تو پارک داشتیم بازی میکردیم

که چندتا از آشناهای دور رو دیدیم

خیلی بامزه اومدن نزدیکمون، و من هم خیلی خوشحال شدم از دیدنشون

امّا

بعد از احوالپرسی شروع کردن به پرس و جو احوال کلی آدم دیگه رو پرسیدن،

⭕️یادمه هر موقع تویه پارک مادرهایی رو میدیدم که نشستن به صحبت کردن و مدام به بچه‌اشون میگفتن خودت برو بازی کن، خودت که بلدی،وااای حالا باز من نشستم
وااای خسته‌ام کردی و …
به خودم قول داده بودم که اگر بچه دار شدم شیش دنگ حواسم باشه واسه بچه‌ام
حرف همیشه هست⭕️

خلاصه که تلنگری بود بهم که بدو بدو برو
الان زمان زمان تو و بچه‌اته🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️

این حرفها تمومی نداره
بهشون گفتم ببخشید من باید برم با پسرم بازی کنم به همه سلام برسونید✌🏼✌🏼

که دیدم پشت سرم دارن میان، موقع تاب دادن راد، گفتن وای چه خجالتیه(برچسب زدن)، چه فرفریه،چه شیطون،چقدر شبیه خودته،چشاش شبیه فلانیه
پوستش سفیده به مادرشوهرت رفته😂😂😳😳😳
بچه خوبشم خوب نیست و …

گفتم نه خب شمارو نمیشناسه وگرنه پسر خیلی اجتماعیه

ایستادن به حرف زدن منم فقط اگر موضوع به من ربط داشت سری تکون میدادم و لبخند میزدم چیزی نمیگفتم

دیگه کم کم حرفا داشت به سمت بیخود بودن و بی‌هدف بودن و حرف کشیدن از زیر زبون میرفت

که تو الاکلنگ به راد گفتم راد بریم بستنیامونو از فریزر در بیاریم

خلاصه که طرف هنوز به بسم‌الله رو واسه حرف کشیدن زده بودن
که گفتم ببخشید از دیدنتون خیلی خیلی خوشحال شدم

ما باید بریم خیلی خوشحال میشم یه روز تشریف بیارید خونمون در خدمتتون باشم
کلی با هم حرف بزنیم

لبخند زدن
و
خدا نگهدار

ممکنه آدم زیاد دورو برتون باشه، اما خودتون الک باشید جدا کنید

تصویر
۱۷ پاسخ

منم پارک جلو در خونمون هست. یعنی خونه مادرشوهر.
قبلا بیشتر پیش بقیه مینشستم ولی امسال اصلن پیش کسی نمیرم ترجیح میدم با بچه هام باشم .
هرچی تو حاشیه باشی و زیاد با ادمای فضول گرم نگیری ارامشت بیشتره

من هنوزم مادرم گاهی بهم میگه تو بمن نرفتی ضعیفی به بابات رفتی ، بماند که این حرفاش چی به روز من آورد در طول زندگیم. یبار گفت وای من بیام خونتون رفتنی مهراد میخواد گریه کنه وابسته منه ، گفتم نه مامان جان کمی گریه هم کنه بعدش با چیز دیگه ای مشغول میشه . حواسم هست که کاری که بامن کرد رو با بچم نکنه

افرین👍🏻🥰

ممنونم که به اشتراک گذاشتی . منم برم پاک شش دونگ حواسم به بچه هامه پا به پاشون میدوام😅

ب منم میگن چ ریزه چرا نمیزاره کسی بوسش کنه و هزار چرای دیگ 🥲من الک کردم چیزی نمونده دیگ😅😎

وای اره حالم از این ادمهایی که دو دقیقه کنارت میشینن ازت امار در میارن متنفرم اینا فقط حسودن و فضول

من کلا تمرکزم رو آیانه چه مهمونی چه پارک کوچیک بود خودمم باهاش میرفتم رو سرسره 😂چند بار همسایه ها نشسته بودن گفتن بیا بشین پیش ما بچه ها خودشون بازی میکنن هی دنبالش ندو منم گفتم از همینجا از صحبتاتون لذت میبرم 😂هیچوقت خسته نمیشم خداروشکر همیشه سعی میکنم حتی تو بدترین حالتم براش پر انرژی باشم

خیلی قشنگ جوابشونو دادی. ولی من اگه اینکارو کنم بهشون بر میخوره . و باید یاد بگیرم واسم مهم نباشه
عزیزم اینجا کجاست که آبش کم عمق هست. ؟؟

اگه بچمون وارد جمعی شد و سلام نکرد و حرفی نزد ، شما چکار میکنی ؟ به بچه میگی سلام بده ؟؟؟

آفرین خیلی خوب مدیریت کردین احسنت بهت👏👏👏👏

قشنگ پیداس تا اومدی بساط غیبت پشت خودت جور شده این جور ادما ب کسی رحم نمیکنند.
ولی حرفت ب دلم خیلی نشست واقعا ادم باید الک باشه خودشو سوا کنه

مامان راد هفته ای چند بار بچتو میبری پارک؟من پریود بودم امروز و بی حوصله برعکس کلی ام کار داشتم وعصرم نوبت ناخن دارم بچمو خوابوندم نشستم پیشش گریه میکنم ک نرسیدم بهش امروز

عااالی بود .دقیقا همش دنبال حرف دراوردنن

منم پارک میرم باپسرم پابه پاش بازی میکنم باهاش سرمیخورم اگه خلوت باشه

اینجا کجاس عزیزم بچم رو ببرم آب بازی

چقد خوب تونستی خودتو کنار بکشی

ممنون که باهمون اشتراک گذاشتی🩷

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام شب همگی بخیر
از ساعت ۱۰ صبح که وقتم آزاد شد شروع کردم به تمیزکاریو سابوندن خونه
و برق قطع بود
دیگه ۱۲ برقها اومدو جاروی آخرو کشیدمو یه تی زدم
ماشین لباسهارو روشن کردم
ظرفهای خشک شده رو هم چیدم تو کمد
دیشب یسری برچسب واسه راد آماده کرده بودم که تو اون تایم داشت تو دفترچه و روی دیوار میچسبوند

تقریبا ساعتهای‌۱۲:۳۰ بود که غذا آماده بودو داشتم با راد کتاب میخوندم
پاشدم که برم روی گازو تمیز کنم راد گفت پیشم بمون، گفتم باشه
چه پیشنهاد خوبی،یک کاره کوچولومو انجام بدم میام
داشتم میرفتم با صداییکه بشنوه گفتم گاز که تمیز شه بدو بدو میرم پیش راد جون
کارم تموم شد گفتم هوراااا من دارم میام،اما …
ااااااا من احساس میکنم باید برم دستشویی
راد هم از تو اتاق گفت منم میخوام بیام احساس دارم
درسته که میاد اما کاری نمیکنه واسه هیجانشه
اما از وقتیکه کارهای روزمره رو شبها براش میگم
و روزها هم تکرار میکنم
اونم با آرامش بیشتری تو بازیاش غرق میشه، انگاری یجورایی اطمینان خاطر داره
طوریکه بهونه گیری نمیکنه
و منم کارهای خودمو دقیقتر انجام میدم
😍😍😍✌🏼✌🏼✌🏼✌🏼
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
دیروز عصر تصمیم گرفتیم بریم باغچه دایی همسرم
تویه مسیر که بودیم راد خوابش برد

این روزها تنها چیزیکه رهنمونو درگیر کرده پوشکه راد هست

همسرم بهم گفت به نظرت وقت از پوشک گرفتنش کیه؟!

ازش تشکر کردم که همراهیم می‌کنه و همیشه پشتمونه و تصمیم‌های منو محترم میدونه

گفتم نگران نباش اینم تموم میشه،مهم بچه‌امونه که شرایطشو داشته باشه
هر کسی یه نظری میده اما تهش تصمیم ماست براساس شرایط بچه‌امون

⭕️از اونجاییکه تو خونوادشون بچه‌ای بوده که تا دبستان کنترل ادرارش رو نداشته(پسر)
و دختریکه ادرارشو تونسته کنترل کنه اما مدفوعشو تا دبستان تویه شلوارش میکرده⭕️

پس بهتره روش خودمونو بریم که تجربه قدیمیارو دوباره تکرار نکنیم

اونجا هم که رفتیم سه تا بچه بودن که یکیشون ۵ ساله پسر
یک دختر ۶ ساله و یک پسره ۴.۵ ساله
خب مسلماً هیچکدومشون پوشکی نبودن و تنها راد پوشک داشت
بزرگترا از اونجاییکه دلسوزی بی‌موقع می‌کنند
و اطلاعات درست حسابی ندارن،تا راد از کنارشون رد میشد میپرسیدن کی قراره دیگه پوشک نکنید،
ماشالا دیگه بزرگه باید بفهمه،
دیر نشه و …
که من به راد گفتم مامان برو پیش بچه‌ها بازی کن هر موقع کمک خواستی بیا پیش من
و بعد همسرم بهشون گفت هر موقع صلاح بدونیم، مثل بقیه کارهاش
که بعد دوباره گفتن نننننه و بهتره زودتر و … که همسرم گفت خانومم میدونه چیکار کنه شما نگران نباشید
خلاصه که یک همسر حامی واقعا دلگرمیه خوبیه برای وارد جمع شدن،اونم جمع‌هاییکه همه خودشونو سعی میکنند از تک و تا نندازن و همه در زمان خودشون بهترین زمانه‌اشون بودن😂😂
حواسمون باشه که اگر زمانیکه همسرم براش سؤال پیش اومده بود
من با تندی یا ناراحتی یا بی‌حوصلگی جواب میدادم ورق برمیگشت😂😂✌🏼✌🏼
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
یه جای داستان
شخصیت اصلی میگه،حالا که اینکارو کردی دیگه دوست من نیستی
پسرم تازگیا این جمله رو زیاد استفاده میکنه
حالا که با من بازی نکردی…
حالا که پات خورد به اسباب بازیه من…
منم اون لحظه باید مثل پاندای معلم،یا لاک پشت دانا،یا سنجاب جنگلی
بهش بگم،چشماتو ببند نفس عمیق بکش،تا ۱۰ بشمار،و حالا به بازیهای جالبی که با هم میکنیم فکر کن

بعضی وقتها انجام میده بعضی وقتها هم نه
بهش میگم راد عزیزم این حرفهایی که به من میزنی ممکنه منو ناراحت کنه
ممکنه دوستت رو ناراحت کنه،درسته عصبانی یا ناراحت شدی
اما قبل از اینکه حرفی بزنی نفس عمیق بکش

یه مدت روی این موضوع تمرکز کرده بودم،اما یه روز وقتی گفت ناخودآگاه سرم به چیزه دیگه‌ای مشغول شد و حرفی نزدم،دو سه بار تکرار کرد و من به بازی که از قبل برام چیده بود ادامه دادم
و دیگه از اون روز تکرار نکرد
و دیگه نگفت
و حتی موقع گوش دادن به همون داستان شروع میکنه به نفس‌های عمیق کشیدن
من بچه تربیت نمیکنم،اونه که داره منو تربیت میکنه
اون داره به علم و آگاهیه من اضافه میکنه
اونه که صبر،شادی،ناراحتی،هیجان،فکر کردن و … رو به من یادآوری میکنه
❤️❤️❤️
مامان رزا مامان رزا ۳ سالگی
سلام به همه مامانهای مهربون و زحمت کش.
میخواستم تجربه خودم رو از سنجش بینایی و شنوایی که ۳سالگی دارن بهتون بگم.
اول اینکه چون مراقبت ۳سالگی دز بالایی از ویتامین آ به بچتون میدن و برای بینایی خیلی مفیده دوهفته صبرکنید اگر تغییر مثبتی میخواد ایجاد بشه بشه بعد ببرید سنجش.
برای اینکه بچه تو سنجش شنوایی و بینایی همکاری کنه باید قبلش به شکل بازی باهاش تمرین کنید.برای سنجش شنوایی یه هدفون میزنن به گوش بچه و تو یه اتاق ایزوله هست که صدا از بیرون نمیاد. برای ما اینطور بود که یه سطل پر از لگو دادن دست من. از هدفون فرکانسهای مختلف صدا پخش میشد و بچه باید با شنیدن هرصدای بوقی یه لگو پرت کنه تو سطل خالی روبروش و من دوباره یه لگوی دیگه میدادم دستش. بعدهم یه میکروفون هست که هر کلمه ای که بچه شنید باید جلوی میکروفون تکرار کنه. دختر من چون میکروفون اسباب بازی داشت خیلی خوب همکاری کرد. به قول خودش بوق بازی کرد. پس بهتره قبلش با بچتون بوق بازی کنید تا روزی که میره سنجش براش غریب نباشه. حالا ممکنه با لگو نباشه و شکل دیگه باشه ولی شما باهاش بوق بازی رو تمرین کنید.
توی پست بعدی درمورد بینایی سنجی هم میگم
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
دیروز بعد از ظهر بعد از تمیزکاری گردگیری
و یه دوش با راد
بهش گفتم مانی بیا ظرف خوراکیاتو ببر❤️❤️قلب کوچولویه منه❤️❤️
مسیجو خوندم نوشته بود عزیزم آدرس خشکباری که مشهد خیلی تعریفشو میکردی برام میفرستی
براش فرستادم…
نوشت راد کوچولو چطوره؟ خیلی وقته ندیدمتون، دفعه آخر یادمه بهم گفتن رژیم داره چون وزنش اضافه است، صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته …
من😳😳😳
و بازم من 😳😳😳
ای بابا من 😳😳😳
نوشتم
راد جونمون هم خداروشکر خوبه، داره بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشه😍
رژیم! اضافه وزن! صبحونه نمیخوره و فقط عاشقه گوشته!!!
فکر میکنم راوی از هوش و حواس درست حسابی برخوردار نبوده
چون شما که وکیل هستین و امکان نداره از لحاظ هوش کلامی چیزیو یادتون بره
اما چون خیلی وقته همو ندیدیم و دلمون براتون خیلی تنگ شده و از ما با خبر نیستین
راد از نوزادی آلرژی غذایی داره، ممکنه منظورشون این بوده که من رژیم آلرژی براش در نظر گرفتم
و بقیه موارد هم الهی صد هزار مرتبه شکر برای راد نبوده
برام نوشت
خوب من اون قدر پرونده توی ذهنم هست که چیزهای کوچیک را به خاطر نمی‌سپرم😅 (با ادیت)
نوشتم
آره درسته
به هر حال ⭕️⭕️⭕️ جون ما دوستت داریم
و برات آرزوی موفقیت داریم😍😍
سفر بهتون خوش بگذره و زیارتتون قبول✌🏼✌🏼
و ممنون که ما رو چیزهای کوچیک میدونید☺️
بعدش …
میدونی بعدش این مکالمه میتونست اصلا ته نداشته باشه و یه دعوا و دلخوریه بزرگ باشه تو فامیل
چون طرف وکیل بود و دست به مهره( این کاره است تویه حرف زدن)
و مطمئنن از این نوع بیان کردن گفته‌ها منظور خاصی داشته

ظهر با همسرم در میون گذاشتم (تو ذهنم این بود که من که الان پریودم حساسم و دلم نمیخواد قضاوت بی‌جا بکنم طرفو)
که با کمال تعجب، همسرم گفت یدفعه دیگه به منم گفته
و من نشنیده گرفته بودم …
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
سلام
منو همسرم ارتباطمون با آدمها خیلی زیاده
از لحاظ کاری، ورزشی، فعالیتهای جانبی
ارتباط با همجور قشری رو داریم
از اونجاییکه پسرم باهامون در تمامی برنامه‌ها حضور داره مثله همایش‌ها و جلسات کاری منو پدرش، باشگاه و …
برخوردش طوری شده که اول به ما نگاه میکنه و بعد انجام میدا
و بعد میره سراغ بازیاش

اما از اول کلماتی مثل عمو و خاله و دایی و … رو فقط و فقط مخصوص آدمهای نزدیک و فامیل درجه یک و دو گذاشتیم
و بقیه رو به خانوم فلانی و آقای فلانی میگفتیم

الان برای پسرم خیلی راحت شده صدا زدن اسمها و اینکه به همه میگه شما
دست دادن رو دو سه روز شروع کرده اگر ما دست بدیم
ما اصلاً کلمه تو رو نمیگیم همیشه شماست، و این خودش نشونه احترامه (البته منو همسرم با دوستان صمیمی و خواهر و برادرمون تو میگیم)
و وقتی بزرگترها میشنوند که راد اینجوری صحبت میکنه اونها هم محترم صحبت میکنند با بچه ( بعضیا دیدید که شوخیهایی از دید خودشون بامزه میکنند تا با بچه ارتباط بگیرند)
و از طرفی قبل از بچه دار شدنمون نگرانیهایی از طرف دوستاتموپ میشنیدم که بچه‌هاشون با غریبه‌ها ارتباط صمیمی داشتن و یا نه گفتن براشون سخته
و
این جریان ترس از ارتباط با آدمهای غریبه و مخصوصا سمّی باعث شد از وقتیکه بچه‌دار شدیم حد و مرز در صحبت کردن رو بزاریم

شماها چه نوع آموزشی دادید؟! تو این زمینه؟!
مامان رایبد💙 مامان رایبد💙 ۳ سالگی
امروز ده روز که رایبد از پوشک گرفتم باید عرض کنم من همیشه قبل از هر چالش و موقعیتی اینقدر که استرس قبلش از پا درآوردتم خود اون موقعیت سخت و جانفرسا نبوده😂
مثلاً از شیر گرفتن، واکسن زدن، تایم های بیماری و مریضی و در نهایت همین پوشک گرفتن...
اینقدر ترک پوشک برام شده بود کابوس که اصلا دلم نمی‌خواست وارد این پروسه بشم خصوصاً که هر روز کلی مامان مستاصل اینجا میدیدم که راجع به قضیه پوشک گیری مینالیدن😥
اما خداروشکر این مرحله هم خیلی راحتتر از اون چیزی که تصور من بود سپری شد، و رایبد بخوبی با این قضیه کنار اومد و همکاری کرد...
اینم بگم تا الان خیلی مواخذه شدم که چرا بچه رو از پوشک نمی‌گیری و دیر شد اما من از اول زمان مورد نظرم سه سال بود که بچه به آمادگی کافی برسه، خیلی ها مسخره‌ام کردن، خیلی ها بهم طعنه زدن و فکر کردن بخاطر تنبلی و راحتی خودم این کارو تاخیر میندازم اما برام مهم نبود، مهم این بود که تو این مسیر بچه ام آسیبی نبینه و هر دو اذیت نشیم، که خداروشکر همینم شد😍
شما هم کاری به اظهار نظر اطرافیان نداشته باشین، هر مادری شناخت بهتری از بچه اش داره👌
مامان کنجد مامان کنجد ۳ سالگی
سلام دوستان دو هفته پيش ما رفتيم پشت بوم خونمون كباب درست كنيم بعد موقع شام يهو باد شديدي گرفت جوري كه تمام وسايلو اينور اونور پرت ميكرد ، بچم اولين بار انگار همچين صحنه اي ميديد و به شدت ترسيد و گريه كرد و باباشم سريع بردش پايين ولي با اينحال ترس افتاده تو دلش كلا ار باد ميترسه حتي يه نسيم خنك، كلا دوست داشت بره رو تراس يا پشت بوم الان اصلا احازه نميده درو پنجره رو باز كنم، بردمش پارك به اصرار خودش باد كه ميزد يكم ميگفت بريم بريم خونه اصلا خيلي ناراحتم ، ديروز تو ماشين هم ميگفت شيشه رو بدين بالا چرا ماشين تكون ميخوره, خيلي ناراحتم بچم يهو ترس بدي افتاد به جونش .ديروز تو ماشين شيشه رو يكم دادم پايين گفتم نوك انگشتامونو بديم بيرون ببين چه خوبه باد ميزنه يا موهامونو بديم بيرون باد ببين نميبرتش فقط با موهامون بازي ميكنه اونم خوشحال شد و خنديد و هي عروسكشو ميداد بيرون تا اونم بازي كنه با باد خداروشكر يكم ديروز به خير گذشت ولي باز تا توي خونه پرده تكون بخوره نگاش سريع ميره سمت پنجره ، خيلي نگرانم ميترسم اين ترس روش بمونه ، چه راهي دارين كه كمكش كنم ؟
مامان میکائیل مامان میکائیل ۳ سالگی
سلام مامانا شبتون خوش
پسرم ۳سال و ۱۵ روزشه
از همون زیر یک سال کاملا واضح کلمات و بیان میکرد و شیرین زبون بود
تا ۲سالگی واضح و روشن صحبت کرد دیگه کامل
طوری که توجه همه رو جلب کرد نسبت به شیرین بیانیش و سبک بودن زبونش
همه با بقیه بچه های اطرافیان مقایسش میکردن و میگفتن خیلی خوب حرف میزنه چقدر واضح صحبت میکنه .چقدر شیرین زبون و از این حرفا
ولی الان چند روزه زبونش گیر میکنه میخواد صحبت کنه
یعنی یه کلمه رو بخواد بگه کلی سعی میکنه تا زبونش بچرخه
خیلی ناراحت و عصبیم از این بابت
یهو اینطوری شد نه زبونش میگرف نه چیزی چقدر شیرین بود ولی الان خیلی بیقرارم به خاطر این موضوع
یعنی یهو چش شد که اینطوری شد
در ضمن اینکه تو این مدت نه ترسیده نه دعواش کردم نه توی شرایط اضطراب اوری بوده که بگم از اونه .کلا اروم بوده همه چی
دلیلش چی میتونه باشه!!!؟
یعنی ممکنه نظر خورده باشه و اثر اونه !!منی که اصلا اعتقاد ندارم دارم با چشم خودم میبینم ..
چیکار کنم این سنگینی که رو زبونش افتاده بره!!!!؟؟
رااسته که تخم کفتر اثر داره
ممنون میشم راهنماییم کنید دوستان خیلی آشفته ام به خاطر این موضوع. خیلی درگیرشه ذهنم