۷ پاسخ

پس باید از عذاب وجدان بمیرم که عین وحشیا با پسرم بزخورد میکنم😔😔

عزیزم بهش تاکید کن که همیشه پیششی
دوسش داری


و اینکه سر کفش و اینا چرا سخت میگیری بهش
حالا نیم‌بوت بپوشه چی میشه مگه؟

بچه وقتی میخواد کاری انجام بده اگه به خودشون یا دیگران اسیب نمیزنه بزار انجام بده
پوشیدن نیم بوت به کسی اسیب نمیرسونه. تهش اینه یکم پاهاش گرم میشه

به عنوان یه مادر نمیدونم باید چی بگم ولی بعضی مواقع بغض میکنم بخاطر رفتار بدم و عذاب وجدان بدی میگیرم خیلی سعی میکنم رفتارم خوب باشه ولی یجاهایی کنترلش واقعا ازم خارج میشه دائم با خودم میگم سعی کن رفتارت با بچت خوب باشه اون گناهی نداره ولی هر از گاهی کنترلش ازم خارج میشه خیلی ناراحتم سر این موضوع 😔😔😔

بهش بگو میخواسنم ببینم تو زودتر میرسی یا من
بهش بگو بازی بود مسابقه
نزار حس بدتو بفهمه

تو موقعیتهای مختلف بهش بگو ما همه جا با همیم. من همیشه پیشتم، من کنارتم ، من هواتو دارم

بچه کاری نکرده که،دختر منم میگفتم باید برام نیم بوت بپوشی،تو‌هوای گرم...پاشم زخم کرده بود ،یه ماه بود کفش جدید خریده بود ولی همچنان نیم بوتارو می پوشید و هر کاری میکردم کفشارو نمی پوشید،هی بهش گفتم پاتو زخم کرده خی گفتم گرمه تا یه ماه،آخرش یه روز از پاش خون اومد منم بوت ها رو قایم کردم ،یکم نق زد ولی از اون موقع دیگه نپوشید البته اگه جلو چشمش باشه میپوشه .همیشه هم هر جا میرم یواش یواش میاد،تو فروشگاه میگه صبر کن من فکر کنم و انتخاب کنم ببینم چی می‌خوام ،دو ساعت صبر میکنم تا خانوم انتخاب کنه،زیاد سخت نگیر که هم خودت راحت باشی هم بچه

پس من چ بگم تمام اعصاب خرابیمو سر این طفل معصوم خالی میکنم

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان نورا مامان نورا ۳ سالگی
سلام دوستان ، من چند وقته از چندتا تجربه بنویسم ولی واقعا وقت نمیکنم اینقدر که مشغله دارم با اینکه شاغل نیستم و خونه دارم ولی شوهرم دیروقت از سر کار میاد و من خیلی دست تنهام و هیچ کس کمک من نیست ، خب بگذریم حالا میخوام درباره افتادن دخترم بگم !
یه شب دخترم روی میز جلو مبلی بازی میکرد نفهمیدم چی شد که قل خورد و افتاد روی زمین و سرش خورد به سرامیک و خیلی گریه کرد ، دیگه شب خوابید و صبح بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ولی تا شب خوب شدن ، باز سه هفته بعد جمعه رفته بودیم بیرون که وقتی برگشتیم دیدم کل آشپزخونه رو آب برداشته و آب قطع کن لباسشویی خراب شده و لباسشویی پر آب شده و ریخته بیرون ، دیگه تصمیم گرفتم هر وقت ساعات طولانی برم بیرون ، آب رو ببندم ، خلاصه فرش رو جمع کردم و مشغول طی زدن بودم که دخترم با دو اومد تو آشپزخونه و سر خورد و با پشت سر خورد زمین ولی سرش چیزی نشد ، فرداش که از خواب بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ، بعد اینجا فهمیدم که پف کردن چشم ناشی از ضربه سر هست ،، ظهر هم شروع به استفراغ کرد ، بردم سی تی اسکن که خوشبختانه مشکلی نبود و داروی تهوع بهش دادن ،که خدارو شکر خوب شد ، خواستم بگم اتفاق یه لحظه میوفته وقتی زمین خیسه حتما حتما از ورود کوچولوهاتون جلوگیری کنید
مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام شب همگی بخیر
از ساعت ۱۰ صبح که وقتم آزاد شد شروع کردم به تمیزکاریو سابوندن خونه
و برق قطع بود
دیگه ۱۲ برقها اومدو جاروی آخرو کشیدمو یه تی زدم
ماشین لباسهارو روشن کردم
ظرفهای خشک شده رو هم چیدم تو کمد
دیشب یسری برچسب واسه راد آماده کرده بودم که تو اون تایم داشت تو دفترچه و روی دیوار میچسبوند

تقریبا ساعتهای‌۱۲:۳۰ بود که غذا آماده بودو داشتم با راد کتاب میخوندم
پاشدم که برم روی گازو تمیز کنم راد گفت پیشم بمون، گفتم باشه
چه پیشنهاد خوبی،یک کاره کوچولومو انجام بدم میام
داشتم میرفتم با صداییکه بشنوه گفتم گاز که تمیز شه بدو بدو میرم پیش راد جون
کارم تموم شد گفتم هوراااا من دارم میام،اما …
ااااااا من احساس میکنم باید برم دستشویی
راد هم از تو اتاق گفت منم میخوام بیام احساس دارم
درسته که میاد اما کاری نمیکنه واسه هیجانشه
اما از وقتیکه کارهای روزمره رو شبها براش میگم
و روزها هم تکرار میکنم
اونم با آرامش بیشتری تو بازیاش غرق میشه، انگاری یجورایی اطمینان خاطر داره
طوریکه بهونه گیری نمیکنه
و منم کارهای خودمو دقیقتر انجام میدم
😍😍😍✌🏼✌🏼✌🏼✌🏼
مامان زیبا مامان زیبا ۳ سالگی
مامانا بیاین یه چیزی تعریف کنم بگین اگرجای من بودین چکارمیکردین.امروز روضه مامانم بود بعد خیلی زود عصبی میشه اگربچه شلوغ کنه و اینا ازطرفی خاله م و خواهرمم یکسره انتریکش میکردن و دنبال بهانه بودن که سر بچه م ،منوعصبی کنن که مثلا از مجلس پاشم قهرکنم برم😄😤 اما من صبورترز این حرفا بودم الان که داره یادم میاد میگم وای چه صبوری کردما… دخترم اول که رفتیم شروع کرد دوتادسمال کاغذی ریزکردن روفرشا بعد خاله م دید بلندش کرد که صدامامانم دربیاره هیچی نگفتم،بعددخترم دست به چرخ مامانم زد ازین سیاه قدیمیا هی میچرخوند خالم گفت من دعواش میکنم باید باهاش بلندحرف زدتابفهمه منم گفتم شما نوه های خودتون دعواکنین😠نمیخاد نوه های مامانمو دعواکنین!گفت خب نوه هاخودمم میکنم گفتم من مامانشم میتونم دعواش کنم نه کسی دیگه.من خودم هستم.بعد همسایمون گفت بزارراحت باشه بچس دیگه.بعد رفت حیاط گفتم اره بازی کن مامانم گفت الان حوض ابو بهم میریزه گفتم عبنداره بازی کنه بعد داست ابای حوض رو میریخت باکاسه بیرون خواهرم گرفتش اوردش تو استیناشم خیس شده بود،بعد دوباره جمعیت بیشترش شده بودن بچم دست میزد به کلیدای پنکه اینبارمامانم گفت بغلش کن دست نزنه خراب شد دیگه،منم جلوهمه گفتم نکن مامان میریم خونه ها😨دست نزن بیا برات کارتون بزارم،دخترمم تندتند دست میزد به کلیدا🫠منم بغلش کردم نشستم گذاشتم روپام بعد بردم طبقه دیگه خوابید،ینی تو تمام این مدت ذوق رو تو چشای خاله م میدیدم که منتظر بود من برم قهرکنم ناراحت شم یه چیزی بگم…اخه میدونین من چندسال پیش که بچه نداشتم خونم مهمونی بود بچه دخترخالم دست میزد به اکواریوم نزدیک بود بندازه دخترخالم گفت بیا رو شیشه ت چیزی بنداز بچم نبینه گفتم نمیشه زشته بچتو بگیر ببرش تو اتاق سرشو بندکن،ا
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه