پارت سوم‌ زایمان سزارین
رفتم تو اتاق عمل دکتر بیحسیم اومد و مهربون بود باهام حرف زد و بی حسیو انجام داد و من اصلا متوجه نشدم در عرض ۵ ثانیه از کمر ب پایین حس سنگینی بدی داشتم ک اون لحظه تو کل زایمانم از همش بدتر بود اینکه نمیتونستم پامو ب هیچ عنوان تکون بدم و دکترم اومد و عمل و شروع کرد ب ۵ دقیقه نکشید صدای دخترمو شنیدن ولی تو کل بارداری اصلا نشونم ندادک کاراشو کردن بردا بودنش ریکاوری و جالب اینکه دکترم تا دخترمو دید یهو گفت خدایا این ۳ دور بند ناف دور گردنش چطوری سونو تشخیص نداده و نفهمیده. ک مدفوع کرده( قابل توجه بیمارستان کمالی)
اعصابم داغون شد سراین حرفش ک نکنه دخترم چیزیش شده ک نشونش ندادن
و بخاطره تنگی نفسم برام اکسیژن زدن ک خوابم گرفت فقط موقعی ک دخترمو میزد بهم نفس بکش نخواب از خواب میپریدم
ساعت ۴ منو بردن ریکاوری
و من با دکترم تماهنگ کرده بودن برا پمپ درد گفته بود خودت بخر بیمارستان نداره و من کاراشو میکنم باهزار بدبختی شوهرم خریده بود دکتر بیحسی برام نزد سر اینکه من نمیتونم تو سیستم ثبتش کنم 😯😯😯

۵ پاسخ

دکتر سنوگرافی بیمارستان کمالی اقا بود ؟؟

عزیزم بچه مشکلی پیدا نکرده بود؟

ای خدا
خداروشکر که خوبین و خدا بهتون رحم کرده 🤲🤲🤲🫂

سلام عزیزم بسلامتی خدا دخترگلتو حفظ کنه از دردش بگووو

ای وای چه بیمارستان بدی

سوال های مرتبط

مامان محمدحسن💙زینب🩷 مامان محمدحسن💙زینب🩷 ۴ ماهگی
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۱ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان دختر نازنازیم مامان دختر نازنازیم ۲ ماهگی
دکترم مذهبیه دیدم داره اذان میگه خودش فهمیدم ک دخترم دنیا اومده منم دیگ حس و حالم بهتر شده بود شروع کردم با صدای بلند برای دخترم دعا کردن و آرزو کردن کل اتاق عمل تحت تاثیر حرفای من قرار گرفته بودن و میگفتن چ مامان با احساسی هستی دیگ دخترمو چسبوندن کنار صورتم و بازم شروع کردم با دخترم حرف زدن و ماچ ماچی کردنش وای باورم نمی‌شد داشت گریه می‌کرد وقتی صدای منو شنید ساکت شد 🥹


دیگ من و دخترمو بردن سمت ریکاوری نگو بخاطر همون بی حس نشدنه من استرس گرفتم فشار خونم رفته بالا در صورتیکه اصلا فشار خون نداشتم سر همین خیلی تو ریکاوری نگهمون داشتن ولی خود دکتر بیحسی میدونست گند خودشه شخصا اومد بالا سرم کلی ازم معذرت خواست و ناز و نوازش کرد و اجازه نداد منو ببرن ای سیو و اسم ی دارویی بود گفت اونو برام بزنن تا فشارم بیاد پایین برم بخش خداروشکر منم آروم‌تر شده بودم و فشارم داشت نرمال می‌شد و بعد از ریکاوری هم همسرمو صدا زدن منو دخترمو دید و کلی این لحظات قشنگ بودن

یه اتفاق بدیم ک برام افتاد این بود همش رگای دستم پاره می‌شد و مجبور میشدن هی انژیوکت جدید بزارن 😖 خیلی سر اینم اذیت شدم

تازه من با شیاف و پمپ درد هم بازم درد داشتم البته فک کنم ب آستانه تحمل درد هر کس بستگی داره ک برای من خیلی کمه آستانه دردم


خلاصه این بود تا اینجا تجربه زایمان من فقط از سوندم راضی بودم ک از دکترم نامه داشتم تو اتاق عمل برام بزنن سر همون اصلا متوجه درد شوند نشدم

الانم یبوستم 🤣🤣 منتظرم دکترم بیاد ترخیصم کنه برم خونه

تجربه من از سزارین بیمارستان خصوصی پیامبران حالا خدا میدونه تو دولتیا چ خبره 😁

ولی خب همه اون دردارو بخاطر دخترم تحمل کردم و ارزششو داشت
مامان آیسا💖✨ مامان آیسا💖✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان #2✨
دیگه دکتر رسید از اتاق عمل زنگ زدن سریع بیارینش ،، منو با ویلچر بردن اتاق عمل تو تریاژ برام سوند وصل کرده بودن که اونم درد داشت،، دیگه رفتم رو تخت نشستم بهم گفت خم شو برا آمپول ،، ببینید اصلاااا بخدا درد نداشت دردش مثل همون آمپول معمولیه شما هیچی نمیفهمین ،، آمپول ک زد من دراز کشیدم بعد چند ثانیه پاهام سر و سنگین شد که نمیشد تکونشون بدی،، دکتر با دستیار عمل شروع کردن بعد ۵ دقیقه صدا دخترم پیچید تو اتاق ساعت ۱ و نیم به دنیا امد،، هم دکتر هم پرسنل اتاق عمل میگفتن دخترت خیلی واسه تاریخ ۴.۴.۴ عجله داشته نتونست ازش بگذره 😂😂
دیگه چون خونریزی داشتم یکم پروسه بخیه اینا طول کشید ،، حالت تهوع ام داشتم ،، فشارمم یهو بالا پایین میشد هی حالم بد میشد بهم انواع سرم و آمپول میزدن ..تا اینکه تموم شد و رفتیم ریکاوری.. ماساژ رحمی تو اتاق عمل انجام شد .. تو ریکاوری ام دوبار فشار دادن ک من متوجه نشدم بعد یه ساعت تقریبا ساعت ۳ شب رفتیم بخش،، اینم بگم من پمپ دردم داشتم..بخایی حساب کنی تا ساعتا ۱ ظهر من هنوز بی حس بودم دردی متوجه نمیشدم
بعد اونم با پمپ درد و شیاف واقعا قابل تحمل بود ،، موقع راه رفتنم نمیگم خیلییی راحت بود
ولی خب اونقدر سخت نبود که نشه تحملش کرد..
مامان نواز مامان نواز روزهای ابتدایی تولد
سلام دوستای گلم.تجربه سزارین
بیمارستان صارم بودم.
١١ساعت ناشتا بودم.ساعت ١١ بردنم اتاق عمل.قبلش روانشناس باهام صحبت کرد و واقعاحرفاش آرومم کرد و از صبحش ی آرامش خاصی داشتم.
رفتم داخل اتاق عمل و متخصص بیهوشی برای بی حسی اومد.اینجا بدترین قسمت زایمانم بود😔چون بعد از ۴بار تازه دکتر تونست جای درستو پیداکنه و ۴دفعه ش خیلی اذیت شدم.بعد ک بیحسی زد حالت تهوع شدیدی گرفتم و تو همون حالت خابیده کلی اسیدمعده بالا آوردم.سریع ضدتهوع زدن ک بهتر شدم.بعد دکترم اومد وشروع کرد ک هیچی متوجه نشدم.تا 11/45 ک صدای گریه دخترم اومد و من ی ربع بلندبلند باهاش گریه میکردم.سریع کاراشو انجام دادن و کل تایم بخیه زدن گذاشتنش کنارم و کل اتاق عمل قربون صدقه ش میرفتن.
بعد بردنم ریکاوری ک از بدشانسی ی پسر بچه اونجا بودتازه عمل کرده بودهمش بلندگریه میکرد.دگ اعتراض کردم جا ب جاش کردن و بعد کل ریکاوری درگیر دخترم بودن😅همه بغلش میکردن،مریضا تو حالت بیهوشی میگفتن ببینیمش ودعا میکردن.
خلاصه دو سه دفعه تو ریکاوری خاستم ک شکممو فشار بدن.ک هنگ کرده بودن از استقبال من😅
دگ ساعت 1 بردنمون بخش.و واقعا پمپ دردعالی بود وباعث شد من روزاول خیلی خوب باشم.همه نکاتم از ترس سردرد رعایت کردم.ازهمون اولم ب دخترم شیر دادم و تا شب درد خاصی نداشتم.شب ک شد راه رفتم.ک یکم سخت بود.
بعدش پمپ درد آخراش بود و کم کم دردم شروع شد.ک با راه رفتن آرومتر میشدم.همش ی چی میخوردم و راه میرفتم.
مامان شازده خانوم🩷 مامان شازده خانوم🩷 ۶ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان دنیا کوچولو مامان دنیا کوچولو ۴ ماهگی
مامان نیهان🩷🎀 مامان نیهان🩷🎀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان :
من ۳۹ هفته و ۳ روز زایمان کردم
کیسه آبم ساعت ۱۲ شب ترکید خودمو رسوندم بیمارستان وقتی معاینه شدم یک سانت بودم
منو بستری کردم ولی اصلا درد نداشتم خیلی ریلکس بودم فقط کیسه ایم پاره بود همین
زنگ زدم ماما همراهم آمد کارمو انجام داد منو برد تو یه اتاق بهم یک دوز سرم فشار زدن ک تا ساعت ۶ صبح باید آروم آروم میرفت
هر دوساعت معاینه شدم تا اینکه ساعت شد ۷ صبح و من همچنان بدون درد بودم
با سرم فشارم تا ۷ صبح همون یک سانت بودم و اصلا تکون نخورده بودم
تا اینکه سر پرستار ساعت ۷ صبح اومد و گفتش ک من معاینه اش میکنم وقتی معاینه کرد به زور میخواست دهانه رحممو باز کنه زنگ زد به دکترم دکترم گفتش به هیچ عنوان بهش دیگ سرم فشار نمیزنید و اذیتش نمی‌کنید
سر پرستار بدون هماهنگی دکترم ۲ دوز دیگ به سرمم اضافه کرد ساعت یه ربع به ۱۰ صبح بود بعد ۵ دقیقه دردای وحشتناک اومد سراغ یهو حالت تهوع و تاری دید هم گرفتم در عرض ۱۰ دقیقه به حالت وحشتناکی یه عذاب خیلی زیاد اومد سراغم بدنم به آمپول فشار واکنش نشون داده بود کف دستم و پاهام سیاه شده بود فشارم اومده بود پایین
یهو وقتی دکترم از اتاق عمل اومد پایین تو زایشگاه پیش من وقتی حال منو دید بدون هیچ درنگی بدون امضای شوهرم سریع منو انتقال داد اتاق عمل برای سزارین
یعنی آنقدری ک وضعیتم افتضاح بود
خلاصه ساعت ۱۱ صبح دخترم بدنیا اومد
شرایطم خیلی هاد بود خدا خیر بده دکترمو ک جونمو نجات داد
الانم حالم خیلی خوبه از بخیه هامم راضیم خیلی تمیز و مرتب
در آخر هم دکترم هم همسرم از اون سر پرستار شکایت کردن و حالشو گرفتن
اینم از تجربه زایمان من 🥲❤️
مامان فرفری💙 مامان فرفری💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت هفتم
اومدم خونه همه کارامو انجام داد پول هم برا دکتره واریز کردم بهم گفت فردا چکار کنم
صبح زود بلندشم اماده شدم رفتیم من رفتم داخل ک پرونده عمل رو تشکیل بدم گفت سونوهای 12هفته و18هفته رو بهم بدع اون بیمارستان شوشتری لعنتی سونوهای 12هفته و18هفته رو بهم نداده بود تو گوشی نگاه کردم خداروشکر سونو 18هفته بود ولی 12هفته نه گفت اشکال نداره
فرستادم عکس سونو رو برا شوهرم تا کپی کنه ساعت 8بود باز نبودن اصلا تا ساعت 10گیر کپی کردن بود و پرونده تا ساعت 11طول کشید ک 11وربع رفتم اتاق عمل من چون بار اول بود ترس داشتم ولی رفتار دکترا و خدمه اونجا خوب بود بهم دلداری میدادن ک نترس دستمو میگرفتن حرف میزدن ولی اصلا هیچ ترسی نداشت عملم تموم شد تا رفتم ریکاوری ساعت 1ونیم اومدم تو بخش بیحس بودم کم کم دردام شروع شدن ولی قابل تحمل بود
یک شب بستری بودم و فرداش مرخص شدم
درد دارع سزارین ولی می ارزه خوشحالم ک طبیعی زایمان نکردم
بیمارستان ایران سزارین شدم خوب بود
بنظرم هیچ وقت پاتون رو تو بیمارستانهای دولتی نزارین چون اصلا ب فکر نیستن خداروشکر ک پسرم سالمه
اینم از زایمان من
#بارداری
#زایمان
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۳ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۵ سزارین تو بیمارستان آرمان :

خلاصه گفتن بگید همسرم بره باید بره سر کار چون من دو ساعت باید میموندم تو ریکاوری و بعد میرفتم داخل بخش نینی ام ک خیلی گشنش بود همش گریه میکرد ریکاوری بو گذاشته بود رو سرش پرستار اورد زیر سینک گرفت تا شیر خورد البته یک ساعت و نیم شیر خورد تا ساکت شد
تنها حس بد این بود ک پاهام سر بود ولی حسشون میکردم همش سعی میکردم تکون بدم نمیشد مثل فلجا بودم
منو داخل اتاق عمل تا جایی ک میشد خدا خیرش بده دکتر ماساژ رحم داد و تو ریکاوری ام باز پرستارا انجام دادن و درد متوجه نشدم تا ساعت ۹

از بخش چنتا پرستار اومدن منو تحویل بگیرن ک جفت دستاشو گذاش رو شکمم محکم فشار داد دو ثانیه نفسم کامل از درد قط شد ولی بعدش کم کم اوکی شدم و با آسانسور اومدیم بخش زنان تنها قسمت بدش این بود ک من داشتم از گشنگی میمردم و میگفتن تا ساعت ۳بعد از ظهر باید ناشتا بمونی
خلاصه پرستارا اومدن بدنم رو تمیز کردن و زیرم پد پهن کردن و برام پد گذاشتن بخاطر خونریزی و سروم اینا وصل کردن مسکن و انتی بیوتیک و دوتا شیاف باهم برام زدن
نیلماه خانومم ک همش گریه میکرد شیر میخاست انقد منو دوشید ک جفت سینه هام انگار زخم بود دلم ضف رفته بود هنوز ساعت نمیگذشت یهو دیدم ساعت ۲ونیم برام کمپوت گلابی آوردن😅😅😅😅کلی خوشحال شدم و همرو خوردم
مامان گلبرگ مامان گلبرگ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین_بیمارستان انصاری
پارت_۳
دکتر اومد بالا سرمو گفت اماده باش برای زایمان
طلاهامم خانم کمک بهیار داد ب همسرمو بلند جلو همسرم گفت ک تحویل دادم دست خودشونه
دیگ همسرم مدارک داد و تشکیل پرونده داد و من رفتم برای زایمان
چندتا سوال پرسیدن ک چند تا عمل کردی سیگار قلیون فلان و توی تمامی این مراحلم دکترم کنارم بود باهام صحبت میکرد که استرس نگیرمو ابن صحبتا
داخل اتاق عمل شدیم و دکتر بیهوشی فوق العاده حرفه ای که بعدا فهمیدم اسمشون دکتر یحیی هستش بی حسی منو انجام دادن بدون هیچ دردی و اذیتی و تو تک تک مراحلش توضیح دادن الان پاهات داغ میشه حالت تهوع طبیعیه و این صحبتا یادم رفت بگم ک سوند رو هم قبل از عمل برای من زدن ک اصلا اصلا درد نداشت تنها اذیتش برای من این بود ک ی چیزی اضافه از من بیرون بود
پرده کشیده شد و رفتم برای زایمان بی حسی ک داشت عمل میکرد حالت تهوع گرفته بودم ی کم و گوشام کیپ شده بود ک گفتن دارو تزریق کردن و طبیعیه درست میشه از هیچ مرحله ای چیزی نفهمیدم فقط اونجا ک شکمم خالی شد و بچه اومد رو متوجه شدم ک تمیزش کردن و اون صورت داغ و کوچولوشو تماس پوستی دادن بهم اونم ب مدت ۴ ۵ دقیقه
من از ای پی اولم ی کم کلوئید داشتم ک دکتر اعلام کرد اونارو برداشتم و بخیه کردم ساعت ۱۰ و نیم شب سزارین شدم ۱۱ و ربع فکر میکنم تو ریکاوری بودم
کادر اتاق عمل عالی و خوش اخلاق بودن
#زایمان_سزارین
#بیمارستان_انصاری