چنو روز با این ماما درد و دل کزدم بابت سزارین شدنم
میگفت شرایطتت برای طبیعی خوب بوده چرا پس سر شدی
خیلی تعجب کرد
منم کلی در د ودل کردم و گفنم افسردگی گرفتم سر این قضیه و..
امروز این پیامو تو کانالش گذاشته بود.. منظورش دقیقا منم
من خیلی دلم گرفت اینو دیدم
همش میگم کاش پیشش رفته بودم چکاپ شاید نظرمو عوض میکرد کمکم میکرد...
چرا نرفتم.. حکمتشو نمیفهمم دلگیرم از همه از شوهرم که همش سر دکتر بردنم غر زد شاید اگه همراه تر بود من پیش اینم میرفتم. و سز نمیشدم
از خواهرم که انقد منو از طبیعی ترسوند
من از اینایی بودم ک میگفنم ن حتما زایمان طبیعی و شیرمادر
زایمانم سز شد و شیرمم خیلی کم چون شیشه دادن خانوادم تو بیمارستان به بچه و منم بلد نبودم و حالم بد شده بود بچه شیرخشکی شد و از فرداش مک فعال نزد
حالم بده
این آرزوم نبود که رحمم شکاف عمیقی بخوره و بچم از شیرمادر محروم
کاش زندگی دنده عقب داشت
انقد نمیتونم بپذیرم و از فکرش دربیام که فکرکنم از غصه هم سرطانی چیزی بگیرم.. بیجاره بچم💔💔💔💔

تصویر
۱۵ پاسخ

اشکال ندارد کاری ک شده شاید بدنت برا طبیعی جواب میداد شایدم نه معلوم نیست .ولی در کل سزارین هیچش خوب نیست حتی اگر راحت باشه و درد نداشته باشی

یعنی راحت تر از طبیعی چیزی نیست. خیلیا بقیه رو میترسونن که خیر نمیبینند. الهی عزیزم درکت میکنم

عزیزم برای چی الان غصه میخوری واقعا طبیعی یاسزارین بالخرا جفتشم برای ب دنیااومدن بچس حالابرای یکی طبیفی میشه یکی دیکه سزارین هرکدومشم‌جای خودش اذیت داره.تومیترسیدی یابراثراین دکترت اشتباهی بهت گفته یاهرچیز دیگه ای بالاخره زایمان کردی رفته تموم شده من خودم ازاول طبیعی میخواستم یعنی میگفتم بکشننم سزارین نمبکنم تالحظه ی آخرم دکترمم میگفت طبیعی لگنم خیلی خوب بودمن ۴۰هفتمم تموم شده بودامادهانه رحمم بازنشدک نشدهرکاری کردم بازنشدبیمارستان بستری شدم ک شبش آمپول فشارمیخواستن بزنن امادکترم اومد بالاسرم دیدنبض دخترم گاه وقتاضعیف میشه بچم توخطربودوریسک بودبخوام واسه طبیعی بمونم وگفت خطرناک من اون لحطه اصلایادم‌نبودک ازسزارین کردن بی زاربودم فقط اون لحظه بچم جلوچسم بودک چیزیش نشه خودم اصلامهم نبودم فقط گفتم بچم صحیح وسالم ب دنیابیادوگفتم سزترین کنین وخداروهزاران مرتبه شکرمیکنم ک لج بازی نکردم سزارین شدم وگرنه دورازجون بچمه ازبین میرفت بندناف پیچیده بوددورگردنش یه گره ام خورده بود.ولی خداروشکرک صحیح وسالم بچم.منم بخداازاین ک شکمم رحمم زخم بشه خوشم‌نمیومداماقسمت این بود.بعدشم اصلااین ربطی نداره چون سزارین شدی شیرت کم خیلیا ک طبیعی ام زایمان کردن شیرشون کم.اون بستگی ب سیستم بدنت داره منم شیرم کمه کمکی میدم ب بچم.ب جای اینک ب این چیزای متفی فکرکنی و اون دکتری ک ب جای اینک حال توروخوب کنه بدترناامیدت میکنه ب جای گوش دادن ب حرفاشون ب صورت بچت نگاه کن ببین واقعاارزششو نداره ؟صددرصدداره آدم برای بچش برای سلامتیش جونشم میده حالاطرززایمان کردن ک بماند.

منم همیشه دلم میخواست طبیعی باشمو شیر خودمو بدم ولی شرایط یجور دیگ رقم خورد برام ولی کلا هرچی ک فکر میگردم برعکس شد...
ول کن بابا مهم اینه ک هم خودت هم بچت سالمین من با اینکه سز شدم اصلا پشیمون نیستم منی ک بسدت طبیعی میخواستم
ولی اصلا هم شیر خشک بودنو بد نمیبینم خودمم شیر هشکی بودم ماشالا هیچ کم و کسری نسبت ب کسایی ک شیر مادر خوردن ندارم
این فکرارو بریز دور و از این دوران لذت ببر

عزیزم تو چیکار کنی خواهرم منم شیر نداشت هرچی تلاش میکرد
الانم خیلیا زیرمیزی میدن عمل بشن
بعضیا میترسن خودتو مقصر ندون

.بببن واقعااین چیزاارزش اینونداره بهترین روزاتوتبدیل کنی ب بدترین وبعدابرات حسرت بشه ک چراابن کاروکردی.بابالذتش وببر بخداهیچ کس هیچ کس هیچ کس توزندگیش همه چیزاونجوری ک میخوادپیش نمیره زندگی مردم ازبیرون قشنگه توشون اصلااونجوری ک توفکرمیکنی نیست قدرخودت وبچه توشوهرتوزندگیتوب دون قطعا همسرت رفتارای خیلی خوبی ام داره ک این اصلاکنارش دیده نمیشه

بخدا منم طبیعی زایمان کردم اما بچم شیرخشکی شد خواهر..جرا الکی غصه میخوری فدای سرت..الانا زایمان سزارین ی نوع کلاس هم محسوب میشه😂😂😂تازشم، شما میتونی بچه بعدیت رو طبیعی بیاری اشکالی نداره ، الکی غصه نخور

عه منم عضو گروهشون هستمم😁😁

بع منم گفتن شرایطت برای طبیعی خوبه ۲۴ساعت درد کشید بعدش بردنم سزارین خب خمین کارو اول میکردن خیلی درد کشیدم.عزیزم بچه ات دختره؟

به این که خدا بهترین رو برات میخواد و رقم میزنه اعتقاد داری؟ قبول داری خدا چیزهایی رو می‌دونه که ما نمیدونیم، مصلحت‌هایی رو تشخیص میده که ما نمیدیم؟ از کجا یقین داری که اگر طبیعی میوردی بچه‌ات چیزی نمیشد، خودت چیزی نمیشدی؟ از کجا میدونی اگه شیر خودتو به بچه میدادی یه روز موقع شیر دادن خوابت نمی‌برد و بچه زیر سینه‌ات خفه نمیشد؟ میدونی که خیلیا همینطور نوزادشون رو از دست دادن...
به مصلحت و حکمت خدا اعتماد کن
باور کن اون بهتر از من و تو می‌دونه که چی برامون بهتره

چرا این فکرو میکنی
کی گفته سزارین بده؟
من دوتا سزارین داشتم هر دوهم شیرم خداروشکر خوب بود
الان شاید زیادیه روزای اولو نداشته باشم ولی خوبه خداروشکر
کمکی هم میدم
بچه با شیرخشکم بزرگ میشه که یه مامانه سرحال میخواد
دوماهه داری غصه میخوری و فکرو خیال
از این دوماه چقدر از بچت لذت بردی
اصلا هم ربطی نداره ک چون تو بیمارستان شیشه دادن سینتو نگرفته
بچه تا دو سه ماه هنوز اونقدر هوشیار نیست ک بخواد بخاطر شیشه سینه رو نگیره
اگر سینتو میگیره تلاش کن بیشتر بده شیشه کمتر بده هنوز دیر نشده
اگرم نه ک غصه نخور
من خودم امروز بخاطر اینکه شیرم کم بود ۳ بار کمکی دادم ب دخترم و بابتش گریه کردم
مادریم و دلمون نمیاد و درکت میکنم
ولی اینا ک گفتی بیشترش درست نیست

نگران نباش عزیزم میگذره
اما خب باید شوهرت هم درکت کنه چرا که مسئولیت زیاد شده هم خیلی خسته میشی باید به کارایی خونه کمکت کنه

بنظرم خوشحال باید باشی چون طبیعی اصن جوری نبود که راحت بتونی به بچه ات شیر بدی وکاراشو بکنی.من دقیقا تا۱۵روز حتی نمیتونستم بشینم شیر بدم،باید خابیده یکی کمکم میکرد تابچه سینه بگیره،هرموقع میخاستم ازجام بلند شم یابرم دسشویی اشکام میریخت ازشدت درد وسوزش،واقعا ماه اول هیچی ازبچه ام نفهمیدم انقد که درگیر دردای خودم بودم

من برعکسِ تو، از دست دکترم عصبانیم. من میخواستم سزارین شم ولی اصرار کرد ب طبیعی. معاینه کرد و گفت لگنت برای طبیعی مناسبه‌ . ریسک نکن
تجربه ی زایمانمو بخون ببینی من میردم و زنده شدم. جون بچه ام تو خطر افتاد‌. بخاطر یه تشخیص اشتباه‌ . اینایی ک میگن طبیعی خوبه،حتما بدنشون شرایط خوبی داره و بچشونم ریزه. تا وقتی وارد پروسه ی زایمان نشی دکتر نمیفهمه واقعا بدنت جواب میده یا نه‌
من اگر به عقب برمیگشتم سزارینو انتخاب میکردم. این همه درد کشیدم تهش با دستگاه بچه رو کشیدن بیزون ک اونم کلی عوارض برای بچه و مادر داره. چشم بچه ام خون افتاده بود از شدت فشار. عوارض سزارین کمتر از طبیعی با دستگاهه. خدا رو شکر کن ک بچه ات سالمه. خودتم خوب میشی انشاالله

من خودم درد طبیعی رد کشیدم و تهش سزارین شدم
موافق طبیعی بودم و واسش کلی تلاش کردم ولی نشد
اصلا هم ناراحت نیستم میگم مهم سلامتی من و بچمه
مهم اینکه من کار بزرگی کردم ۷ لایه شکمم برش خورده رحم برش خورده ولی با وجود همه دردا بچه داری کردم

این بچه ها مثل فردا خیلی یادشون میاد چ شیری خوردن؟

یا واسشون مهمه چ نوع زایمانی کردیم

سوال های مرتبط

مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
امروز مادرم کلی بهم گفت خسته شده از افسردگی و گریه هام گفت ولم کن نمیبینی زندگی خودم چه پیچیده س بچه هام هرکی ی طور مشکل داره
منم اومدم تو اتاق
شیشه شیر گذاشتم دهن بچه
و مثل همیشه اشک ریختم
از حسرت بچه ای که دیگه سینه نمیگیزه
زایمانم که سز بودد و دوبار شدید حمله پنیک شدم تو بیمارستان جلو خانوادم و خانواده همسرم
ابروم رفت
حالم داغونه
امروز دوستم میگفت رفتع از الان کلاسای ماما صابریان رو شرکت میکنه برای زایمان طبیعی
و کارایی که میگه انجام میده
خانوادم منو از اول ترسوندن از طبیعی
اگه طبیعی زاییده بودم بچم شیرخشکی نمیشد انقد حالم بد نمیشد
من از این حس شکست حالم بده
شاید اگه منم رفته بودم پیش ماما صابریان
دل تو دلم گذاشته بود منم طبیعی زاییده بودم
مادرم هربار بهش گفتم میگفت باید دکتر متخصص باشه بیا اینم دکتر متخصص
من انقد از سز اذیت شدم ک دیگه نمیخام بچع دار شم
استغفرالله ولی اگر بخاطر بچم نبود که بعد من چی میشه سرنوشتش چون پدرش ک حوصله شو نداره تمیخوامم دست مادرشوهرم بیوفته قشنگ روانی‌ش میکنن خلاصه اگر بخاطر این بچه نبود از خدا میخواستم منو ببره از این دنیا💔💔💔💔💔🙂
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
اگه ناراحت میشید نخونید لطفا
داشتم یه خاطره میخوندم از یه خانوم که سز شده بود
دقیقا اتفاقای من برای خودش و بچش افتاده بود..
دردای شدید شکمی..کم بودن شیر.. و زردی شدید گرفتن بچه...
اون حال بدی که تجربه کرده بودم
رفتار بد پرستارا..
همش اومد جلوی چشمم..
نمیدونم چرا برای من انقد خاطره ی بدی موند
هربار که به بچم شیرخشک میدم همه خاطره هام میاد جلوی چشم
الان دو ماه و نیم گذشته ولی بدنم هنوز خیلی ضعیف هست
دیروز ی سری لباس از کمد ریختم بیرون تا کنم تا بچه خوابه و ی سری کارای خونه انقد حالم بد شد که از درد بدن گریه م دراومد..
تمام بدنم از بعد سز تا همین الان زرده زرده.. اونقد ک انگار اب و زردچوبه زدن به پوستم حس میکنم مادر خوبی نیستم با این وضع زایمان و شیرخشکی شدن بچم
چند روزی غصه نخوردم و خودمو زدم ب بیخیالی
ولی دیشب شیرخشک خیلی بوی بدی میداد انداختم دور و دلم برای بچم کباب شد همش میگم خدایا نکنه یکی از این قوطی ها ی روز خراب باشه بچم چیزیش شه خدایا کاش زودتر یه سال بشه با غذا بیشتر سیرش کنم.. وو.....
خیلی دلم میخواست زایمان طبیعی کنم بگم دیدید شد شیر بدم ذوق کنم از شبر دادن ب بچم
خواهرم همش زنگ میزنه میگه اره ماها نمیتونیم طبیعی بزایم چرا از فکرش درنمیای میگم چطو مامان تونس مارو بزاد...
من خیلی ناراحتم
برام سلامت رحمم خیلی بهم بود
دلم نمیخواست شکاف عمیقی بخوره
میدونم که بچه داشنن دست خداس
ولی از این ک بگن تا 3 تا بیشتر نمیتونی سز شی و بقیه ش ریسکه متنفرم...
خیلی دلم گرفته دوباره
میشه برام صلوات بفرستید
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
با اینکه خیلی خستم و از صبح بچه داری کردم ولی خوابم نمیبره از فکر و غم
زوز زایمانم.. بیمارستان بدرد نخور خصوصی! برای نفر کناریم 5 تا ادم راه داده بود اونم ن تو ساعت ملاقات.. از ده صبح تا 3 بعدار ظهر بلند بلند حرف میزدن منم یهو حالم بد شد فشارم شد 15 بهم حمله پنیک دست داد و داد زدم پرستارا اومدن بالای سرم هرکی ی چیزی چک میکرد خیلی ترسیده بودن... بعدش اتاقم عوض کردن ک پیش اینا نباشم از شانس من ی نفر همون شب سز اورژانسی شد اوردن اتاق اونم یه ریز صحبت میکردن با مادرش و پرستارشیردهی... و قبلشم کلی براش ملاقاتی راه دادن در صورتی که اصلا ساعت ملاقات نبود و من دوباره بهم حمله پنیک دس داد از سز و صدا... صبحش نمیگذاشتن مرخص شم با التماس زنگ زدم دکترم گفتم حالم بده تو بیمارستان میخوام برم خداخیرش بده گفت باشه... با درد شدید سزارین و ضعف شدید بیمارستان ترک کردیم.. تا 3 روز هی گریه میکردم بعدشم شیرم کم بود بچمم بابت زردی بردن بستری.. انقد حالم بد بود یک روزشو تونستم بالای سزش باشم... بعدم شیرم کم بوو و باحالم بد هروقت مک میزد تمام کمرم خالی میکرد و بدنمو شدید صعف میگرغت بهش شیشه میدادم و اونم شیرخشکی شد... الان هر روز گریه میکنم بابت خاطره بدی که برام اتقاق افتادَ😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من همه تلاشم کروم خاطره خوبی از زایمان اتفاق بیوفته اما نشد الانم مث چی از زایمان برا همیشه میترسم
مامان آتوسا مامان آتوسا ۴ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۹ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
بچه اولمه... خیلی ذوق داشتم براش..
روز اول که بدنیا اومد بخاطر شلوغی و بی نظمی بیمارستان حالم بد شد پرستار به جایی که ببره بهش با سرنگ شیرخشک بده
سر خانوادم داد زد که خودتون برید شیرخشک بخرید بدین بهش با شیشه
شیشه گذاشتن دهن بچم..
بعدشم خواهرم اومد به بهونه زردی تو کارم فضولی کرد
نگذاشت شیرش بدم
هی بهش شیرخشک دادم
منم سزارین بودم اونقد حالم بد بود که مغزم کار نمیکرد داشتم مییمردم از درد
بچم از فرداش دیگه مک فعال نزد
هرچی میشنستم شبرمیدادم سیر نمیشد
چون مک زدن فکش خراب شده بود
شیرخشکی شد
هیچ وقت نمیتونم ن خودمو ببخشم نه خواهرمو نه اون بیمارستان لعنتی رو
الان سه ماه گذشته
من تقریبا هرروزگریه میکنم
هربار میام شیرخشک درست کنم حالم بد میشه
ی حس بدی دارم
مث ی شکست عمیق
دیگه از این درد خسته شدم
از احساس غم شدید
میدونم میاید میگید بچه مادر شاد میخواد
شیرخشک ک زهرمار نیس یا از این حرفا
ولی من دلم میخواست شیر خودمو بخوره
شبردادن که فقط غذا نیس
ی پیوند عاطفی عمیقه
خیلی دلم گرفته دارم اشک میریزم
شوهرمم برای بار سوم تو یک سرماخورده
همه چیز بخج ریختس خیلی احساس تنهایی دارم
برام یه حمد بخونید
مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
پارت سوم ....
روز موندم بیمارستان همراه واسه دخترم،هیچکس نبود من تنها بودم ،فقط همسرم میومد بهم سر میزد، مامانم دیسک کمرش شدید اذیتش میکرد نتونست بیاد خواهرمم پیش اون بود ، از طرف شوهر هم که شانس نیاوردیم کلا 🙃
من خیلی اون سه روز سختی کشیدم نه خوابیدم نه چیزی خوردم ،خونریزی داشتم فقط همسرم میومد پیشم
بعد از سه روز مرخص شدیم فرداش دیدم بچم بیحاله و شیر نمیخوره استرس گرفتم رفتیم دکتر گف چیزی نیس برید بیمارستان سرم وصل میکنن
رفتیم گفتن باید ازمایش بگیریم ،من نگران شدم ، گفتن باید بستری بشید گفتم برا چی
گفتن بچت عفونت داره 🥺🥺 الان که دارم تعریف میکنم بغضی میشم که چقدر سختی کشیدم
۶ روز هم بخاطر عفونت بستری شدیم و دوباره تک و تنها 😪🙃 همش سر پا بودم،بچم مدام گریه میکرد اصلا آروم و قرار نداشت،بعدشم که درگیر کولیک و شب بیداری و سرپا بودنه مداوم ، فقط همسرم هوامو داشت و کنارم بود دیگه هیچکس نبود جز خدا
الان که ۱۰۳ روز از زایمانم میگذره بدنم داغونه ،کمر درد ،زانو درد ، درد شکم،روده درد
اگه برگردم عقب هیچوقتتتت نمیرم سمت زایمان طبیعی، واقعا سخت ترین و بدترین چیزی بود که تجربه کردم تو زندگیم
این بود داستان زایمانم 😢
مرسی که وقت میزارین و میخونین ❤️❤️
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد