۷ پاسخ

آخه تو پشت پرده ی سبزی نمیوفتی ‌که فقط لحظه درآوردن بچه رو فیلم میگیرن

واااای جررررررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣

منم فیلمبرداری داشتم. اتفاقا سزارین اختیاری بودم ولی خیلی کولی بازی دراوردم😂😂😂 ولی فیلمم ابرومندانه است. نکران نباش ادیت میکنن و کلیپ بهت میدن

برا چی فیلمبرداری کردن ؟؟؟یعنی با گوشی؟؟؟؟
آخه بی اجازه مگه میشه از کسی فیلم گرفت

ببخشیدا ولی به جوری گفتی گریه تصور من اینشد که داری گریه میکنی صورتت قرمز اشک و فن قاطی چشما ورم کرده

عزیزم دست خودت نبوده دیگه چه مشکلی داره اون لحظه آدم شدید ترین درد دنیا و تجربه میکنه چه انتظاری داری

حالا شوهرم و خواهر شوهرام میخوان بیان نگاه کنن ببینن من دست دکتررو گرفتم و گریه لینا میکنم و ترسیدم میخندن بهم🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️

سوال های مرتبط

مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم♥️
بعد یه نفر از گروه فیلمبرداری اومد و برای فیلمبرداری و بادکنک آرایی صحبت کردیم و سریع منو آماده کردن برای زایمان اومدم بیرون با همسرم عکس گرفتیم و فیلمبرداری کردن نماینده رویان هم رسید و رفتیم اتاق زایمان اونجا بهم آمپول بی حسی زدن زیاد درد نداشت یعنی قابل تحمل بود ولی فضای اتاق عمل برای دلهره اور بود آروید رو بدنیا آوردن و گذاشتن رو صورتم و عکس و فیلم گرفتن و بردنش بعد من حالم خیلی بد شده بود یه آقایی بالا سرم بود بهش گفتم حالم خیلی بده حس میکنم دارم میمیرم گفت میخوای بخوابی با ذوق گفتم اره بعد یه آمپول به سرمم زد و نفهمیدم چی شد که با صدای یه آقای دیگه بیدار شدم و فهمیدم تو ریکاوری هستم گفت میخوام ببرمت بخش باید بیدار باشی ک اجازه داشته باشیم ببریمت دیگه بیدار شدم و رفتیم تو بخش
راستی سوند هم تو حالت بیحسی تو اتاق عمل بهم وصل کردند
از قبل به همسرم گفته بودم ک صد در صد اتاق خصوصی باید بگیره اگ گیر نیاورد وی ای پی بگیره
چون ما اورژانسی بودیم همه اتاق های خصوصی و وی ای پی پر شده بودند اینم گفته بود من نمیدونم اتاق عمومی بدید زنم پدرمو در میاره😅😅 دیگه اتاق هتلینگ گرفته بود که خب گرون بود ولی ارزشش رو داشت
مامان جوجه🐣 مامان جوجه🐣 ۱ ماهگی
بعد که نشستم رو ویلچر انگار دیگه باورم شد میرم سزارین خیلی خیلی حالم بد بود همسرم هم باهام میومد داخل که اومدن بهش گفتن نمیتونین بیاین و برین بیرون و اینا عین اسب داشتیم جفتمونم گریه میکردیم چون قرار بود از اول تا آخر زایمانم همراهم باشه و کلی ذوق داشتیم جفتمون و ماه ها به اون لحظه ها فکر کرده بودیم و و... خلاصه بعد کلی بغل و بوس بوسی رفت همسرم و من و بلند کردن نمیدونم به چی اثر انگشت زدم چون همش میلرزیدم و می‌پرسیدم آمپول کمر درد می‌کنه و اینا ...بعد که بردنم داخل اتاق عمل رسماااا قلبم تو دهنم بود من تاحالا اتاق عمل ندیده بودم وای چقدرم بد رنگ‌بود کم‌مونده بود تشنج کنم از استرس 🫠 بعد همششششش به دکترم میگفتم آمپولی که ا زکمرم قراره بزنین درد می‌کنه و اینا یه آقایی که فک کنم دکتر بیهوشی بود کلی باهام گفت و خندید و قول داد حس نکنم و دکترم گفت نگران نباش آقای دکتر فلانه بیساره کلی تعریفش کرد ... ولی حس میکردم اسکلم کردن 😑کلا هرچی شوق و ذوق داشتم فراموشم شده بود اصن یادم نبود قراره نینیمو‌ببینم و واسه چی اینجام عین دیوونه ها همش میترسیدم و میلرزیدم... خلاصه همون حینی که من دستم تو موهام بود و میخواستم بکشم 🙈😂 فیلم فردار گفت نگاه کن لبخند بزن که فک‌کنم زشت ترین لبخند عمرمو زدم😂😂😁 بعد نگو همون حین آمپولمو زدن و من واقعا هیچیییییه هیچی متوجه نشدم و فقط چون درازم کردن متوجه شدم زدن که دراز کردن ... و آقاهه گفت دیدی اذیت نشدی؟
مامان نینی مامان نینی ۲ ماهگی
تجربه سزارین
پارت 2
بعد از چندشی شدن از دست سوند داشتم ثانیه هارو می‌میشماردم که زود برم اتاق عمل بی حس شم سوند لنتی رو حس نکنم خیلی میسوخت خدایی تکون ک میخوردم رو تخت کباب میشدم تا اینکه بالاخره لحظه موعود رسیددد و صدام کردن و با کمک پرستار رفتیم ک بریممم ورودی اتاق عمل مامانم اومد و بوسم کرد خیلی قشنگ بووود همسرمم دستمو گرفت و نمیدونم چرا ب بنده خدا زیاد محل ندادم 😂 یه خانوم خدمه خیلی مهربون اومد دستمو گرفت و رفتیم ب سمت اتاق عمل وارد ک شدم هیچکی نبود منو اون خانومه بودیم روی تخت نشستم سوند همچنان رو مخم بود کم کم بقیه اومدن فشارم نوار قلبم و اینا رو چک کردن و یچیزایی برای نوار قلب ب سینم وصل کردن و دکتر بیهوشی اومد دوباره گفتن بلند شو و بشین و سرتو بنداز پایین و تکونم نخور من ازین قسمت خیلی میترسیدم چون بهم گفته بودن درد داره فلان ولی خب متاسفم ک میترسونن بقیرو اصلا اونجوری درد نداشت در حد یه آمپول ساده بود و تموم شد و بعدش باز گفتن آروم بخاب و دکتر بیهوشی همش اسممو می‌پرسید و یه چند ثانیه بعد گفت پای چپتو بیار بالا پاهام خیلی سنگین و داغ شده بود و بار دوم ک خواست نتونستم بیارم بالا بی حسی هم حس بامزه ای بود انگار هر پام 300 کیلو بود 😂
مامان آر‌وید🥹♥️ مامان آر‌وید🥹♥️ ۱ ماهگی
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲
تحت بغلیم ک گفتم بچه دومش بود درداش شروع شده بود اما اپیدورال گرفته بود ، خوشحال بود ک ۵ سانت دکتر بیهوشی میاد اما هرچی زنگ ژد دکتر ببهوشی ظاهرا مسافرت یود و نیومد و طفلک تا اخر درداشو کشید و تا صبح زایمان کرد، حالا من این وسط بچه اولمم بود تا حالا این صحنه ها و دردا و ... رو ندیده بودم که دیگ هر لحظه با اون صدا ها و صحنه ها استرس و نگرانیم بیشتر میشد ، خلاصه ساعت ۶ صبح شد و اومدن تو سرم امپول فشار زدن و گفتن حق نداری ببشتر یا کمترش کنی ، منم دیگ منتظز بودم دردام شروع بشه ، ۳ ساعت گذشت و انگار نه انگار ، هی میومدن معاینه که منم ۱ سانت هم نبودم دردم نداشتم ، باز اومدن سرم فشار رو جریانش رو بیشتر کردن و گفتن الان دیگ شروع میشه منم که منتظر ، خلاصه تا ساعت ۱ بعدظهر منتظر بودم اما هیچ دردی شروع نشد ناهار اوردن منم پا شدم همشو خوردم که خوب سرحال باشم ک دیگ صد در صد عصر زایمان خواهم کرد ، حالا بماند که در این بین چندین نفر اومدن کنارم و بغل گوشم کلی درد کشیدن و در اخر زایمان کردن و رفتن منم هر لحظه با دیدن اون صحنه ها روحیه ام رو باخته بودم و به استرشم اضاف میشد ، دیگ خسته شده بودم همه زایمان کردن جز من از شب قبلش بستری بودم و همش معاینه ،
ساعتای ۲ بعدظهر شد که دکترم اومد و گفت الان ۲۴ ساعته کیشه ابت پاره شده منم گریه کردم و میگفتم منو ببرین اتاق عمل دکترم به حرف نکرد گفت یه امپول فشار دیگ تزریق کنن تو سرم ، بماند که این وسط از استرس و نگرانی و دیدن اون صحنه ها نفس تنگی شدید منو گرفت و ...
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۴ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۵ ماهگی
پارت ۳
ولی من اصلا زیربار نرفتم ساعت ۷ رسیدیم بیمارستان تا ساعت ۷ و نیم بستری شدم و بعدش فشارمو گرفتن که شکر خدا ۱۰ بود😂
معاینه کردند که کلا بسته بودم تو ۳۹ هفته کامل بسته بودم😂 اس تی گرفتن که از همشون عالی تر بود 😂یعنی اون روز صبح پسرم
شکم منو با زمین فوتبال یا تالار عروسی اشتباه گرفته بود🤣 تو کل بارداری اونجوری تحرک نداشت که داشت شکممو پاره میکردن فکر کنم از به دنیا اومدنش خوشحال بود 2
دکتر ساعت ۸ و ربع اینا اومد با دیدن دکتر آرامش گرفتم دکتر با چک کردن وضعیت ام گفت من چیکارت کنم تو همه چیزت اوکیه تازه من حرکات و تو نوار قلب نمیزدم که نفهمن بعد نگو خود دستگاه حرکات و ثبت میکرد دکتر گفت پسرت هم که اون تو عروسی گرفته بعد یکم دستگاه ان اس تی رو دستکاری کرد و ضربان قلب جنین
و دیگه نشون نداد و از اون پرینت گرفت برای روی پرونده و به دلیل افت ضربان قلب جنین آماده سزارین شدم استرس داشتم ولی اونقدر همه چی زود اتفاق میافتاد به حالت انگار تماشاگر بودم اومدن سوند
وصل کنن گفتم بعد بی حسی که دکترم گفت دردی نداره بزار وصل کن و واقعا هم راست میگفت دردی نداری سوند ولی یکم حالت بدی به آدم دست میده یه شلنگ به آدم وصله منو روی ویلچر بردند پایین برای سزارین مامانمو و شوهرمو و دخترمو برای آخرین بار دیدم و وارد
اتاق عمل شدم چون اولین بار بود به ترسی تو دلم اومد ولی کادر اتاق عمل خیلی خیلی خوب و مهربون بودند راستی یادم رفت دکترم تو بلوک زایمان گفت که فیلمبرداری اتاق عمل دارند اینجا ولی هزینه اضافی من خودم میدم با گوشیم برات فیلم بگیرن برات میفرستم واقعا دکترم فرشته بود بعد گفت پمپ درد هم چیز اضافیه نگیر من برات مخدر تجویز میکنم به مقداری که درد و حس نکنی بعد عمل اصلا
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...