سلام شب همگی بخیر
از ساعت ۱۰ صبح که وقتم آزاد شد شروع کردم به تمیزکاریو سابوندن خونه
و برق قطع بود
دیگه ۱۲ برقها اومدو جاروی آخرو کشیدمو یه تی زدم
ماشین لباسهارو روشن کردم
ظرفهای خشک شده رو هم چیدم تو کمد
دیشب یسری برچسب واسه راد آماده کرده بودم که تو اون تایم داشت تو دفترچه و روی دیوار میچسبوند

تقریبا ساعتهای‌۱۲:۳۰ بود که غذا آماده بودو داشتم با راد کتاب میخوندم
پاشدم که برم روی گازو تمیز کنم راد گفت پیشم بمون، گفتم باشه
چه پیشنهاد خوبی،یک کاره کوچولومو انجام بدم میام
داشتم میرفتم با صداییکه بشنوه گفتم گاز که تمیز شه بدو بدو میرم پیش راد جون
کارم تموم شد گفتم هوراااا من دارم میام،اما …
ااااااا من احساس میکنم باید برم دستشویی
راد هم از تو اتاق گفت منم میخوام بیام احساس دارم
درسته که میاد اما کاری نمیکنه واسه هیجانشه
اما از وقتیکه کارهای روزمره رو شبها براش میگم
و روزها هم تکرار میکنم
اونم با آرامش بیشتری تو بازیاش غرق میشه، انگاری یجورایی اطمینان خاطر داره
طوریکه بهونه گیری نمیکنه
و منم کارهای خودمو دقیقتر انجام میدم
😍😍😍✌🏼✌🏼✌🏼✌🏼

تصویر
۵ پاسخ

چطوری تو دو سه ساعت این همه کار میکنی
من واسه این کارها قشنگ 15 ساعت وقت لازم دارم

سلام مرضیه جان خسته نباشی پسر منم مثل پسر شماس دسشویی میاد ولی کارشو انجام نمیده پیشنهادت چیه ؟ یعنی راد هم هنوز پوشک میشه ؟ به نظر شما کِی وقتشه احساس میکنم تو فصل گرما خیلی اذیت میشه کاش راهی بود زودتر یاد بگیرن

ماشاالله گل پسر

این برق رفتن باعث شده کارامونو تند انجام بدیم من کارامو کردم ولی شام نذاشتم گفتم برق بره دیگه شام میتونم بزارم از شانسم برق و آب باهم رفتن 🥴

عزیز دلم ماشلله ب گل پسرت خدا برات حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
من چند وقته روی عصبانیتم تمرکز کردم و موقعیکه عصبانی میشم
همونجا جلوی پسرم به خودم میگم
وااای من دارم عصبانی میشم و پا میشم میرم یه جای خلوت میشینم و با صداییکه پسرم بشنوه میگم
الان بهتره نفس عمیق بکشم
و شروع میکنم
بعد میگم بهتر دست و صورتمو با آب خنک بشورم و یکم راه برم

بعد از انجام این کارها میگم خب بهتره برم کارهامو انجام بدم
راد مامان شما هم بازی که دوست داری انجام بده

و این روش رو تقریبا از اول بهمن شروع کرده بودم

امروز اتفاقی داشتم اتاق خوابمو مرتب میکردم که صدای راد رو شنیدم
اسباب بازیش شکسته بود هم ناراحت و هم عصبانی بود
صداش اینجوری بود که
یکم راه برم بعد دستامو بشورم
میرم پیش ماما نفس عمیق بکشم

قشنگ بود برام، بعد از ۳ ماه هم روی من تأثیر خوبی داشته و هم روی پسرم
چون اینجور مواقع بچه‌ها قشقرق بپا میکنند و تا بیاد درست شه و … پدر و مادر هم کلی تذکر به بچه میدن و از طرفی اوضاع یکم بهم میریزه
شما چه کارهایی انجام دادید که تأثیر مثبتشو دیدید؟
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
تو پارک داشتیم بازی میکردیم

که چندتا از آشناهای دور رو دیدیم

خیلی بامزه اومدن نزدیکمون، و من هم خیلی خوشحال شدم از دیدنشون

امّا

بعد از احوالپرسی شروع کردن به پرس و جو احوال کلی آدم دیگه رو پرسیدن،

⭕️یادمه هر موقع تویه پارک مادرهایی رو میدیدم که نشستن به صحبت کردن و مدام به بچه‌اشون میگفتن خودت برو بازی کن، خودت که بلدی،وااای حالا باز من نشستم
وااای خسته‌ام کردی و …
به خودم قول داده بودم که اگر بچه دار شدم شیش دنگ حواسم باشه واسه بچه‌ام
حرف همیشه هست⭕️

خلاصه که تلنگری بود بهم که بدو بدو برو
الان زمان زمان تو و بچه‌اته🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️

این حرفها تمومی نداره
بهشون گفتم ببخشید من باید برم با پسرم بازی کنم به همه سلام برسونید✌🏼✌🏼

که دیدم پشت سرم دارن میان، موقع تاب دادن راد، گفتن وای چه خجالتیه(برچسب زدن)، چه فرفریه،چه شیطون،چقدر شبیه خودته،چشاش شبیه فلانیه
پوستش سفیده به مادرشوهرت رفته😂😂😳😳😳
بچه خوبشم خوب نیست و …

گفتم نه خب شمارو نمیشناسه وگرنه پسر خیلی اجتماعیه

ایستادن به حرف زدن منم فقط اگر موضوع به من ربط داشت سری تکون میدادم و لبخند میزدم چیزی نمیگفتم

دیگه کم کم حرفا داشت به سمت بیخود بودن و بی‌هدف بودن و حرف کشیدن از زیر زبون میرفت

که تو الاکلنگ به راد گفتم راد بریم بستنیامونو از فریزر در بیاریم

خلاصه که طرف هنوز به بسم‌الله رو واسه حرف کشیدن زده بودن
که گفتم ببخشید از دیدنتون خیلی خیلی خوشحال شدم

ما باید بریم خیلی خوشحال میشم یه روز تشریف بیارید خونمون در خدمتتون باشم
کلی با هم حرف بزنیم

لبخند زدن
و
خدا نگهدار

ممکنه آدم زیاد دورو برتون باشه، اما خودتون الک باشید جدا کنید
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
دیروز عصر تصمیم گرفتیم بریم باغچه دایی همسرم
تویه مسیر که بودیم راد خوابش برد

این روزها تنها چیزیکه رهنمونو درگیر کرده پوشکه راد هست

همسرم بهم گفت به نظرت وقت از پوشک گرفتنش کیه؟!

ازش تشکر کردم که همراهیم می‌کنه و همیشه پشتمونه و تصمیم‌های منو محترم میدونه

گفتم نگران نباش اینم تموم میشه،مهم بچه‌امونه که شرایطشو داشته باشه
هر کسی یه نظری میده اما تهش تصمیم ماست براساس شرایط بچه‌امون

⭕️از اونجاییکه تو خونوادشون بچه‌ای بوده که تا دبستان کنترل ادرارش رو نداشته(پسر)
و دختریکه ادرارشو تونسته کنترل کنه اما مدفوعشو تا دبستان تویه شلوارش میکرده⭕️

پس بهتره روش خودمونو بریم که تجربه قدیمیارو دوباره تکرار نکنیم

اونجا هم که رفتیم سه تا بچه بودن که یکیشون ۵ ساله پسر
یک دختر ۶ ساله و یک پسره ۴.۵ ساله
خب مسلماً هیچکدومشون پوشکی نبودن و تنها راد پوشک داشت
بزرگترا از اونجاییکه دلسوزی بی‌موقع می‌کنند
و اطلاعات درست حسابی ندارن،تا راد از کنارشون رد میشد میپرسیدن کی قراره دیگه پوشک نکنید،
ماشالا دیگه بزرگه باید بفهمه،
دیر نشه و …
که من به راد گفتم مامان برو پیش بچه‌ها بازی کن هر موقع کمک خواستی بیا پیش من
و بعد همسرم بهشون گفت هر موقع صلاح بدونیم، مثل بقیه کارهاش
که بعد دوباره گفتن نننننه و بهتره زودتر و … که همسرم گفت خانومم میدونه چیکار کنه شما نگران نباشید
خلاصه که یک همسر حامی واقعا دلگرمیه خوبیه برای وارد جمع شدن،اونم جمع‌هاییکه همه خودشونو سعی میکنند از تک و تا نندازن و همه در زمان خودشون بهترین زمانه‌اشون بودن😂😂
حواسمون باشه که اگر زمانیکه همسرم براش سؤال پیش اومده بود
من با تندی یا ناراحتی یا بی‌حوصلگی جواب میدادم ورق برمیگشت😂😂✌🏼✌🏼
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
یه جای داستان
شخصیت اصلی میگه،حالا که اینکارو کردی دیگه دوست من نیستی
پسرم تازگیا این جمله رو زیاد استفاده میکنه
حالا که با من بازی نکردی…
حالا که پات خورد به اسباب بازیه من…
منم اون لحظه باید مثل پاندای معلم،یا لاک پشت دانا،یا سنجاب جنگلی
بهش بگم،چشماتو ببند نفس عمیق بکش،تا ۱۰ بشمار،و حالا به بازیهای جالبی که با هم میکنیم فکر کن

بعضی وقتها انجام میده بعضی وقتها هم نه
بهش میگم راد عزیزم این حرفهایی که به من میزنی ممکنه منو ناراحت کنه
ممکنه دوستت رو ناراحت کنه،درسته عصبانی یا ناراحت شدی
اما قبل از اینکه حرفی بزنی نفس عمیق بکش

یه مدت روی این موضوع تمرکز کرده بودم،اما یه روز وقتی گفت ناخودآگاه سرم به چیزه دیگه‌ای مشغول شد و حرفی نزدم،دو سه بار تکرار کرد و من به بازی که از قبل برام چیده بود ادامه دادم
و دیگه از اون روز تکرار نکرد
و دیگه نگفت
و حتی موقع گوش دادن به همون داستان شروع میکنه به نفس‌های عمیق کشیدن
من بچه تربیت نمیکنم،اونه که داره منو تربیت میکنه
اون داره به علم و آگاهیه من اضافه میکنه
اونه که صبر،شادی،ناراحتی،هیجان،فکر کردن و … رو به من یادآوری میکنه
❤️❤️❤️
مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
دیروز بعد از ظهر بعد از تمیزکاری گردگیری
و یه دوش با راد
بهش گفتم مانی بیا ظرف خوراکیاتو ببر❤️❤️قلب کوچولویه منه❤️❤️
مسیجو خوندم نوشته بود عزیزم آدرس خشکباری که مشهد خیلی تعریفشو میکردی برام میفرستی
براش فرستادم…
نوشت راد کوچولو چطوره؟ خیلی وقته ندیدمتون، دفعه آخر یادمه بهم گفتن رژیم داره چون وزنش اضافه است، صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته …
من😳😳😳
و بازم من 😳😳😳
ای بابا من 😳😳😳
نوشتم
راد جونمون هم خداروشکر خوبه، داره بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشه😍
رژیم! اضافه وزن! صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته!!!
فکر میکنم راوی از هوش و حواس درست حسابی برخوردار نبوده
چون شما که وکیل هستین و امکان نداره از لحاظ هوش کلامی چیزیو یادتون بره
اما چون خیلی وقته همو ندیدیم و دلمون براتون خیلی تنگ شده و از ما با خبر نیستین
راد از نوزادی آلرژی غذایی داره، ممکنه منظورشون این بوده که من رژیم آلرژی براش در نظر گرفتم
و بقیه موارد هم الهی صد هزار مرتبه شکر برای راد نبوده
برام نوشت
خوب من اون قدر پرونده توی ذهنم هست که چیزهای کوچیک را به خاطر نمی‌سپرم😅 (با ادیت)
نوشتم
آره درسته
به هر حال ⭕️⭕️⭕️ جون ما دوستت داریم
و برات آرزوی موفقیت داریم😍😍
سفر بهتون خوش بگذره و زیارتتون قبول✌🏼✌🏼
و ممنون که ما رو چیزهای کوچیک میدونید☺️
بعدش …
میدونی بعدش این مکالمه میتونست اصلا ته نداشته باشه و یه دعوا و دلخوریه بزرگ باشه تو فامیل
چون طرف وکیل بود و دست به مهره( این کاره است تویه حرف زدن)
و مطمئنن از این نوع بیان کردن گفته‌ها منظور خاصی داشته

ظهر با همسرم در میون گذاشتم (تو ذهنم این بود که من که الان پریودم حساسم و دلم نمیخواد قضاوت بی‌جا بکنم طرفو)
که با کمال تعجب، همسرم گفت یدفعه دیگه به منم گفته
و من نشنیده گرفته بودم …
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
منو همسرم ارتباطمون با آدمها خیلی زیاده
از لحاظ کاری، ورزشی، فعالیتهای جانبی
ارتباط با همجور قشری رو داریم
از اونجاییکه پسرم باهامون در تمامی برنامه‌ها حضور داره مثله همایش‌ها و جلسات کاری منو پدرش، باشگاه و …
برخوردش طوری شده که اول به ما نگاه میکنه و بعد انجام میدا
و بعد میره سراغ بازیاش

اما از اول کلماتی مثل عمو و خاله و دایی و … رو فقط و فقط مخصوص آدمهای نزدیک و فامیل درجه یک و دو گذاشتیم
و بقیه رو به خانوم فلانی و آقای فلانی میگفتیم

الان برای پسرم خیلی راحت شده صدا زدن اسمها و اینکه به همه میگه شما
دست دادن رو دو سه روز شروع کرده اگر ما دست بدیم
ما اصلاً کلمه تو رو نمیگیم همیشه شماست، و این خودش نشونه احترامه (البته منو همسرم با دوستان صمیمی و خواهر و برادرمون تو میگیم)
و وقتی بزرگترها میشنوند که راد اینجوری صحبت میکنه اونها هم محترم صحبت میکنند با بچه ( بعضیا دیدید که شوخیهایی از دید خودشون بامزه میکنند تا با بچه ارتباط بگیرند)
و از طرفی قبل از بچه دار شدنمون نگرانیهایی از طرف دوستاتموپ میشنیدم که بچه‌هاشون با غریبه‌ها ارتباط صمیمی داشتن و یا نه گفتن براشون سخته
و
این جریان ترس از ارتباط با آدمهای غریبه و مخصوصا سمّی باعث شد از وقتیکه بچه‌دار شدیم حد و مرز در صحبت کردن رو بزاریم

شماها چه نوع آموزشی دادید؟! تو این زمینه؟!
مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭