری دیدم حرصم در اومد از دست دوتاشون گرفتم با گریه آوردم خونه درحالی دختر اون بیست‌وچهارساعته خونه منه من این دختر و انقد دوست داشتم ولی از وقتی بچه‌هام بزرگ شدن انقد اذیتشون می‌کنه ازش متنفر شدم یعنی ی چیزی خوردنی دست بچه‌هام میبینه میاد باهاشون طرح دوستی میریزه میخوره می‌ره میاد خونمون با همه وسایل اینا بازی می‌کنه اینا می‌ره خونشون یا نمیزاره یا اگه هم بزاره بهشون وسایل نمیده برگریه میندازتشون یعنی من فقط از خدا صبر ایوب می‌خوام بتونم اینجا دووم بیارم

۴ پاسخ

حالا فهمیدی من چی میگفتم تو مامان سالار میگفتین تو بزرگی تو باید رامش کنی این مشکل تو از برا من بهتره برا تو دختر خواهر شوهرته برا من خواهر شوهر وسطی که نه میتونم دعواش کنم نه میتونم از خونه بندازمش بیرون فقط خدا خیلی دوسم داشته که این مادر شوهر پدر شوهر رو بهم داده که هر موقع میبینن داره اذیتم می‌کنه دعواش میکنن

دختر خواهرشوهرمو توصیف کردی بچه‌ی گند

منم مثه توام خانواده شوهرخونم نمیان ولی امان ازیه بچه برادرشوهردارم پسرهمین ک شوهرموببینه توحیاط ببخشیددرکونشه ک بیادخونه بعدم بابچم نمیسازه همش ب گریه میندازتش منم اعصاب ندارم ازدستش یعنی انقدازش بدم نمیادک نگو

من زن بردارم اینجوری است دیگه رفت و اومد نکردنم و گفت بیا خونه مون گفتم :پسرم میگه خونه زندایی نمی آیم دخترش در اتاقش رو می‌بنده و نمی زاره باز اسباب بازی هایش بازی کنم زن دایی ام هیچ میگه بشین بشین تکون نخورید راه نرید قربونت برم هر که خونه ای خودش راهتر است

سوال های مرتبط

مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
امروز کلی اتفاق عجیب و پر از دلهره و استرس واسم افتاد طوری ک پریود شدم از استرس زیاد

اولی چند تا لباس برا دخترم بود گفتم نندازم ماشین قاطی لباسا رنگ پس میدن بردم حموم با دست بشورم

دیدم صدایی از دخترم بلند نمیشه صداش زدم چند بار جواب ندا د
رفتم دیدم در کمد(چند تا عروسک و اسباب بازی گذاشتم تو اون کمد ) بازه دخترم سرش گذاشته وسط کمد دراز افتاده چشماشم بسته
یا امام حسین فکر کردم خورده زمین بیهوش شده دور از جونش ....چشام سیاهی رفت جیغ میزدم و خودمو میزدم و طفلی دخترم خواب بود بیدارشد کلی از ترس گریه کرد

بعدش رفتم خونه همسایه از تو باغشون سبزی شنبلیله اورده بود همه میخریدن منم رفتم خریدم خبر مرگم
همه گفتن عه دخترت چ بزرگ شده موهاشو چ فره چ ناز حرف میزنه
اومدم تو حیاط بچم جوری افتاد دماغ و دهنش پر خون شد اینقدر جیغ زد و گریه کرد

بهونه بهونه و گریه ک زنگ بزن ب بابا (شوهرم شهر دیگس واسه کارش )
عکسشو فرستادم واسه شوهرم تا سین کرد سریع زنگ زد

زهرا بچم چی شده تو رو خدا بگو بغض کرده بود بچمم صدای باباشو شنید وای خدا داغ دلش تازه شد گریه گریه شوهرمم صداش میلرزید ....

فیلم هندیش کردن پدر و دختر

چقدر مادربودن سخته بخدا

وقتی دخترم خواب بود و فکر کردم افتاده اون لحظه انگار قلبم از جا کنده شد

خدا خودش ب داد دل مادرایی برسه ک بچه از دست میدن فقط خداست ک صبرشون میده واقعا
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی
از مهمونی خانواده شوهر اومدم
سرم داره می ترکه از درد 😔😔
انقد امیرعلی شلوغ می‌کنه ، هول میده پرت می‌کنه میزنه
خواهرشوهرام هم انگار فقط بچه های اونا بچه ن.
پسر یکیشون نزدیک ۵سالشه، خودشو میزنه، همش قهر گریه
اسباب بازی یه زور برمیداره.هروقت پسرم اینو میبینه بعدش جیغ جیغو میشه و ازش یاد میگیره رفتاراشو.

بعد امیرعلی اسباب بازی سمت صورت همین پسره پرت کرد ، خواهر شوهرم سریع پرید داد زد سر امیرعلی چیکار می‌کنی امیرعلی 😔

امیرعلی هم که حرف گوش نمیده اصلا😔چیکار کنم آخه.

یه جا دیدم اون یکی خواهر شوهرم قیافه گرفته ،امیرعلی و پسرش که ۱۵ ماه کوچکتره از امیرعلی هم جلوش بودن ، گفتم چی شده؟ گفت پسرم اسباب بازیشو میخواد امیرعلی نمی‌ده.
دیگه راضی کردم بهش داد.
باز یه جا امیرعلی
وسط سفره غذاآبکش پرت کرده😑
باز دوباره
داشتن سفره مینداختن نشست وسط سفره، دست می‌زدی بهش جیغ میزد

کلاه پسر کوچکه رو به زور سرش کرد، اونم گریه ش درومد.اینم بعد چند سال زاییده ، رو بچه ش زیادی حساسه😑
خلاصه گاهی میگم هیچ جا نرم مخصوصا خانواده شوهر.
خیلی اعصابم خرده😑
مامان پناه خانومی مامان پناه خانومی ۳ سالگی
دوستان من تو شهر غریب هستم
اینجا هیچ دوستی ندارم
غیر یکی از دوستای کلاس اول ابتدایی ک بعد ۲۰ سال دوباره همدیگرو دیدیم و ۲.۳ ساله باهم در ارتباطیم ( ک کاش اونم نبود 😩)
یه پسر داره دو ماه از دختر من بزرگ تره
اینک همسرم از همسر دوستم خوشش نمیاد یه طرف
چن وقته بچه هامون هم اصن باهم نمیسازن
هرچیزی دخترم میگیره اون میخواد و بلعکس
هیچکدوم هم کوتاه نمیان
پسر دوستم برا اینک کوتاه نیاد جیغای بد میکشه ک دخترم از جیغاش میترسه گریه میکنه، چن بار هم گفتم جیغ نزن پناه میترسه ، حتی جلو دوستم گفتم ک متوجه بشه. یا میاد دست دخترمو محکم میکشه فشار میده ب زور بریم بازی کنیم دخترمم بش حساس شده اصن نمیره سمتش
اما خب اونم بچس تو خصلتش مثه اینک اینجوریه
دوس ندارم دخترم بیشتر از این اذیت بشه موندم چجوری رابطمو با دوستم کم تر کنم ک ناراحت نشه ، البته خیلی اوقات به بهونه های مختلف میپیچونمش ک میشه شاید ماهی یکی دوبار همدیگرو ببینیم، دست دوستم باشه میخواد همه اخر هفته ها باهم باشیم 🤦🏻‍♀️
با اوضاع بچه ها اصن همون یه بارمدوس ندارم ببینمشون