سلام
من چند وقته روی عصبانیتم تمرکز کردم و موقعیکه عصبانی میشم
همونجا جلوی پسرم به خودم میگم
وااای من دارم عصبانی میشم و پا میشم میرم یه جای خلوت میشینم و با صداییکه پسرم بشنوه میگم
الان بهتره نفس عمیق بکشم
و شروع میکنم
بعد میگم بهتر دست و صورتمو با آب خنک بشورم و یکم راه برم

بعد از انجام این کارها میگم خب بهتره برم کارهامو انجام بدم
راد مامان شما هم بازی که دوست داری انجام بده

و این روش رو تقریبا از اول بهمن شروع کرده بودم

امروز اتفاقی داشتم اتاق خوابمو مرتب میکردم که صدای راد رو شنیدم
اسباب بازیش شکسته بود هم ناراحت و هم عصبانی بود
صداش اینجوری بود که
یکم راه برم بعد دستامو بشورم
میرم پیش ماما نفس عمیق بکشم

قشنگ بود برام، بعد از ۳ ماه هم روی من تأثیر خوبی داشته و هم روی پسرم
چون اینجور مواقع بچه‌ها قشقرق بپا میکنند و تا بیاد درست شه و … پدر و مادر هم کلی تذکر به بچه میدن و از طرفی اوضاع یکم بهم میریزه
شما چه کارهایی انجام دادید که تأثیر مثبتشو دیدید؟

تصویر
۱۰ پاسخ

بچه تازهه دنبالت راه میوفته میاد نمیزارن ک یه دیقه تنها بمونی

خوشحالم ک همچین مادرایی هستن ک میتونم ازشون ایده بگیرم. از طرفی ناراحت میشم ک من در حق بچم اینقدر کوتاهی میکنم.مثلاچن وقته میبرمش پارک تا میخوام سواروسیله هاش کنم با دست بچه هاییو ک دارن فوتبال میکنن نشونم میده و میگه توپشونو میخوام. میره جلو وبا انگشت اجازه میخواد ک توپشونو بهش بدن، اونام چون توپ اضافه دارن قبول میکنن. اما وقتی ی تایمی میگذره میگم توپو پس بده کلی گریه زاری میکنه. ازون روز ببعد باخودم براش توپ میبرم اما فقط توپ اونارو میخواد. هربارسعی میکنم آرومش کنم اما گاهی ب خودم یا دخترم میگم اصلا دیگه پارک نمیایم. نمیدونم باید چیکارکنم. ازخودم بدم میاد ک نمیتونم این موضوعو مدیریت کنم ک دخترم آسیب نبینه

من هم سعی میکنم خودمو اروم نشون بدم. ولی نزدیک پریودی دست خودم نیست هرچقدر میخوام کنترل کنم خودمو نمیتونم اگه راه کاری دارین برام بدین ممنون میشم

از فردا شروع میکنم باحال بود

ماشالا بهش😍
من و پسرم میریم خرید با هم، فروشگاه منظورمه
اولا چیزی میخواست و خونه داشتیم میگفتم داریم تو‌خونه و منصرفش میکردم بعد میومدیم خونه نشونش میدادم.
حالا دو سه بار آخر من میخوام شیر بردارم میگه مامان داییم😃 هرچی میبینیم مثلا دستمال کاغذی، شامپو ازش میپرسم داریم؟ میگه داییم داییم🤣
هم تو خونه دقتش رفته بالا میاد نشونم میده دستمال، شامپو که ببین داشتیم. هم موقع خرید چیزایی که گفتم نداریم و باید بخریم میگرده پیدا میکنه.
جلوی خریدای اصافه گرفته شده و تبدیل به یه بازی جالب شده براش👌🏻

چه بامزه😁

خیلی جالب بود 🤌🏻

چه جالب...قشنگ بود 😍

چه کار خوبی 😍
ممنون منم باید رو خودم کار کنم🤗

عزیززززم ماشاالله بهش

سوال های مرتبط

مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام شب همگی بخیر
از ساعت ۱۰ صبح که وقتم آزاد شد شروع کردم به تمیزکاریو سابوندن خونه
و برق قطع بود
دیگه ۱۲ برقها اومدو جاروی آخرو کشیدمو یه تی زدم
ماشین لباسهارو روشن کردم
ظرفهای خشک شده رو هم چیدم تو کمد
دیشب یسری برچسب واسه راد آماده کرده بودم که تو اون تایم داشت تو دفترچه و روی دیوار میچسبوند

تقریبا ساعتهای‌۱۲:۳۰ بود که غذا آماده بودو داشتم با راد کتاب میخوندم
پاشدم که برم روی گازو تمیز کنم راد گفت پیشم بمون، گفتم باشه
چه پیشنهاد خوبی،یک کاره کوچولومو انجام بدم میام
داشتم میرفتم با صداییکه بشنوه گفتم گاز که تمیز شه بدو بدو میرم پیش راد جون
کارم تموم شد گفتم هوراااا من دارم میام،اما …
ااااااا من احساس میکنم باید برم دستشویی
راد هم از تو اتاق گفت منم میخوام بیام احساس دارم
درسته که میاد اما کاری نمیکنه واسه هیجانشه
اما از وقتیکه کارهای روزمره رو شبها براش میگم
و روزها هم تکرار میکنم
اونم با آرامش بیشتری تو بازیاش غرق میشه، انگاری یجورایی اطمینان خاطر داره
طوریکه بهونه گیری نمیکنه
و منم کارهای خودمو دقیقتر انجام میدم
😍😍😍✌🏼✌🏼✌🏼✌🏼
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
منو همسرم ارتباطمون با آدمها خیلی زیاده
از لحاظ کاری، ورزشی، فعالیتهای جانبی
ارتباط با همجور قشری رو داریم
از اونجاییکه پسرم باهامون در تمامی برنامه‌ها حضور داره مثله همایش‌ها و جلسات کاری منو پدرش، باشگاه و …
برخوردش طوری شده که اول به ما نگاه میکنه و بعد انجام میدا
و بعد میره سراغ بازیاش

اما از اول کلماتی مثل عمو و خاله و دایی و … رو فقط و فقط مخصوص آدمهای نزدیک و فامیل درجه یک و دو گذاشتیم
و بقیه رو به خانوم فلانی و آقای فلانی میگفتیم

الان برای پسرم خیلی راحت شده صدا زدن اسمها و اینکه به همه میگه شما
دست دادن رو دو سه روز شروع کرده اگر ما دست بدیم
ما اصلاً کلمه تو رو نمیگیم همیشه شماست، و این خودش نشونه احترامه (البته منو همسرم با دوستان صمیمی و خواهر و برادرمون تو میگیم)
و وقتی بزرگترها میشنوند که راد اینجوری صحبت میکنه اونها هم محترم صحبت میکنند با بچه ( بعضیا دیدید که شوخیهایی از دید خودشون بامزه میکنند تا با بچه ارتباط بگیرند)
و از طرفی قبل از بچه دار شدنمون نگرانیهایی از طرف دوستاتموپ میشنیدم که بچه‌هاشون با غریبه‌ها ارتباط صمیمی داشتن و یا نه گفتن براشون سخته
و
این جریان ترس از ارتباط با آدمهای غریبه و مخصوصا سمّی باعث شد از وقتیکه بچه‌دار شدیم حد و مرز در صحبت کردن رو بزاریم

شماها چه نوع آموزشی دادید؟! تو این زمینه؟!
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
تو پارک داشتیم بازی میکردیم

که چندتا از آشناهای دور رو دیدیم

خیلی بامزه اومدن نزدیکمون، و من هم خیلی خوشحال شدم از دیدنشون

امّا

بعد از احوالپرسی شروع کردن به پرس و جو احوال کلی آدم دیگه رو پرسیدن،

⭕️یادمه هر موقع تویه پارک مادرهایی رو میدیدم که نشستن به صحبت کردن و مدام به بچه‌اشون میگفتن خودت برو بازی کن، خودت که بلدی،وااای حالا باز من نشستم
وااای خسته‌ام کردی و …
به خودم قول داده بودم که اگر بچه دار شدم شیش دنگ حواسم باشه واسه بچه‌ام
حرف همیشه هست⭕️

خلاصه که تلنگری بود بهم که بدو بدو برو
الان زمان زمان تو و بچه‌اته🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️

این حرفها تمومی نداره
بهشون گفتم ببخشید من باید برم با پسرم بازی کنم به همه سلام برسونید✌🏼✌🏼

که دیدم پشت سرم دارن میان، موقع تاب دادن راد، گفتن وای چه خجالتیه(برچسب زدن)، چه فرفریه،چه شیطون،چقدر شبیه خودته،چشاش شبیه فلانیه
پوستش سفیده به مادرشوهرت رفته😂😂😳😳😳
بچه خوبشم خوب نیست و …

گفتم نه خب شمارو نمیشناسه وگرنه پسر خیلی اجتماعیه

ایستادن به حرف زدن منم فقط اگر موضوع به من ربط داشت سری تکون میدادم و لبخند میزدم چیزی نمیگفتم

دیگه کم کم حرفا داشت به سمت بیخود بودن و بی‌هدف بودن و حرف کشیدن از زیر زبون میرفت

که تو الاکلنگ به راد گفتم راد بریم بستنیامونو از فریزر در بیاریم

خلاصه که طرف هنوز به بسم‌الله رو واسه حرف کشیدن زده بودن
که گفتم ببخشید از دیدنتون خیلی خیلی خوشحال شدم

ما باید بریم خیلی خوشحال میشم یه روز تشریف بیارید خونمون در خدمتتون باشم
کلی با هم حرف بزنیم

لبخند زدن
و
خدا نگهدار

ممکنه آدم زیاد دورو برتون باشه، اما خودتون الک باشید جدا کنید