رسیدیم بخش
کوچولومو دیدم که دست پرستار بخش نوزادان بود میگفت مامانش کجایی تو این پسر بهونتو میگیره و گشنشه دیگه بردنم اتاق و با ملافه بلندم کردن گذاشتنم رو تخت چون پایین تنه ام کاملا سِر بود
یه ساعتی بود اونجا خوابیده بودم یهو پرستار اومد که باید فشار بدم شکمتو لخته هات بیاد بیرون
هرچی گفتم تو اتاق عمل فشار دادن قبول نکرد
دستشو گرفتم که فشار نده دستمو پس زد
تا بلاخره پنجه هاشو تا ته فرو کرد تو شکمم اشکم در اومد اون لحظه
بعد با این حالم بچه رو گذاشتن رو سینه ام شیر بخوره تمام وجودم میسوخت
مادر بزرگم به عنوان پادار اومده بود همراهم(چون مامانم پاش شکسته بود و جراحی کرده بود)
مادربزرگم تنگی کانال نخاع داره و باید عمل بشه کمر درد شدید بود
تخت کناری منم خالی خالی بود و کسی نخوابیده بود قرارم نبود کسی بخوابه
خلاصه مامان بزرگم رفت رو تخت دراز بکشه که نیرو خدماتی اومد گفت نه حق نداری اینجا بخوابی باید رو کاناپه بخوابی و فلان و...بنده خدا ماتش برده بود هیچی نگفت و از تخت اومد پایین
بنظرم در شان یه بیمارستان خصوصی نیست که اینجوری با همراه بیمار رفتار کنه
آدم بخاطر راحتی میره خصوصی وگرنه بقیه امکانات بلکه بیشترم بیمارستان دولتی داره...

۵ پاسخ

چقد بی‌شعور بود خدمات
خب کسی اونجا نبوده دیگه تخت هم خالی بوده حالا چه اشکال داره این بنده خدا رو تخت باشه 😐💔

منم دقیقن آلان بلا سرم اوم و بیمارستان خصوصی زایمان کردم خیلی بد اخلاق بودن
و هی پشیمون ک چرا دولتی زایمان نکردم

عکس کوچولوتپ بزار چند کیلو‌ بود عزیزم

بازم خداروشکر که عملت خوب بود به همه چیش میارزه
مال من برعکس بود😂اتاق عمل وحشتناک بی حس هم نشدم شروع کردن بعد سریع بیهوشم کردن

وای یعنی شکم همه رو سر سزارین فشار میدن؟درد نداره نمیترسن بخیه ها بپرهههه یاعلی

سوال های مرتبط

مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا ۲ ماهگی
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۵ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان نيلای 🩷 مامان نيلای 🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

بعد اینکه من اسم نینیمو‌ گفتم دیدم دستیار دکتره میگفت عه اسم دختر منم نیلای و مدرسه میره و خودشون درمورد مدرسه دخترش با دکتره حرف میزدن اما من درد داشتم و تازه یادم رفته بود دردم که بازم سراغم اومد و شروع کردم بازم به گریه کردن که معدم درد میکنه و کمرم که دکترم گفت دیگه تموم میشه و میری پیش بچت
اما نمیدونم چرا بخیه زدن طولانی تر از برش و برداشتن بچه بود
دیگه اخرای عملم بود که شکمم فشار دادن و یکم بعد دیدم دستیارا میگن دکتر خسته نباشی چسب زدن و تموم شد
بعدش پرده رو از جلوم برداشتن منو از تخت عمل گذاشتن یه تخت دیگه و بردن ریکاوری اونجا نینیمو نشون دادن بهم و پرستار اونجا نینیو گذاشت رو سینم و گفت دارم تماس پوست با پوست انجام میدم منم هی میگفتم چرا اینقدر کوچولوعه این چند کیلوعه اونم بچه رو یکم گذاشت رو سینم بعد برداشت و گذاشت اونور تو تخت نینی که بالاشم بخاری داشت و سینه هامم فشار میداد با زور
میگفت میخام شیر بیاد منم دستش هی میکشیدم‌ میگفتم نکن درد میکنه خلاصه زنگ زدن بخش که بیایید مریضو از اتاق عمل ببرید که اوناهم یکمی دیر اومدن و منو بردن بیرون دیدم مامانم و مادرشوهرم و شوهرم دم در اتاق عملن شوهرم اومد منو همراه خدمه های اونجا تختو بردن بخش
مامان امیرعباس مامان امیرعباس روزهای ابتدایی تولد
ادامه تحربه سزارین:

دوتا خانم اومدن و یه تخت آوردن کنارم و با یه چیزی که مث تخت بود منو روش گذاشتن و سُر خوردم رو تخت کناری برام پوشک گذاشتن و.. بعد منو بردن ریکاوری
خیلی سردم بود و دندونام از شدت سرما بهم میخورد از پرستار خواستم یه دارویی بهم بزنه یا بهم پتو بده ولی نداد و گفت تو اتاق عمل مخدر زیادی بهت زدن و الان نمیتونیم بازم بهت دارو بدیم
تا روشن شدنه هوا میلرزیدم ساعت 7شیفت پرستارا عوض شد پرستار جدیده اومد چکم کنه دوباره گفتم بنده خدا دوتا پتو آورد و دارو تو سرمم زد و آروم شدم
(از همون موقع دندونام فاصله گرفتن ، لق شدن و درد میکنن منی که کل عمرم یکبار دندون درد نشدم الان دائم فک و دندونام درد دارن اینقد که به هم خوردن و لرزیدم)
از 5ربع تا 8 تو ریکاوری بودم و پرستار بچمو آورد که شیر بدم نمیدونم شیر داشتم یا نه تو حاملگیم که چیزی نبود احتمالا یکم آغوز بوده
تماس گرفتن که ببرنم بخش
پسرمم چسبیده بود به سینه م و ول نمیکرد آخر به زور جداش کردن و بردن
منم بردن تو بخش و به کمک همسرم و پرستار رو تخت بخش گذاشتنم و پوشک و.. عوض کردن و روم ملافه تمیز کشیدن و گفتن هروقت احساس درد کردی این دکمه (پمپ درد)فشار بده
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان آرن👶 مامان آرن👶 ۲ ماهگی
سلام دوستای قشنگم
من اومدم از تجربه عمل سزارینم و تجربه بیمارستان بگم بهتون امیدوارم به دردتون بخوره ❤
اول اینکه ۳۸هفته و صفر روز بچم به دنیا اومد با وزن ۲۹۰۰
الکی خودتونو خسته وزن گیری نکنید همش ژنتیک هست من بهترین تغذیه رو داشتم باز با این حال وزنش بیشتر نشد .
😅مامانای عزیز من اصلا شب قبل عمل نخوابیدم تو راه بیمارستان به همسرم میگفتم من تو اتاق عمل میخوابم انقد که بیخواب بودم خانوادمم به مسخره کردن من میگفتن حتما با استرس اتاق عمل میخوابی به همین خیال باش😑رفتیم پذیرش شدیم تو لابی منتظر موندیم و اومدن دنبالمون با همسرم تا جلو در بلوک زایمان بودیم بعدش من رفتم داخل و همسرم پشت در بود کل لباس در اوردن لباس اتاق عمل دادن و یه سری سوالات پرسیدن و سرویس رفتم و رفتم رو یه تخت دراز کشیدن فشارم و گرفتن و از بچه ان اس تی گرفتن و همه چی خوب بود قرار بود من اولین نفر اتاق عمل دکترم باشم و ده دقیقه دیقه برم اتاق عمل اما به دکترم بیمار اورژانسی افتاد و یه ساعت بعد بردنم اتاق عمل،قبل اتاق تو اون یه ساعت😅من خوابیدم تو بخش یه عالم مریض دیگه ام بود که وقتی پاشدم فقط یه نفر بود و پرستار گفت تو توابتو اوردی و چه ریلکس خوابیدی😑😑بعد از خوابی که کردم یواش یواش باید اماده رفتن میشدم و قبل عمل یه قسمت خیلی بدی بود به اسم سوند ،فک نمیکردم انقد درد داشته باشه یه درد خیلی بد و با سوزش شدید کاش میشد این سوندو تو بی حسی زد 😓😓
بعد سوند سوار ویلچر کردن و بردن تو بخش اتاق عملا روی تخت و منتظر اماده شدن اتاق عملم بودم که برم برا عمل و دکترمو دیدم و و یه سری پرستار سوال میپرسیدن
مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
پارت ۳
رفتم زایشگاه اونجا یه ماما اومد معاینه ام کرد خیلی مهربون بود واقعا اصلا در معاینه رو حس نکردم گفت ۴ سانت شدی بهم لباس دادن و فرستادن اتاق خصوصی که دوتا تخت داشت یکی تخت زایمان یکی تخت ساده گفتن برو رو تخت ساده تا فول بشی اونجا یکسره و تند تند ازم ان اس تی و نوار درد میگرفتن و میومدن چک میکردن وضعیت منو و بچه رو سافت ۱۰ بستری شدم تا ۱۱ و نیم تو اون اتاق بودم این بین درد هام بیشتر می‌شد و نمیتونستم تحمل کنم جیغ میزدم یه ماما اونجا بود بهم گفت دخترم جیغ نزن به بچت اکسیژن نمیرسه خطرناکه زور هم نزن برا اینکه دهانه رحمت باز بشه چون دهانه رحمت ورم میکنه زایمانت سخت میشه یهو نفس کم آوردم که برام ماسک اکسیژن گزاشتن و یه پرستار اومد گفت میخام برات مسکن بزنم و آمپول فشار زد بماند این وسط از درد بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم یه پرستار اومده میخاد کیسه آبم رو پاره کنه واقعا سخت بود درد نداشت ولی وقتی کیسه آبم رو پاره کرد پاهام میلرزید از ترس دوباره از هوش رفتم به هوش اومدم دیدم دارن دوباره معاینه میکنن فقط شنیدم گفتن بچه مدفوع کرده سریع آماده اش کنین من فک کردم میگن برو سر تخت زایمان یهو ینفر اومد برام سوند گزاشت اصلا درد نداشت فقط یکمی سوزش داشت خیلیا میان میگن درد سوند خیلی وحشتناکه و فلان و بهمان فقط نباید تکون زیاد بخوری چون ممکنه مجاری ادراری زخم بشه من یکمی زخم شده بودم یه پرستار اومد ویلچر آورد گفت بشین بریم اتاق عمل اومدم بیرون طلا هامو بریدن و رفتم اتاق عمل واقعا وحشت کرده بودم چون اولین بار بود اتاق عمل میرفتم در حدی ترسیده بودم که فشارم ۱۶ شده بود مسئول بیهوشی اومد .....
مامان ماهلین ودلوین💖 مامان ماهلین ودلوین💖 روزهای ابتدایی تولد
از اونطرف بچه خیلی زیاد گریه میکرد اصلا هم بهم نشونش ندادن گفتم سردشه بزار گرم شه بعد بیاریمش بعد کلی اصرار پرستار آورد از دور که تو تخت نوزاد بود نشون داد گف ببینش زود ببرنش انقد گریه میکنه اکسیژنش داره میاد پایین خدا به دادت برسه از اون بچه های بلاس
ولی فکر کنم انقد بچمو محکم کشیده بودن بیرون کلی ترسیده بود و دردش اومده بود چون بیش از اندازه گریه میکرد کلا شب اول تو بیمارستان خیلی زیاد گریه کرد هیچ بچه ای اینجوری نبود
بعد ازاینکه بچه رو بردن من عملم ۴۵ دیقه طول کشید در صورتی ک سر زایمان اول کلا ده دیقه یه ربع طول کشید فک کنم بخاطر همین قضیه چسبندگی بود وسطاش حس بالا آوردن شدید داشتم به پرستار گفتم یه پارچه کذاشت زیر گلوم و گفت بالا بیار رو این الان بهت دارو میزنم که من با خوندن آیت الكرسي سعی کردم بالا نیارم دیگه داشتم انکار از هوش میرفتم حتی جون نداشتم جواب سوال های پرستار و دکتر وبدم که یه دارو بهم زد دوباره یکم جون اومد تو بدنم و سرحال تر شدم
کار عملم که تموم شد پرده رو برداشتن و من و گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن سمت ریکاوری من از همون وسطای عمل لرزشم شروع شد و لرز شدید گرفتم تو ریکاوری بدتر شدم که دکتر ریکاوری اومد یچیز مثل بخاری برقی گذاشت بالا سرم که اون خیلی خوبم کرد و واقعا کیف کردم با اون لرزشم افتاد بعد نیم ساعت اومدن از ریکاوری من و بردن پشت در بخش یه پرستار اومد تحویلم گرفت یه دست گذاشتم رو رحمم که چک کنه ببینه فشار نیاز دارم یا نه جیغم رفت هوا ولی خداروشکر دیگ فشار نداد و گفت نیاز نداری یعنی انکار دنیارو بهم دادن از در ک رفتم بیرون شوهرم و مامانم و دیدم ولی حال نداشتم باهاشون حرف بزنم بردنم تو بخش و خدمه اومد تختمو جا به جا کرد
مامان ❤رز❤راحیل😍 مامان ❤رز❤راحیل😍 ۲ ماهگی
پارت چهارم ❤
خلاصه صبح شده من هنو درد نداشتم دوروز تو بیمارستان برام خیلی سخت بود ولی چاره نداشتم نزدیکا ظهرکه شد من دیدم خانمی اومد بهم گفت من هواتو دارم میام بهت سرمیزنم دوسه تا دانش جو آورد گذاشت بالا سرم با یه ماما بعد شروع کردن امپول فشار زدن اول دردام کم بودن تا دوساعتی بعد اومدن امپول فشار قوی زدن اونطوری کم کم دردام زیاد زیاد قابل تحمل نبودن بلندمیشدم ورزش میکردم
ولی نمیذاشتن همش. رو تخت دراز کشیدمو درد کشیدم
البته من چون کیست بارتولن داشتم موقع زور زدن برا زایمان سر بچه گیر میکرد تو دهانه رحمم یا واژنم هرچی سعی میکردم نمیومد... اخرش دکتر همون بیمارستان اومد بالا سرم گقت رو تخت دارید میکوشیدش ببریتش اتاق زایمان بردنم اونجا دوسه نفر افتادن رو شکمم که بچه سرش درومد و اومد دنیا این کیست لعنتی خیلی عذاب آور بود جلویی که من زایمان کنم شوهرم پول داده بود دکتر که بعد زایمان کیستمم تخلیه کنه حدود یه ساعت تو اتاق زایمان بودم رو دستگاه تا کیستمم تخلیه کردن و بخیه کردن خیلی بخیه نخوردم چون بچم ریز بود ولی تخلیه این کیست خیلی اذیتم کرد... به یاری خداوند دختر نازمو دیدم بردنم بخش و دراز کشیدنم رو تخت ولی مثل بقیه نمیتونستم تکون بخورم چون من هم کیست بود هم زایمان اینم داستان زایمان من
❤❤😘
مامان آرن👶 مامان آرن👶 ۲ ماهگی
ادامه
کم کم رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بی هوشی اومد و به کمرم امپول بی حسی زد گفت شل کن وگرنه خیلی دردت میاد و من واقعا شل کردم و درد زیادی نداشت این بی حسی ،یواش یولش پاهام گرم شد و بی حس و بعدش کلا کمر به پایین بی حس شد پرده رو زدن و ماسک اکسیژن گذاشتن برام و عملم شروع شد هیچ حسی نکردم فقط موقعی که پسرم از شکمم کشیدن بیرون یه حس خالی شدن شکم و برداشتن چیزی از داخل شکمم متوجه شدم همون حین صداپسرم اومد ک خیلی خوشحال شدم😍 پسرم تمیز بود و یکم بعدش اورن بغل صورتم خیلی حس خوبی بود😍عالی ترین قسمت مادر شدن
تو همون لحظه اکسژن بدنم کم شد به پرستار بالا سرم گفتم نفس کم دارم و نمیدونم چیکار کرد و بهتر شد اکسیژنم ،بخیه هامو زدن و دکتر شکمم فشار دادن و میخواستنم بیارن بخش ریکاوری دوباره یه پرستار اومد شکمم و فشار داد تختمو جا به جا کردن تو ریکاوری و منتظر موندم به بچه لباس پوشوندن و اوردن گذاشتن رو سینم و تماس پوستی قشگنگی گرفت و خیلی اروم شد نفهمیدم چقد زمان برد که اتاق اماده بشه و از ریگاوری بیام بیرون ،اما برا من حتی اگه۱۰دقیقه ام بود از نظرم ساعت ها بود انگار😥😥
بی حسی تو پاهام بود انگار به هر کف پام چندین تن وصله انقد که بد بود ،در این حد که پتو روی پام رو خیلی سنگین سر حسش میکردم
درد بی حسی زده بود به کتف راستم و خیلی درد بدی داشت به پرستار گفتم و گفت چیزی نیست بری تو بخش بعد سرم بهتر میشی،من تو پذیرش درخواست اتاق خصوصی دادم و گفتن نمیشه همون حین بعد عمل همسرم باید رخواست بده اگه بود بهم میدن که اونم نبود و اتاق من دو تخته شد (قسمت بد ماجرا کوچولو بودن اتاق بیمارستان بود چون به من حس خفگی میداد)
مامان اورهان👶🏻💙 مامان اورهان👶🏻💙 ۴ ماهگی