بعد که نشستم رو ویلچر انگار دیگه باورم شد میرم سزارین خیلی خیلی حالم بد بود همسرم هم باهام میومد داخل که اومدن بهش گفتن نمیتونین بیاین و برین بیرون و اینا عین اسب داشتیم جفتمونم گریه میکردیم چون قرار بود از اول تا آخر زایمانم همراهم باشه و کلی ذوق داشتیم جفتمون و ماه ها به اون لحظه ها فکر کرده بودیم و و... خلاصه بعد کلی بغل و بوس بوسی رفت همسرم و من و بلند کردن نمیدونم به چی اثر انگشت زدم چون همش میلرزیدم و می‌پرسیدم آمپول کمر درد می‌کنه و اینا ...بعد که بردنم داخل اتاق عمل رسماااا قلبم تو دهنم بود من تاحالا اتاق عمل ندیده بودم وای چقدرم بد رنگ‌بود کم‌مونده بود تشنج کنم از استرس 🫠 بعد همششششش به دکترم میگفتم آمپولی که ا زکمرم قراره بزنین درد می‌کنه و اینا یه آقایی که فک کنم دکتر بیهوشی بود کلی باهام گفت و خندید و قول داد حس نکنم و دکترم گفت نگران نباش آقای دکتر فلانه بیساره کلی تعریفش کرد ... ولی حس میکردم اسکلم کردن 😑کلا هرچی شوق و ذوق داشتم فراموشم شده بود اصن یادم نبود قراره نینیمو‌ببینم و واسه چی اینجام عین دیوونه ها همش میترسیدم و میلرزیدم... خلاصه همون حینی که من دستم تو موهام بود و میخواستم بکشم 🙈😂 فیلم فردار گفت نگاه کن لبخند بزن که فک‌کنم زشت ترین لبخند عمرمو زدم😂😂😁 بعد نگو همون حین آمپولمو زدن و من واقعا هیچیییییه هیچی متوجه نشدم و فقط چون درازم کردن متوجه شدم زدن که دراز کردن ... و آقاهه گفت دیدی اذیت نشدی؟

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان پری ماه مامان پری ماه ۲ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان آقا دایار🤰🏻 مامان آقا دایار🤰🏻 ۴ ماهگی
تجربه زایمان #۱
من از اول بارداری انتخابم زایمان طبیعی بود،ولی خب چون ماه هشتم بارداری سرماخوردگی شدید گرفتم و کلی وزن از دست دادم،دیگه ترجیح دادم زایمان سزارین و انتخاب کنم ،دکترم هم قبول کرد 😁البته زیر میزی شو گرفت ،ولی دکترم گفت سزارین اختیاری واسه ات انجام نمیدم،روز ۴ام که شیفتم توی بیمارستان بیا که به بهانه طبیعی بستریت کنم و بعدش ببرمت واسه سزارین که بتونی از بیمه پولت و بگیری،
خلاصه سرتون و درد نیارم
۴ فروردین شد و من صبح با بهونه کاهش حرکت بچه و خارش کف دست و پا رفتم بیمارستان ،معاینه کردن دکتر گفت ۱سانتم باز نشدی ،بستری شدم بلوک زایمان ،اونجا کلی ترسیده بودم ،چون ماما ها فقط می اومدن بالا سرم و چکم میکردن ،
بعد یک ساعت دکترم اومد ،و ان اس تی ودستکاری کرد گفت کاهش ضربان قلب جنین داریم باید سزارین بشه .همه اینا الکی بود
دیگه سریع سوند و بهم وصل کردن که خیلییییی درد داشت،
بعد دو دقه من توی اتاق عمل بودم ،اونجا همه کلی باهام حرف میزدن که از استرسم کم کنن ولی مگه این استرس لعنتی کم میشد؟!
دیگه امپول بی حسی مو زدن و کم کم کمر به پایینم گرم شد و بی حس،
مامان حلما مامان حلما ۵ ماهگی
مامان Avina💕🎀 مامان Avina💕🎀 ۴ ماهگی
خاطره ی زایمان سزارین🙂
بخاطر کم بودن آب دور بچم دکتر ختم بارداری داد...
رفتم مطبش برای گرفتن نامه سزارین گفت دوشنبه.
گذشت و روز دوشنبه رسید... من دخترعمم و جاریم و همراهی ک گرفته بودم همراه با همسرم رفتیم سمت بیمارستان من هنوزم باورم نمیشه قراره زایمان کنم نمیدونم چرا فکرشو نمیکردم اون روز قراره عمل بشم بخاطر همین استرس نداشتم... رفتم ی خانومه بود دوقلو داشت همدردی میکردیم و میترسیدیم جفت مون بعد بردنمون داخل اتاق آنجو و سون رو وصل کردن همش اول اونو انجام میدادن بعد منو... وای سوند واقعا عذاب آور بود من که مردم🥲مخصوصا وقتی دسشویی داری میسوزه خیلی بده من گریه کردم🥲
تو اتاق انتظار دراز کشیده بودیم و همو دلداری میدادیم قرار بود اول اون و ببرن اتاق عمل.. پرستار اومد منو صدا زد گفت سری بیا بریم اتاق عمل.. رفتم و شنل تنم کردن و چجور میلرزیدم و گریه میکردم شانس بد من همون لحظه همسرم رفته بود تا جلوی در بیمارستان منو بردن دخترعمم و جاریم و همرام بودن فقد... منو ندید باهاش نتونستم خدافظی کنم انقدر ناراحت بودم..
خلاصه منو بردن توی ی اتاق کوچیک که ی تخت خیلی باریک وسط بود نمیدونستم قراره روی اون تخت عمل بشم. ی مرده و ی پرستار داخل بودن سوال ازم میپرسیدم منم اشک میریختم و میلرزیدم دکترم اومد دستمو گرفت نازم کرد گفت نترس هیچی نیست انگار خودش هم دلش نمیومد منو عمل کنه قیافش یجوری شده بود... ب پرستاره گوشیمو دادم گفتم فیلم بگیر
مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۲ ماهگی
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۴ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان دلوین 🎀 مامان دلوین 🎀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی که به سزارین اجباری ختم شد پارت۴
هی داره میره بالا چون از صبح ۶تا زایمان صدای جیغ و دادشونو شنیده اجازه معاینه میدین دکترم گفت نه اماده سزارینش کنید و ۱۱و نیم بفرستین پایین وایییییی که چقدر من از زایمان سزارین میترسیدم انقدر که تو همین گهواره راجبش بد خونده بودم به ماما گفتم بلند بشم ورزش کنم امپول فشار زدی ؟چرا معاینه نمیکنی و ... گفت دکتر دستور دادن دیگه اومدن لباسای زایمان طبیعی در اوردن لباسای اتاق عمل تنم کردن و سوند وصل کردن (سوند گذاشتن و برداشتن اصلا درد نداشت)گذاشتنم رو ویلچر همراهی هام از تعجب هنگ کرده بودن وقتی شرایطم دیدن همسرم بغل کردم کلی گریه کردم مامانمم کلی بغلم کرد و گریه کرد و من راهی اتاق عمل شدم
واقعا اتاق عمل برای اولین بار خیلی عجیب بود همه چی تمیز یه محیط سرد و استریل با استرس رفتم پایین اما تا دکترم دیدم انقدر اروم شدم که خدا میدونه دکترم واقعا بینظیر بود و حرفه ای نه گذاشت کسی معاینم کنه اخرین ویزیتم
مامان ronisa مامان ronisa ۴ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۳ ماهگی
#پارت پنجم زایمان
دیگخ با اینکه زایمان اولم بود و اگاهی کافی نداشتم از اتاق عمل ولی سزارین رو به طبیعی ترجیح دادم و اومدن برام سوند رو وصل کردن که دردس واقعا قابل تحمل و رو به کم بود و من اصلا اذیت نشدم،سوار ویلچر شدمو به سمت اتاق عمل رفتم، دکتر بیهوشیم یه مرد مسن و مهربون بود که باهام کلی شوخی کرد و گفت دخترم بیهوشی میخوای یا بیحسی گفتم اقای دکتر بیهوشی،گفت دخترم بیحسی بهتره چون تا 7 الی 8 ساعت اول که خیلی درد داری هیچی متوجه نمیشی،گفتم باشه فقط یه کاری کنید که من بخوابم و هیچی نفهمم،دکتره به شوخی گفت وا تو چه جور مامانی هستی ،همه میخوان بجه هاشون رو ببینن ولی تو میخوای بخوابی اشکال نداره،توی سرمم یه امپول زد که واقعا بعد از 10 ثانیه چشمام داشت گرم میشد و میخوابیدم ولی به حرف دکتر گوش کردم و بعد از 5 دقیقه الی کمتر صدای گریه دخترم اومد و من از خوشحالی اشک ریختم و کمی حالت تهوع بهم دست داد که بازم توی سرمم امپول زدن که قطع شد،و بعد با خیال راحت چشمام رو بستم تا بخوابم،واقعا ریکاوری برای من خیلی زود گذست بخاطر اون امپول خواب اور برام شاید تایم اون موقعه 10 دقیقه گذشت....