امروز مادرم کلی بهم گفت خسته شده از افسردگی و گریه هام گفت ولم کن نمیبینی زندگی خودم چه پیچیده س بچه هام هرکی ی طور مشکل داره
منم اومدم تو اتاق
شیشه شیر گذاشتم دهن بچه
و مثل همیشه اشک ریختم
از حسرت بچه ای که دیگه سینه نمیگیزه
زایمانم که سز بودد و دوبار شدید حمله پنیک شدم تو بیمارستان جلو خانوادم و خانواده همسرم
ابروم رفت
حالم داغونه
امروز دوستم میگفت رفتع از الان کلاسای ماما صابریان رو شرکت میکنه برای زایمان طبیعی
و کارایی که میگه انجام میده
خانوادم منو از اول ترسوندن از طبیعی
اگه طبیعی زاییده بودم بچم شیرخشکی نمیشد انقد حالم بد نمیشد
من از این حس شکست حالم بده
شاید اگه منم رفته بودم پیش ماما صابریان
دل تو دلم گذاشته بود منم طبیعی زاییده بودم
مادرم هربار بهش گفتم میگفت باید دکتر متخصص باشه بیا اینم دکتر متخصص
من انقد از سز اذیت شدم ک دیگه نمیخام بچع دار شم
استغفرالله ولی اگر بخاطر بچم نبود که بعد من چی میشه سرنوشتش چون پدرش ک حوصله شو نداره تمیخوامم دست مادرشوهرم بیوفته قشنگ روانی‌ش میکنن خلاصه اگر بخاطر این بچه نبود از خدا میخواستم منو ببره از این دنیا💔💔💔💔💔🙂

۱۹ پاسخ

عزیزه دلم منم همینطور بودم عاشق زایمان طبیعی سرسخت به حدی که دکترم می‌گفت تو عجیبی همه میگن سزارین تو میگی طبیعی!
بچه من نچرخید بریچ موند و طبیعی نمی‌تونستم زایمان کنم سرکوفت های خواهرای شوهرم که می‌خندیدند و میگفتند تو ازاولم دروغ میگفتی سزارین میخواستی بعدشم گفتم من بچه رو تا۳۹ هفته نگه میدارم دست تقدیر چرخید بچه من ۳۵هفته بخاطر کم شدن آب دور جنین بدنیا اومد و یک هفته بچم تو بیمارستان بستری بود و خواهر شوهر زنگ میزد منو اذیت میکرد می‌گفت باز ما با بومون از بیمارستان اومدیم تو نتونستی حتی بچتو بیاری افسردگی داغونم داشت نییکرد وقتی هم که اومد از بس مادرشوهرم هرروز می‌گفت این بچه زردی داره دیوونه شدم الان که بشم نزدیک سه ماهه دیگه شاید دوسه هفته یکبار براارامش اعصاب خودم میرم خونشون
سرتون به بچتون گرم کنید بچه اگر مادرش آرامش نداشته باشه بچه ناارومه مریض میشه
بغلش کن نوازشش کن باهاش با خنده حرف بزن ناشکری نکن حالتو فقط خودت میتونی خوب کنی

عزیزم چرا دوست داشتی طبیعی بیاری
من درد طبیعی کشیدم درد سزارین هم کشیدم
نمیدونی چقدر طبیعی سخته😓😓😓
بعد اینقدرها هستن که میتونم طبیعی بیارن ولی پول دادن سزارین شدم
دختر عمو خودم هم سزارین شد هم شیر خودش نداد گفت سینه م و اندامم خراب میشه
شیر خشک میده
چرا اینقدر غصه میخوری
اینقدر مشکلات ده هست که برا این چیزا ناراحت شدن کار مزخرفه

مردم میرن پول میدن سزارین بشن شما ناراحتی سزارین شدی؟گلم اصلا ب این چیزا فکر نکن خدا اینطور خواسته

عزیزم فقط خودت میتونی حال خودتو خوب کنی منم یهو بیحال میشم که بیهوش میشم ولی باید خوب بشیم که بچه هامونو بزرگ کنیم من خیلی از مامانا رو می شناسم که بی هیچ دلیلی شیر خودشو نو ندادن وشیر خشک میدن اصلا ناراحت نباش عزیزم خدا بزرگه 😕😍😍😍♥️

وااای نگو طبیعی دردش بیشتره دارو نمدن بدتر امپول فشار هم میزنن.اما سزارین میشی دارو میدن ارامبخش راحت .بعدشم عزیزم سزلرین ربطق به شیرت نداره .من دوتا سزارین داشتم دوتاشم شیر خودم دادم

منم بعد از زایمان افسردگی گرفتم
شیر خودمو میدادم بعدش بچه گریه میکرد مامانم میگفت شیر نداری شیرت مقوی نیست درحالی ک شیرم از شدت زیادی میریخت
منم هرکار کردم یه سینمو نگرفت و الان خشک شده نامتقارن شده بدنم
دلم میخواد شیرخشک بدم بهش بتونم استراحت کنم ولی شیشه رو پس میزنه عق میزنه
منم مثل تو انقدر از سزارین و مخصوصا بعد از عمل اذیت شدم ک دیگه دلم بچه نمیخواد
ولی خب ما فقط خودمون حال همو میفهمیم دیگران از ناله ما شاکی میشن
چاره ای نیست باید بخاطر بچه هامون قوی شیم و به خودمون برسیم
اینطور برا بقیه عزیز میشیم

خودتو مقصر ندون منو بچمو بردن تکنسین که همین دومی بلاخره سینمو گرفت تا5روز خودم بستری بودم کلا شیر نداشتم تشنج کردم انقدر دراز رو تخت بودم زخم بستر گرفتم سز هم شدم تا15روز.گی فقط به زور راه میرفتم اولی دست مادرشوهرمه نگهش میداره

ببین من زایمان اولم طبیعی بودم 24 ساعت درد کشیدم هرکار کردم سینمو نگرفت نارس بود میگفتن سندروم داره حتی میگفتن باید سقط کنی خیلی عذاب کشیدم.. همه تیکه انداختن خودش کولیک داشت تا 5ماهگی 4تا ادم نمیتونستیم نگهش داریم.. 5ماهه بود حامله شدم یهویی الان دومی به دنیا امده یهو تشنج کردم سزارین شدم 8 روز بچم ای سیو بستری شد.. داغون داغون ولی باید قوی باشه ت پشت پناه اون بچه هستی

عزیز دلم سختی روزگار برای همه هست هرکس به طریقی حالا دیگه مادر شدی باید به زور هم شده قوی باشی برای محافظت از یه بچه معصوم ومظلوم ان شاالله که خیر بچه ات رو ببینی عزیزم .باید بتونی سطح توقع ات رو از دیگران کم کنی خدا به خودت سلامتی بده که حتی محتاج محبت دیگران نباشی .
من در حین عمل سزارین اکسیژن خونم افت کرد و نفسم رفت بعد از چند دقیقه دوباره برگشتم دو روز ای سیو بودم .قبل از زایمان من پدرم فوت کرده بود به من چیزی نگفتن بعد که اومدن خونه روز هفتم اومدن دنبالم بردنم خونه بابام دیدم که بنر عزا زدن .دیگه دنیا برام ارزشی نداره .دلخوش به بچه هامم مجبورم مقاومت کنم.

عزیزم امیدوارم از حرف هایی که بهت میزنم ناراحت نشی
اما شما فقط داری خودت رو آزار میدی با این افکار .و موجب دور شدن همسر وخانوادت میشی چون از یک جایی به بعد از حوصلشون خارج میشه
همه ی ما توی زندگی اتفاقاتی برامون افتاده که مطابق میل وخواستمون نبوده اما خداوند خیر و صلاح ما رو اینگونه خواسته
برای شما هم همین طور حکمت و خیری بوده که شما سزارین شدید ،در مورد شیر هم شما تلاشتون رو کردید باز هم تلاش کنید اگر انشالله نتیجه گرفتید که خیلی عالی اگر نتیجه نگرفتید شما بهترین مادری هستید که فرزندتون میتونست داشته باشه دختر شما الان به عشق وآرامش شما نیاز داره ،اما این اضطراب و ناراحتی که شما دارید موجب ناآرامی فرزندتون میشه که در آینده تاثیرش رو میگذاره
اگر نمی‌تونید به ناراحتی خودتون غلبه کنید از یک نفر که میتونه کمکتون کنه کمک بگیرید
امیدوارم حالتون عالی باشه واز تک تک لحظاتی که با دخترتون دارید لذت ببرید❤️

گلم بجا ماما صابریان الان برو پیش یه روانپزشک
بعدشم خیلیا با طبیعی هم ممکنه شیر نداشته باشن حالا چه اشکالی داره داری شیر خشک میدی نیازشو رفع میکنی دوسال دیگه به خودت میگی حالا چیشد مگه؟
از کجا میدونی با زایمان طبیعی اذیت نمیشدی شاید با اون بجا دوبار سه بار بهت حمله دست میداد خودتو اذیت نکن مادر شدن راحت نیست دیگه بدتر به خودت سخت نگیر مطمئنا بهترین مامان هستی حتی با وجود شیرخشک
بعدشم تو الان نقطه امن اون بچه ای و مطمئن باش اون حالتو میفهمه وقتی انقدر ناراحتی اونم اذیت میشه
منم شیر خودمو میدم و یه وقتا نمیتونستم از حال بد جلو گریه مو بگیرم به خصوص اینکه از تنهایی هم حالم بد میشد ولی یا خودم گفتم تا کی توهم سعی کن کم کم خودت همه کاراتو بکنی مامانت بره نهایت دو سه روز که خسته شدی یه روز برو پیش مامانت استراحت کن

نه تو یه مادر قوی هستی که اجازه دادی ۷ لایه شکمتو باز کن تا بچه ی قشنگتو بغل بگیری اصلا خودتو سرزنش نکن من الان ۷ روزه نخابیدم درست شبا تا صب بیدارم دلم میخاد گریه کنم ولی بعد میگم نه رویا خداروشکر کن بجت کنارته سالمه تو یه مادر نمونه ای خیلی ها ارزو این لحطه ها تو رو دارن من شب شیش بچم خانواده خودم با همسرم دعوا ناجوری کردن با بخیه داشتم از هم جداشون میکردم خیلی حال روحیم خرابه ولی دارم بخاطر بچم تحمل میکنم توهم به خودت حس خوب بده

شیر دوش برقی بگیر شایدشیرت اومد

سلام فکر کنم توی احساسات مختلف گیر افتادی و باید بشینی و با خودت خلوت کنی و دلیل اصلی و مهم ناراحتیت را پیدا کنی بعد می تونی برای رفع کردنش اقدامی انجام بدی. اول باید مشخص کنی بابت حرف مامانت ناراحتی چرا؟ بابت سزارین ناراحتی چرا؟ بابت شیر خشک خوردن کودکت ناراحتی چرا؟ بابت حمله پنیک ناراحتی چرا؟ اصلا چقدرش دست تو هست و تو می تونی کنترلش کنی و چقدرش دست تو نیست و کنترلی روش نداری. اینو یادت باشه تو فقط می تونی برای اتفاقاتی که دست تو هست و امکان کنترلش را داری کاری انجام بدی. لطفا توی همه مراحل حواست باشه با خودت مهربون باشی و مثل یه دوست صمیمی با خودت رفتار کن

موقع شیر خوردن بچه ات تو بغلت بگیرش انگار میخواد از سینه ات شیر بخوره اینجوری هم حس خودت هم اون بهتره چه اشکال داره خب اینجوری شده برا خیلی‌ها پیش اومده توکل به خدا کن که انرژی برگرده

و منی که دوس داشتم سزارین شم .... 💔
چون زایمان خیلی سخت و طولانی داشتم و از لحاظ روحی و جسمی داغونم

عزیزم چرا روزای خوبی رو که باید از بزرگ کردن بچت لذت ببری رو به کام خودت تلخ میکنی
منم دوماه اول زایمانم خونه مامانم بودم هر کی یه چی میگفت و خیلی بهم ریخته بودم
ولی از وقتی رفتم خونه خودم خیلی خوب شدم
منم سزارین شدم و خیلی تلاش کردم بچم شیر خودمو بخوره فقط یه ماه خورد الان شیرخشکیه مگه چی شده
منم خودم شیر خشکی بودم مگه خداروشکر مشکلی ندارم
اون بچه اول نیاز داره به یه مادر اروم و شاد بعد شیر و این چیزا
خودت باید به خودت کمک کنی

والا مادر من خواهر خودم همه سزارین بودیم شیرم داشتیم نوع زایمان ربطی ب شیر خشکی شدن بچه نداره ک

چرا خودتو اذیت میکنی؟شیرخشکای الان اصلا فرقی با شیرمادر نداره بعدشم وقتی حالت بده شیرخودتو میدادی بدتر بدنت ضعیف میشد حال بدت دوبرابر میشد این فکرارو نکن تا ۶ ماهگی همه مادرا این حال تورو دارن سعی کن از پسش بربیای تو یه مادر قوی هستی که نی نیت بهت نیاز داره

سوال های مرتبط

مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۷ ماهگی
چنو روز با این ماما درد و دل کزدم بابت سزارین شدنم
میگفت شرایطتت برای طبیعی خوب بوده چرا پس سر شدی
خیلی تعجب کرد
منم کلی در د ودل کردم و گفنم افسردگی گرفتم سر این قضیه و..
امروز این پیامو تو کانالش گذاشته بود.. منظورش دقیقا منم
من خیلی دلم گرفت اینو دیدم
همش میگم کاش پیشش رفته بودم چکاپ شاید نظرمو عوض میکرد کمکم میکرد...
چرا نرفتم.. حکمتشو نمیفهمم دلگیرم از همه از شوهرم که همش سر دکتر بردنم غر زد شاید اگه همراه تر بود من پیش اینم میرفتم. و سز نمیشدم
از خواهرم که انقد منو از طبیعی ترسوند
من از اینایی بودم ک میگفنم ن حتما زایمان طبیعی و شیرمادر
زایمانم سز شد و شیرمم خیلی کم چون شیشه دادن خانوادم تو بیمارستان به بچه و منم بلد نبودم و حالم بد شده بود بچه شیرخشکی شد و از فرداش مک فعال نزد
حالم بده
این آرزوم نبود که رحمم شکاف عمیقی بخوره و بچم از شیرمادر محروم
کاش زندگی دنده عقب داشت
انقد نمیتونم بپذیرم و از فکرش دربیام که فکرکنم از غصه هم سرطانی چیزی بگیرم.. بیجاره بچم💔💔💔💔
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۷ ماهگی
من سرچیزای الکی مث بندناف دورگردن بچه و آی یو جی ار بودنش الکی سزارین شدم و دردای وحشتناک کشبدم و بعدشم از شدت ضعف نتونستم شیر بدم بچم شیرخشکی شد...
الان هر روز از خاطره بد سزارینم گزیه میکنم چون تو بیمارستان حالم بدشد تا روز پنجم هم فشار نداشتم.. امروز از یه ماما پرسیدم و گفت بندناف هیچ مشکلی نیست خاک برسرم که زودتر نپرسیدم
الان بابت خاطره تلخ زایمانم و اینکه دیگه اگه بچه دار شم مجبورم سز کنم و از ترس دردش دیگه بچه نمیخوام هر روز دارم گریه میکنم از طرف تو یک هفته دوبار پریود شدم اول یا خون سیاه 7 روز الان با خون قرمز و خون ریزی شدید
خیلی روزای بدی رو تو افسردگی و حسرت میگذرونم... الهی زایمان هرکسی ایده آلش باشه
دیگه انقد گریه و زاری کرذم همه از دستم خستا شدن
من این زایمان رو نمیخواسنم خیریتش رو نمیفهمم
حال دلم خیلی بده با وجود کم خوابی شدید الان بیدار شدم ولی دیگه خوابم نمیبره تروخدا اگه این پیامو میبینید برای ارامش دلم یه حمد بخونید
مامان آتوسا مامان آتوسا ۳ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۷ ماهگی
با اینکه خیلی خستم و از صبح بچه داری کردم ولی خوابم نمیبره از فکر و غم
زوز زایمانم.. بیمارستان بدرد نخور خصوصی! برای نفر کناریم 5 تا ادم راه داده بود اونم ن تو ساعت ملاقات.. از ده صبح تا 3 بعدار ظهر بلند بلند حرف میزدن منم یهو حالم بد شد فشارم شد 15 بهم حمله پنیک دست داد و داد زدم پرستارا اومدن بالای سرم هرکی ی چیزی چک میکرد خیلی ترسیده بودن... بعدش اتاقم عوض کردن ک پیش اینا نباشم از شانس من ی نفر همون شب سز اورژانسی شد اوردن اتاق اونم یه ریز صحبت میکردن با مادرش و پرستارشیردهی... و قبلشم کلی براش ملاقاتی راه دادن در صورتی که اصلا ساعت ملاقات نبود و من دوباره بهم حمله پنیک دس داد از سز و صدا... صبحش نمیگذاشتن مرخص شم با التماس زنگ زدم دکترم گفتم حالم بده تو بیمارستان میخوام برم خداخیرش بده گفت باشه... با درد شدید سزارین و ضعف شدید بیمارستان ترک کردیم.. تا 3 روز هی گریه میکردم بعدشم شیرم کم بود بچمم بابت زردی بردن بستری.. انقد حالم بد بود یک روزشو تونستم بالای سزش باشم... بعدم شیرم کم بوو و باحالم بد هروقت مک میزد تمام کمرم خالی میکرد و بدنمو شدید صعف میگرغت بهش شیشه میدادم و اونم شیرخشکی شد... الان هر روز گریه میکنم بابت خاطره بدی که برام اتقاق افتادَ😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من همه تلاشم کروم خاطره خوبی از زایمان اتفاق بیوفته اما نشد الانم مث چی از زایمان برا همیشه میترسم
مامان آراز مامان آراز ۳ ماهگی
سلام دوستان راستیتش برای من یه اتفاقی افتاد خواستم اینجا بهتون بگم من سه بار سنوگرافی رفتم اون یه بار اول که جنسیت بچه مشخص نبود هیچ دوبار دیگه رفتم اونم بهترین سنوگرافی ها و غلبارگری ها همشون هم گفتن بچه دختره سنوی اخرم و که رفتم اومدم سه بار پرسیدم جنسیت بچه گفتن دختره نه این که دختر پسر فرقی کنه ها نه اونقدر گفتن تو شبی مادر دختر دار نیستی به خاطر اون پرسیدم رفتیم با مامان و بابام و عمم سیسمونی بخریم عمم همش میگفت داداش صبر کن بچه پسر صبر کن بابامم میگفت هی ابجی ول کن دختر پسر که فرقی نمیکنه بچه هم که عوض نمیشه اقا من بعد از چند روز دردم رفت رفتم بیمارستان چون جایی که ما زندگی میکنی شهرستانه بیمارستان شلوغ نبود یا بهتر بگم فقط من بودم 24 ساعت درد کشیدم تا اینکه صب ساعت 6 و نیم بچم به دنیا اومد اقا ماما بچه رو که گذاشت روی سینم دیدم یا خدا بچه پسره اصلا پشمام ریخته بود اگه تو بیمارستان به غیر از من کسی دیگه بود یا اصلا زایمانم طبیعی نبود و سزارین بود میگفتم بچه رو عوض کردن ولی خدا شاهده تو بیمارستان به غیر از من هیچ بیمار دیگه ای نبود معجزه های خدا😂😘
مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۷ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان 💙نیکزاد💙 مامان 💙نیکزاد💙 ۷ ماهگی
سلام مامانا لطفاً اونایی که تجربه دارن راهنماییم کنن خیلی حالم بده نمی‌دونم چیکارکنم
من پسرم فقط دو روز اول از یک سینم با بدبختی شیر خورد چون سز بودم شیرم دیر اومد شیردوش برقی کرایه کردم میدوشیدم میدادم بهش گاااهی با بدبختی از همون سینم ک می‌گرفت شیر میخورد ولی دیگه از ی جایی به بعد همونم نگرفت منم خیلی تلاش کردم رابط سینه و .... نشد ک نشد دکتر اطفال گفت خیلی وزن کم کرده برای کلیه هاش خوب نیس شیر خشک تجویز کرد خلاصه من شیر خشک میدادم و شیر خودمو می‌دوشیدم میدادم که دیه شیرم کم شد خیلییی کم منم گفتم ولش کن دیگه بزار همون شیرخشک بخوره فقط ندوشیدم دیگه البته که این آخریا کلن شاید ده سی سی میداد از دوتاش باهم منم گفتم تمومه دیگه از اون موقع ی ماه میگذره امروز دست زدم به سینه هام دیدم یک سینم حالت طبیعی داره یک سینم که از اول نمی‌گرفت پسرم توش سفت شده یکم فشار دادم با دست دوسه قطره اومد شیر ازش حالا موندم برم خشک کن بخرم بخورم یا شیرافزا بخورم شیرم زیاد بشه بیاد نمی‌دونم به خدا یا برم دکتر چیکارکنم؟؟بعد یک ماه یک ماه نیم شیرم خوبه اصلا؟
مامان حسین مامان حسین ۷ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۷ ماهگی
بچه اولمه... خیلی ذوق داشتم براش..
روز اول که بدنیا اومد بخاطر شلوغی و بی نظمی بیمارستان حالم بد شد پرستار به جایی که ببره بهش با سرنگ شیرخشک بده
سر خانوادم داد زد که خودتون برید شیرخشک بخرید بدین بهش با شیشه
شیشه گذاشتن دهن بچم..
بعدشم خواهرم اومد به بهونه زردی تو کارم فضولی کرد
نگذاشت شیرش بدم
هی بهش شیرخشک دادم
منم سزارین بودم اونقد حالم بد بود که مغزم کار نمیکرد داشتم مییمردم از درد
بچم از فرداش دیگه مک فعال نزد
هرچی میشنستم شبرمیدادم سیر نمیشد
چون مک زدن فکش خراب شده بود
شیرخشکی شد
هیچ وقت نمیتونم ن خودمو ببخشم نه خواهرمو نه اون بیمارستان لعنتی رو
الان سه ماه گذشته
من تقریبا هرروزگریه میکنم
هربار میام شیرخشک درست کنم حالم بد میشه
ی حس بدی دارم
مث ی شکست عمیق
دیگه از این درد خسته شدم
از احساس غم شدید
میدونم میاید میگید بچه مادر شاد میخواد
شیرخشک ک زهرمار نیس یا از این حرفا
ولی من دلم میخواست شیر خودمو بخوره
شبردادن که فقط غذا نیس
ی پیوند عاطفی عمیقه
خیلی دلم گرفته دارم اشک میریزم
شوهرمم برای بار سوم تو یک سرماخورده
همه چیز بخج ریختس خیلی احساس تنهایی دارم
برام یه حمد بخونید