۱۱ پاسخ

اره کاش همیشه یه نسخه بغلیشون رو می‌داشتیم
دلم تنگه از الان

چش رو هم بذاری باید لوازم التحریر بخری راهیش کنی مدرسه
بعد یهو میبینی عه شیشم تموم کرده
عه رفته دور دوم
عه سربازی
عه ....
اصلا این عمره که میره

دقیقا امروز فکرای منو نوشتی
منم داشتم اتاقشو جمع میکردم دیدم لباسای نوزدایش چقدر کوچیکه
چقدر اون دوران سخت گذشت و فک میکردم زنده نمی‌مونم با اینهمه بیخابی

اره واقعا اوایل خیلی کند و سخت میگذشت نمیدونم بخاطر افسردگی زایمان بود یا واقعا سخت بود
الان چشم باز میکنی میبینی بچه ات یک و نیم ساله شده پس فردا دو ساله سه ساله...
الانم سخته ها شلوغ شدن ولی مثل اون زمانا به چشم نمیاد و خیلی سخت نمیگذره
خدا حفظ کنه همشون رو

تنش سلامت گلم🌹

اوم درسته

عزیزدلم🥺

من اینقد بخاطر الرژیش اذیت شدم و الان مصیبت دارم دوست دارم زودتر بزرگ شه اصلا شیرینی بچه داریو نفهمبدم و دیگه هم تصمیم به بچه دار شدن ندارم

اره بهار من یادمه اتفاقا یکی دوتا تاپیک با همچین مضمونی زده بودی کی میشه بچم 4 ماهش بشه ... چرا من فکرمیکردم بچه ۶ ماهه خیلی بزرگه و یکم راحتتره و... که من میخوندم میدیدم همون فکرا و دغدغه های اونروز من بود و بخودم میگفتم خب پس فقط من نیستم

منم خیلی دلم براش تن‌گ میشه حتی مواقعی که بغلش میکنم بیشتر دلم براش تنگ میشه. هم دوست دارم این روزای سخت بگذره و بزرگ بشه هم دوست دارم تواین سنش بمونه. خیلی شیرینه الان

خداحفظش کنه 🫀

سوال های مرتبط

مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱ سالگی
قبل اینکه دلوین به دنیا بیاد یه کربه کوچولو رو دیدم دست یه معتاد به زور نجاتش دادم از چنگش در اوردم شده بود پوست و استخون نزادش پرشین بود شده غذا خودم خوب نخورم ولی بهترین مارک غذا رو خریدم براش بهترین دکترا همه جب براش فراهم بود همه کسم بود بخدا مثل یه ادم مینشست ب حرقام گوش میداد ناراحت بودم میومد سرش میزاشت رو‌واهام😭حامله که شدم اون دو سال و نیمش شده بود بخدا تو حاملگی میومد ناز میداد شکمم..یک شب قبل حاملگی خالم قرار بود بیاد پیش دخترم تا ۲ ماه بمونه چون خیلی بلده بچه بزرگ کرده گفت اگه برفی باشه من نمیام چون بچه رو چنگ میزنه گاز میگیره ولی اون خیلیییی اروم بود منم شب قبل زایمانم امانت دادم به یکی از دوستام که خودش دوتا گربه ماده داره...بعد چند وفت دیدم اونجا حالش بهتره دوتا زن داره پیش خانوادشه بالاخره خوشحال تره و الان یک سال و پنج ماهه پیشک نیست🥲امروز دوستم برام عکس فرستاد که ۴ تا. ۱۰ روز پیش بچه اورده یکی از زناش یه زن دیگش ۶ تا امروز😭اینقدر گریه و ذوق کردم انگار باز خودم زاییدم😂😭خیلی کوچولو و خوشگلن میخوام اون کرمیه رو بردارم🥲
گربه خودم رو تو کامنتمیزارم
مامان سید حسین مامان سید حسین ۱ سالگی
مامانا اینو بخونین ببینین شما جای من بودین چه رفتاری میکردین؟
من شاغلم ۳ روز در هفته میزم سر کار ۴ روز دیگه خونه ام بعد اون ۳ روز که میرم سر کار ۲ روزشو بچه رو میزارم خونه مادرشوهرم ۱ روزشم خونه مامانم بعد ۱ ماه پیش اسباب کشی داشتم مامانم اومده بود کمکم مادرشوهرم بچه مو گذاشته بودم خونش نگه میداشت تقریبا ۱ هفته درست و حسابی پسرم پیشم نبود حالا گذشت و گذشت چند روز پیش رفتم خونه دختر خاله مادرشوهرم که باهاش تقریبا نزدیک و صمیمی هستن بعد اون روانشناسه من راجب اوتیسم و اینا صحبت کردم که نگرانم پسرم داشته باشه اونم گفت نه من رفتارشو میبینم عادیه ولی این بده که بچه همش اینور اونوره😐حالا منو بگی تعجب کردم یهو اینو گفت بعد منم گفتم خیلی اینور اونور نیست فقط روزایی که سر کارمه و چند وقت پیش که اسباب کشی داشتم که نمیتونستم نگهش دارم
بعد یه جوری حرف میزد که انگار بچه من همش پیشم نیست بعد میگفت بچه رو بهضی شبا پیش خودت بخوابون خونه خودتون باشه 🫠حالا هی من میگفتم بابا بچه من بیشتر پبش خودمه هی یه جوری رفتار میکرد که نه 🫤بعد یهو دخترش برگشت گفت آره چند روز پیش که جاریت اینجا بود گفت حسین خونه شو نمیشناسه فک میکنه خونه بابا بزرگش خونشونه😑که حالا بعدا مشخص شد جاری من نگفته و خود اونا گفتن . حالا دیشبم مادرشوهرم دعوتشون کرده بود یهو شوهر همون دختر خاله گفت که خوب شد بچه رو امروز نگه داشتین مادرشوهرت مهمونی داشته🤦🏻‍♀️یعنی انقدر حرص کردم که نگو 🥴این همه آدم که ۶ روز هفته کار میکنن یعنی آدم باید اینجوری باهاشون برخورد کنه و قضاوت کنه😓