۹ پاسخ

خانمهای باردار من تجربه هردو زایمان دارم بخدا سزارین از طبیعی خیلی بهتره
فقط مراقبت سزارین حتما انجام بدین

وای دختر اشکمو در آوردی
خیلی سخت بوده زایمانت
پس چرا دکتر احمق نفهمیده جفت مونده 😑😑

مگه برای زایمان طبیعی هم امپول میزنن؟؟

من طبیعی بودم ازم پرسیدن آمپول می‌خوام منم گفتم زدن برام اپیدورال

خدا لعنتشون کن که حواس ندارن خوبه دکترم داشتی معلوم نیست چقدر ازت گرفته شکایت میکردی ازشون پدرشون رو درمی‌آورد ی ..ریدن به سوداشون

ولی خواهر سختی کشیدیا چرا جفتتو جا گذاشته بودن اخه

وای ب دکترا میگفتی بیرین بیرون🤣🤣🤣🤣

حالا من زایمانم خوب بود
ولی برا بخیه🤕۵ دور دیگه زاییدم
میخاستم گریه کنم
انقدر لبمو گاز گرفتم
چرا انقدر درد میومد بی صاحاب
تو دلم انقدد فحشس دادم که

جفت باقی مونده رو که کورتاژ میکنن چرا بردن اتاق عمل کدوم بیمارستان بودی؟

سوال های مرتبط

مامان Delana مامان Delana ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۴
سزارین
راستی یادم رفت بگم همونجا گوشیمو دادم ب شوهرم ولی بعداً اصلا یادم نبود ک گوشیمو چیکار کردم انقد ک اون لحظه حالم بد بود
داخل اتاق عمل بهم گفتن ک دراز بکشم دکتر بیهوشی اقا بود بهش گفتم من ادرار دارم🤣🤣🤣🤣🤣 الآنم یادم میفته خندم میگیره ک چرا اونجوری گفتم اونم گف اشکال ندارع بخاطر سونده گفتم میسوزه دارم میمیرم گف الان بی حس میشی دردت میفته. نشوندنم گفتن شونه هاتو شل کن و آمپول رو تزریق کردن چند باری بهم گفت تکون نخور در حالی ک خودم حس نمی‌کردم ک دارم تکون میخورم. تزریقش اصلاااااا درد نداشت اصلا نفهمیدم خیلیییی دردش کمه ینی آمپولی ک ب باسن میزنن خیلی دردش بدتره در مقایسه با این. کم کم پاهام داغ میشد کمک کردن دراز کشیدم گف بیحس شدی یه پرده آوردن کشیدن جلو صورتم ب یه دستم فشارسنج به یه دستم دستگاه اکسیژن خون وصل کردن هنوز کامل بی حس نبودم بی اختیار گفتم هنوز شروع نکنیدا من هنوز حس دارم همشون خندیدن🤦😑 ( هنوز خودمو درک نمیکنم ک چرا تو اتاق عمل انقد ضایع بازی درآوردم)🤣🤣🤣
مامان ساجده🩷 مامان ساجده🩷 ۵ ماهگی
رفتم اتاق عمل ، امپول بی حسی زدن برام ، سزارین تجربه باحالی بود ، حس میکنی تیغ میکشن رو شکمت ، حس میکنی یه عضو بدنت رو میکش بیرون از وجودت ، ولی خب درد نداری ، ساعت ۹ صبح بچه دنیا اومد ، اخرای عمل بود ، که بدنم شروع کرد به لرزیدن ، گفتن واسه امپول هست داره شروع میکنه اثرش بره ،
خلاصه دیگه همونجا بچه رو تمیز کردن گزاشتن کمار صورتم یکم بوسیدمش و بردنش، خودمم دوختن و بردن ریکاروری ، همونجا تو بی حسی پرستار اورد گفت بیا شیرش بده کمکم کرد به بغل بشم و شیر بدم .
بعد یه ۲۰ دقیقه فک کنم شد منتقل شدم به بخش ، ساعت ۱۰ اینا بود ، تا ساعت ۱۰ شب هیچی نخوردم ، نینی ام زود آوردن پیشم شیرش دادم ، ۳۱۵۰ وزنش بود ، ۲۶ اام بود زایمان کردم 🥹 به اون ۲۴ ساعت که فکر میکنم وحشتناک ترین و دردناک ترین لحظات عمرم بود
اما خب گذشت و این موجود دوست داشتنی دنیا اومد 😍😘
ولی کپی باباشه هیچیش به من نرفته 😮‍💨😮‍💨
حس میکنم خیلی دماغش بزرگه ، خوب نمیشه؟ همینه دیگه ؟🤣🤣
مامان امیر حسین 👶🏻 مامان امیر حسین 👶🏻 ۹ ماهگی
الان یه چیزی یادم اومد چقدر دیونه بودم وقتی رفتم برای زایمان همش میگفتم نکنه بچمو با بچه ی دیگه عوض کنن نکنه بعد من نفهمم اینا 🤣وقتی بچه رو از شکمم در اوردن صدای گریشو شنیدم فقط چیزی نمیدیدم چون پرده زده بودن بعد بهشون گفتم بیارین بچمو ببینم کوش بعد دستیار دکتر گفت بردنش رفت 😐. گفتم چرا خب اول میزاشتین ببینمش توروخدا بچم با بچه های دیگه قاطی نشه بعد خندید گفت نه خانم چجوری قاطی بشه اسمش روی دستبند دستش نوشته شده از عمل تموم شدی بیرون بهت نشونش میدن بعدش میدن دست همراهت خلاصه اینجا دلهره گرفتم گفتم وای الان مطمئنم عوضش میکنن من چجوری تشخیص بدم بچمه یانه کلن خیلی فوبیای این اتفاق رو داشتم چشمم به در بود که فقط زودتر تموم بشه بخیه زدن و منو‌ببرن بیرون ببینمش بعدش که از اتاق عمل بردنم ریکاوری بچمو اوردن پیش صورتم گفت بیا اینم بچت ببینش همین اول که نگاش کردم وای کپی شوهرم بود 🤣🤣🤣 فهمیدم این اصلا بچه خودمه بابا مشخصه کلن مو‌ نمیزنه خیالم راحت شد خندم گرفته بود بخاطر این افکارم 😐😂 بعدش بچم یجوری بود انگار شوهرمو کوچولوش کردن گذاشتن کنارم 🤣🤣🤣
مامان قندعسلم🩷 مامان قندعسلم🩷 روزهای ابتدایی تولد
مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
و منم هم زایمان کردم تحربه من از یه زایمان بد و پرخطر😐
جمعه ساعت ۱۲ بستری شدم با دوسانت نیم ساعت یک کیسه ابم پاره شد امپول فشارم بهم زدن دردای بدی داشتم تا ساعت شیش عصر خیلی درد داشتم فقط چهار ساعت باز شده بود امپول اپیدروال زدم بخاطر درد زیاد تا ۹ شب درد نفهمیدم خیلی میومدن معاینه میکردن تا کمک کنن دهانه رحمم باز بشه انواع ورزش روم انجام دادن اتاق پر خون بود ساعت ۹ شب ۶ سانت بودم دو تا همزمان سرم فشار بهم وصل کردن بی حسی امپول پریده بود دردام شروع شد بود داشتم میمردم همش معاینه میکردن تا ۱۱ شب ۸ سانت بودم ماماها به دکترم میگفتن پیشرفتی نداره بیشتر از ۸ سانت باز نمیشه دکترم میگفت ن خوبه ۱۲ شب شد باز نشد همش میگفتن مادر فرزند از دست میدیم دکترم قبول نمیکرد حالم خیلی افتضاح بود در حال مردن بودم اخر گفت تا دوشب صبر کنید باز نشد بیارید اتاق عمل دو شد من ۸ سانت بودم دیگ داشتم بیهوش میشدم اخر بردن سزارین بچه رو برداشتن من زایمان کردم
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۸ ماهگی
تجربه زایمان ۲
تحت بغلیم ک گفتم بچه دومش بود درداش شروع شده بود اما اپیدورال گرفته بود ، خوشحال بود ک ۵ سانت دکتر بیهوشی میاد اما هرچی زنگ ژد دکتر ببهوشی ظاهرا مسافرت یود و نیومد و طفلک تا اخر درداشو کشید و تا صبح زایمان کرد، حالا من این وسط بچه اولمم بود تا حالا این صحنه ها و دردا و ... رو ندیده بودم که دیگ هر لحظه با اون صدا ها و صحنه ها استرس و نگرانیم بیشتر میشد ، خلاصه ساعت ۶ صبح شد و اومدن تو سرم امپول فشار زدن و گفتن حق نداری ببشتر یا کمترش کنی ، منم دیگ منتظز بودم دردام شروع بشه ، ۳ ساعت گذشت و انگار نه انگار ، هی میومدن معاینه که منم ۱ سانت هم نبودم دردم نداشتم ، باز اومدن سرم فشار رو جریانش رو بیشتر کردن و گفتن الان دیگ شروع میشه منم که منتظر ، خلاصه تا ساعت ۱ بعدظهر منتظر بودم اما هیچ دردی شروع نشد ناهار اوردن منم پا شدم همشو خوردم که خوب سرحال باشم ک دیگ صد در صد عصر زایمان خواهم کرد ، حالا بماند که در این بین چندین نفر اومدن کنارم و بغل گوشم کلی درد کشیدن و در اخر زایمان کردن و رفتن منم هر لحظه با دیدن اون صحنه ها روحیه ام رو باخته بودم و به استرشم اضاف میشد ، دیگ خسته شده بودم همه زایمان کردن جز من از شب قبلش بستری بودم و همش معاینه ،
ساعتای ۲ بعدظهر شد که دکترم اومد و گفت الان ۲۴ ساعته کیشه ابت پاره شده منم گریه کردم و میگفتم منو ببرین اتاق عمل دکترم به حرف نکرد گفت یه امپول فشار دیگ تزریق کنن تو سرم ، بماند که این وسط از استرس و نگرانی و دیدن اون صحنه ها نفس تنگی شدید منو گرفت و ...
مامان هانا و روشنا مامان هانا و روشنا ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین درقزوین
زایمان اولم طبیعی بود چون افتادگی رحم و پارگی بخیه اینا گرفتم و عمل کرده بودم رحمموکشیده بودم بالا سزارین اختیاری شدم تو بیمارستان خصوصی پاستورقزوین
تمام مدت استرس عمل و سوند و حتی سرم داشتم من خیلی ترسو هستم اما وارداتاق قبل زایمان شدم ۲ ساعت اونجا بودم کادر درمان فوق العاده مهربون بودن انقد ک تموم استرسم رفت و قشنگ خوشحال رفتم رو ویلچر یوند رو ک ی پماد بی حسی زد کلاعالی بود نفهمیدم و بقیه چیزا ۸ونیم رفتم اتاق عمل اونجام عالی بودن هر کاری میخاستن بکنن قبلش میگفتن میخایم بهت بتادین بزنیم سردت میشه نترسیا بعد ی اقااومد گفتم بیهوشی میخام قبلشم دکترم سلام صبح بخیر گفت بهم😄بعد نفهمیدم چطور بیهوش شدم ب هوش ک اومدم تو اتاقم بودم همسرو خواهر بالا سرم پمپ درد خاستم گفتن الان خوب میشی. ی دوتا امپول زدن تو سرم شیافم زدن دیگه تا شبش اروم بودم شب ک اومدم سوند درارن باز عرق سرد کردم ولی انقد راحت دراوردن ک نگو بعد ک یچی خوردم پاشدم راه برم ازتخت بلندشدن نشستن سخت بود راه رفتن کمی سخت تر ولی باز خوب بود ازدخترم اصلا نگفتم ک شیرم نیومد طفلک گرسنه بود بردن اتاق نوزاد هر چن ساعت شیرخشک دادن ولی نمیدونم چی بود نفخ کرد تا صبح گریه کرد تا تخت بغلیم خدا خیرش بده گفت برید ببلاک ۱بخرید خودتون بدید با قطره چکان خدارو شکر دادیم خورد اروم شد ب هوش ک اومدم دخترمو گذاشته بودن روصورتم هی میمالوندن ب صورتم خیلی قشنگ بود و چقدررر ارومم کرد
مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
دیگه دردام برام قابل تحمل نبود همش میگفتم نمیتونم گفتن چرااا میتونی دوباره من میگفتم ن نمیتونم🤦🏻‍♀️
دیگه لباس آوردن عوض کردم چندتا سوا پرسیدن اومدن کمکم کردن بلند شدم رفتیم تو اتاق کرد تا رسیدم تو اتاق درد همش رو پشتم وحشتناک درد بود گفتن رو تخت دراز بکش بزور دراز کشیدم خانمه میخواست ضربان قلب چک کنه دستشو گرفتم گفتم رو پشتم خیلی فشارهههه قبلا خونده بودم ک فشار ب پشت یعنی بچه میخواد بیاد
انگار ترسید رفت صداشون زد اومدن،ماما چک کرد گفت فولهه، گفت چندتا زور بزن تو دردات چندتا زور زدم گفت عالیه بلندشو بریم اتاق زایمان
بلندم‌کردن بی اختیار فشار میومد بهم زور میزدم بی اختیار میگفتن زور نزنیاااا
دیگه رو تخت دراز کشیدم گفت تو دردات زور بزن تو درد قیچی زدن پاره کردن اونجا بود ک صدام رفت هوااا دوباره زور بچه اومد گذاشتن رو سینم😻دردا قطع شد یعنی خیلییییی کم شد گفت چندتا صرفه کن جفتت بیاد خلاصه خفت هم اومد
رسید وقت بخیه کردن گفتم توروخدا بی حسی بزنین
بی حسی زدن چندتا بخیه هارو نفهمیدم ولی چندتا زد ک آنجا بی حس نشد بود اون بخیه میکرد من داد میزدم🤦🏻‍♀️
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد