در پاره ترین حالت ممکن ام
مامانمو عمل کردن زانو شو تو تبریز
منم ارومیه ام خودم
دیروز رفتم تبریز
از صبح هم بیمارستان رفتم پیشش تا خواهرم برگرده دانشگاهش چند روز اون پیشش بود
دخترمم بابام تو حیاط بیمارستان نگه داشته بود
هی میرفتم بالا پیش مامان مثلا همراه بودم میومدم پیش دخترم
دخترم دوباره میرفتم بالا
بالاخره ظهر مرخص شد
اومدیم خونه مامان اینا مراغه
وزنش زیاده کمک کردیم بردمش حموم
تا بابام دخترمو مشغول کنه
بعد رفتم دکتر و داروخانه دارو گرفتم
بعد اومدم دخترمو غذا دادم
داروهای مامانو دادم
لباسای بیمارستان رو شستم
دخترم خوابوندم. لباسارو پهن کردم
غذا و چای رو گرم کردم
نمازمو می‌خونم تا بابام بیاد و بخوریم و بخوابیم
حالا قبلش مامانو باز باید ببرم دستشویی اینا تا بعد

خدا کمکت کنه انشالله همونجوری که برا پدرمادرت هستی دخترت همونطوری دلسوزت باشه من همیشه اینو ازخدا میخوام

عزیزدلم خسته نباشی خدمت به مادر وپدر کم ترین کاریه ک میتونیم درمقابل زحمت های پدرمادرامون انجام بدیم انشالله دراینده دخترتم دستتو بگیره دختر مهربون🥰

خداقوت عزیزم ایشالا خدا خودش جوابتو میده ولی بنظرم اینجور وقتا بیاد به کسی دیگه مثلا عمه خاله بگی آخه شما بچه داری کلا زحمتت زیادت میشه

حالا ما این جور مواقع باید مهمونداری هم بکنیم میان عیادت