سلام مادر های عزیز میخواموشما قضاوت کنیددببین کارمن بد بوده یانه۳روزه دختره خونه مادرشوهرم بود هرروز میبرده خوراکی میخره من امروز رفتم خونه نادرشوهرم دنبالش خاله شوهرم اونجابود من نگهداشت تاپیراشکی باهم بپزیم خولستیم پیرلشکی بمزین دیدن فلفل قارچ نداریم من رفتم بخرم دخترمنم امد باهام عصری یه بحث کوچکی بین من مادرسد گفتم مادز شما کوثر بدباراوردی هرچی میخواد زود میخرین گفت ازپس جیق گریه میکنه دلم میسوزه منم براش خریدم میکنم تا گریه نکنه منم دیگه کل کل حوطله نداشتم تا شب شد رفتم فلفل قارچ بگیرم دخترم بردم وسیلمو گرفتم هیجی برای دخترنخریدم بهش گفتم مامان جون باید یاد بگیر هروقت میریم سوپرمارکت هیچی نخواهی طبق معمول گریه کرد منم اوردم خونه مادرشوهرم دیدم تو راه حیش کرد با لباس بیرون خودم دخترم یک راست رفتیم تو حمام حمام کردیم امدیم بیرون. دخترم ساکت شد گوشی بازی کرد خوابید به مادرشوهرم گفتم دیدی گریه کرد هیچی نشد مادرشوهرم بهم گفت داشت دلم میترکید گریه میکرد نگاه کن توی خواب دل میزنه منم گفتم اشکالی نداره ازاین بهتره که همش بریم تو سوپر مارکت دنبال خوراکی برای کوثر الان من کاربدی کردم براش چیزی نخریدم

۱۰ پاسخ

من با مادرشوهرت کاری ندارم تو باید به دخترت بگی هر وقت رفتیم بیرون فقط یدونه برمیداری بیشتر نه اینجوری یادش بده بعدشم اون وسایل ها مگه چقدر میخاد واسه بدنش مضره باشه که انقد گریه کرد و تو خواب هق هق کرد بعدا خیلی جیغ جیغو و عصبی و مضطرب بار میاد

ببین مادر بزرگ بهسش جداست
اما خودت همیشه نخر من قبول ندارم گناه داره مضر برای سلامتی فوقش دوبار گریه می‌کنه یاد میگیره
این که میگن بعد بزرگ میشه خوب میشه من قبل ندارم بله بزرگ میشه تو جامعه میاد اما پر توقع میشه دیدم به عین پریشب طرف برای پسر سی سالش ماشین خریده می‌گفت شیرنی میدم پسر با کمال بی ادبی زد تو ذوق همه گفت نه تا الان گاری سوار می‌شدیم
منم بهش گفتم خیلی طبیعی آدم برای خرید چیزی ذوق داشته باشه
ببین فکر نکن بچه شاخ در میاره یا نمیتونه ازدواج کنه یا .... ولی پر توقع میشه و طلبکار

ببخشید این دیدگاه منه اصلا قصد جسارت ندارم ،من وقتی بچه بودم هروز پول میگرفتم از مادر بزرگم خوراکی میکردم هروز نخود چی تخمه بستنی دنیام شده بود این که برم مغازه خوراکی بخرم بازی کنم و خیای چیزای دیگه گریه میکزدم لج میکردم بچع بودم ایا من بزرگ نشدم تشکیل زندگی ندادم ایا من الان واسه خواسته هام لج میکنم نه اصلا خیای هم قانع هستم فقط دلم مبخاست اونروز بخرم حالا هر چی چی شد اخرش به بچه هامون سخت نگیریم اینا بزرگ میشن خانم میشن اقا میشن بخدا انقدر زندگی برای ما سخت گرفت گرفت چی شد اخر ؟بخدا این روزا ی دورانی داره میگذره ی روزی حسرت این روزا رو میخوریم با دلش را بیا وقتی بزرگگ بشن زندگی خوب مبندازتشون تو سختی پس ما حداقل سخت نگیریم من هر چی بخاد براش میگیرم بزار بچگی کنه عزیزم.

چون ساکت شده خوابیده خوبه ازنظرت !؟؟!! بردی باهاش ازقبل صحبت کن که مثلا فلان چیزو میخریم وهمون روبخر نه که بجه روببری همه چیونشونش بدی وهیچی نخری یانبرش همرات کلا اکه نمیخوای چیری بخری انقد سخت گیری هم درست نیست اون بجه جیری نمیفهمه که گناه داره بنظرم

بنظر من باید یاد بچه بدی ک مثلا یه مدل خوراکی برداره ن اینکه اصلا نخره.اخه مگ میشه بچه را ببری سوپر مارکت ک هزار مدل خوراکی هست بعد بگی چیزی نخواه‌.ما ادم بزرگا هم انقد خوراکی ببینیم هوس میکنیم.انتظار زیادی از بچه داری .ولی اینم ک بچه بخاد هردفعه چند مدل خوراکی برداره اشتباهه .یادش بده هردفعه فقط یه مدل خوراکی برداره

مادرشوهرت، ادم خوبیه‌ ،یکم مهربونتر باهاش حرف بزن ،میبینی که دلش مهربونه و میتپه برا بچت، با مهربونی بگو مادرجون برا تربیت و منفعت خود کوثره ،که زیاده از حد ،حرفاش گاهی گوش ندیم تا بتونه نه شنیدن و صبرکردن ،یاد بگیره. اینا کمک میکنه شخصیتش قوی بشه و بفکر بیفته و هم پس انداز، و هم صبر و هم متعادل بودن یاد میگیره. بگو بچه‌های الان خیلی زرنگن ،باهاشون چندبار که صحبت کنیم و رو حرفمون ،بمونیم ،حتما درک میکنن ، من همیشه ،ازتون ممنونم که اینهمه برا کوثر زحمت میکشین،چ

سلام مادربزرگ ها همونهایی هستن که برا بچه هاشون سختگیر
نوبت نوه ها که شده همه مهربون و دلسوز.
حلما هم همین
من به مامانم گفتم،شوهرم به مامانش که همیشه براش خوراکی نخرین عادت می‌کنه هم از غذا خوردن میفته
ولی خب بچه است دیگه آدم دلش نمیاد بخاطر ی بستی. یا چیپس گریه کنه

مادربزرگا کلا طاقت گریه نوه ندارن ، نمیشه همیشه مطیع گریه‌های بچه بود ، یاد بگیره همیشه قرار نیست همه چیز طبق خواسته و میلش باشه یوقتایی باید نه هم بشنوه. کار بدی نکردی

بچس دیگه گاها بهش نه بگو ولی انقدر سفت نباش که هق هق گریه کنه بزرگ تر بشه کم کم می‌فهمه

ببخشید غلط. املایی داشتم تند تند نوشتم

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۴ سالگی
پایان استرسی که ۴ سال و نیم باهام بود ...
دخترم ۲ ماهه بود گفتن قلبش صدای اضافه داره ببریم اکو
شوهرم میگفت هیچی اش نیست نمیخواد .
شبا که دخترم میخوابید تازه حال خراب من شروع میشد درباره صدای اضافه قلب بخونم و اینکه میتونه وضع خیلی بد باشه
پیش شوهرم گریه کردم گفتم بیا ببریمش گفت تو باید استرس ات رو کنترل کنی
بعد از یکسال که چندتا دکتر ترسوندن راضی شد ببریم
دکتر گفت دریچه ریوی اش مقداری تنگه و آئورت
یک سال دیگه ببریم . سال دیگه دخترم اینقدر گریه کرد موقع اکو که باعث شد عدد تنگی رو زیادتر نشون بده
تا امسال ...
مثل خانوم خوابید تا دکتر اکو کنه بعدشم گفت تنگی خیلی کمتر شده و دیگه نیاز نیست بریم
شوهرم مدام میگه اینا فقط کیسه میدوزن برای مردم . از اولم چیزی اش نبود
حالا یه نفر برسه بگه یه بچه بیار
مگه دیده من یکسال چی کشیدم تا بچه رو ببره دکتر
مگه دیده ۴ سال و نیم گوشه ذهنم درگیر بود نکنه پیشرفت کنه
یکی دیگه بیارم و چیزی اش باشه که عمرا بعد از یکسال هم ببره دکتر
همیشه میگن نزدیکتر از مادر نیست . ولی مادرم هم ندید چی به من این سال ها گذشت و راحت میگه یکی دیگه بیار
خدایا شکرت که همیشه تو پناه من بی کس بودی💓
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۴ سالگی
فکر می کردم دخترم بزرگتر بشه خیلی از کارا رو انجام بده
ولی هرروز بیشتر مطمئن میشم اشتباه میکنم
مگه نمیگن بسته به سنشونو تواناییشون بهشون کار بدین انجام بدن تا وظیفه شناسیو مسئولیت پذیری رو یاد بگیرن

چرا هرروز بدتر نمیتونم
پسر دو سالمو میگم این اسباب بازیتو ببر بزار کمد میبره میشینم لباسا رو تا بزنم پسر دو سالم لباساشو میبره میزاره کشوی خودش
ولی دخترم انگار نه انگار
دو روز نیست اتاقو ریختیم بیرون تمیز کردیم میگفته وااای خونمون خیلی تمیز شد ولی باز انگار نه انگار
مداداشو نمیخواد جمع کنه لباسای خودشو نمیخواد برداره بعد هفته ی پیش رفته به مادرشوهرم گفت مامان بزرگ شما باید ی روز بیای خونمون به مامانم کمک کنین خونمونو تمیز کنه😦بهش گفتم لازم نیست مامان بزرگ بیاد شما خودت کمک کنی تمیز میشه میگه نه داداشی بهم میریزه داداشی وسایلو میاره😦
امروز گفتم ی جور دیگه رفتار کنم بلکه توجه کنه
سه روزه جوراباش وسط پذیراییه میگم ببر بزار ماشین لباسشویی 😐 درخواست گوشی و تلوزیون داشته بهش ندادم پاشد رفت اتاق گفت من میرم بخوابم منم گفتم خوب بخوابی
بچه ای که سال به سال ظهرا نمیخوابیده رفتم دیدم واقعا خوابش برده😐
مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
بچه ها چقدرحالم خرابه منکه به قول دوستم صبورترینم حتی دعواهم میگه بکنشون آروم میگم نکنید وندبارزدم توصورت دخترم خواهشاً نگیدچه مادری هستی ببین چقدربهم غشاراومداون موقع دخترم خدای اذیت وعذابه تاپیکانو بخونین الان باد گرفته کارشومیخوادبه کرسی بشونه یه کاری می‌کنه حالش بهم بخوره گفتم بریم پارک مگه گذاشت لباس وکاپبشن تنشk کنم آنقدر لقد زد به شکمم گفتم نکن هی می‌خندید من میپوشوندم اون درمی‌آورد آخرسر گفتم بمون خونه من میرم رفتم شلواربپوشم آنقدر جیغ زد بعد تف کرد رو مبل گلوش رو فشار داد دید بالا نمیاره انگشت کرد تو حلقش بالا آورد دید کمه دلا شد حالت آق زدن گرفت کلی بالا آورد همون چند قاشق برنج خالی که به کلی داد واعصاب خوردی خورد می‌فهمه چقدر بهم میریزم ازاین کارش هی می‌کنه دیدم وندبارزدم توصورتش خودشو خیس می‌کنه شبا روز تو حاشپیپیمیکنه بیداره اصلا اینطوری نبود حالم بهم میخوره ازش حیف این همه محبت بهش هی گفتم بی حسه از ظهریه کلمه حرف نزدم با آشغال
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
امروز که ماهلین رو بردم پیش دکترش ازش خیلی راضی بود می گفت همکاریش باهام عالیه این بچه رو اگه مرتب بیاریش و خودت هم وقت بزاری براش عالی میشه 😍😍گفتم پس چرا با من زیاد همکاری نداره میگه از لجبازیشه یه سری کتاب جدید هم خریدم براش دکترش دید گفت عالیه اینا سعی کن هر روز باهاش کار کنی روزی یک ساعتم که شده البته گفت هفته ای دوبار اگه بتونی بیاریش بهتره گفتم هزینه اش زیاده نمی تونیم گفت پس اشکال نداره تا می تونی خودت باهاش کار کن یه سری تمرین و الگو هم کشیده بود براش و باهاش کار کرده بود گفت ببر تو دفتر بکش براش باهاش تمرین کن تا راه بیافته
پارسال که ۹ ماه واسه گفتارش وقت گذاشتم امسالم می خوام فقط رو ضریب هوشیش کار کنم یه سری بازی فکری هم براش گرفتم ولی گفت الان نمی تونه براش سخته برو عوض کن دوبار بردم عوض کردم ولی فایده نداشت گفت در حده بچه ی تو نیست فعلا از بازی فکری بیا بیرون هر چند خیلی خوبه براش ولی بزار ضریب هوشیش یه کم بیاد بالا بعد برو سر بازی فکری خلاصه جونم براتون بگه خوب شدن ماهلین همش بستگی به خودم داره دعا کنید از لحبازیش کم کنه و باهام راه بیاد و منموهمه ی سعی و تلاشمو براش می کنم دعا کنید نتیجه بخش باشه یعنی میشه یعنی می تونم ؟؟شما هم جای من بودید اینکارو می کردید؟؟