تجربه زایمان سزارین تو بیمارستان خصوصی..... پارت ۱
خب من تو کل بارداریم همش تحرک داشتم و یجا بند نبودم😁کلا مدلم اینطوریه ...از هفته ۳۶ انگاری درد داشتم و همش یجوری بود انگار دلم میخواست زور بزنم ب دکترم ک گفتم با امپول قرص کنترلش کرد تا دقیقا ۳ خرداد ک بشه ۳۸ هفته عملم کنه چون بیشتر میگفت ریسکه وقتی طبیعی نمیخوای....
خلاصه من نامه سزارینمو چهار شنبه ۳۱ اردیبهشت گرفتم و رفتم پرونده تشکیل دادم بیمارستان.قرار شد شنبه ساعت ۶ صبح بستری بشم و ساعت ۸ صبح عملم بود...
اومدم خونه دوش گرفتم مامانمو خواهرم اومدن کمک خونه تمیز کردیم.عصری مامانم و خواهرم رفتن گفتن ما بریم وسایمونو بیاریمو بیایم.حالا منم گوشیم خراب شده بود همون صبحش انتن نمیداد.عاقا شوهر من رفت اینارو برسونه و بیاره من یهو درد پریودی گرفتم شدید رفتم سرویس دیدم یهووو ی عالمه اب گرم داره ازم میریزه.گفتم ای وااای کیسه آبممم.حالا من تنها تو خونه بدون گوشی.همون لحظه خدا انگار خواهر شوهرمو رسوند اومد تو حیاط صداشو ک شنیدم گفتم بدو بیاااا.اول ب دکترم زنگ زدم گفت بیا بیمارستان بعد ب شوهرم گفتم اونم اونم سریع لباسامو عوض کردم و از زیر قران رد شدیم و رفتیم سمت بیمارستان...من فقط نگران این بودم ک نکنه برا بچم اتفاقی بیوفته حالا شما فکر کن غروب جمعهههه تو ی شهر توریستی چقدر میدونه ترافیک باشههه......

۵ پاسخ

منم همین هفت هشت روز پیش 31اردیبهشت ساعت یک شب تو هشت ماهگی کیسه ابم پاره شد بردنم بیمارستا سزارین شدم در حالیکی طبیعی میخواستم وبچم هنوزم تو دستگاهه تو خواببم به سزارین فکر نکرده بودم

عزیزمممم چه استرسی اون موقع کشیدی خداروشکر بخیر گذشته

😍😍😍ای جان

🥺🥺🥺🥺

یا خدااااا 🥲🥲❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان آیماه♥کوچولو مامان آیماه♥کوچولو ۱ ماهگی
پارت 1
#زایمان طبیعی
39هفته و 3روز درد شدید کمر داشتم قبلنا هم داشتم ولی این روز شدید بود با مادرم و همسرم راهی بیمارستان شدم ماینه شدم یک سانت بود ساعت 7شب بود گفت برو پیاده روی کن تا شاعت ده بعد بیا منم رفتم خونه بعد از اونجا رفتم پیاده روی تا ساعت 1 دردم کلا گم شد درد نداشتم
دیگه گفتم چرا الکی برم بیمارستان😐😂رفتم گرفتم خابیدم🤣🤣تا که ساعت پنج صبح شد تو خاب بودم دیدم یهو دردم گرفت اونم رو پنج دقیقه بگیر ول کن بگیر ول کن احساس ادرار داشتم میرفتم دسشویی ادرار نمیومد😐😐😐😐تا که مادرم از رفت امد من ب دسشویی بیدار شد اومد گفت چطوری گفتم هر پنج دقیقه دردم میگیره ول میکنه گفت سری بریم بیمارستان تا بیمارستان 2ساعت راه بود😐😂
سر راه یک بیمارستان دیگه بود رفتیم گفت درد زایمان نیست😐😐
منو میگی کلی فوشش دادم ک گفت درد نیست راهی زاهدان شدیم اون بیمارستان ک میخاستم برم همونجا بود ساعت 7نیم رسیدیم زاهدان گفتم منو ببرین خونه خودم ک زاهدان بود گفتم میخام پیاده روی کنم با همون حال و درد پنج دقیقه ای🤣😂🤣😂
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا ۱ ماهگی
#زایمان طبیعی پر خطر
خب من اومدم تجربه زایمانم بگم چون واقعا تاپیک هاروک میخونم خیلیا شبیح من فکر میکنن
من تاریخ پریودی وان تی همش ۲ روز باهم فاصله داشتن خلاصه تاریخ پریودی گذشت و ان تی هم گذشت دکترمم همش زنگ میزد میگفت برو بیمارستان منم هعی میگفتم ن میخام خودم درد بگیرم دکترم گفت خوب بیا معاینه شو منم رفتم و معاینم کرد گفت برو اگ تا دو.روز دیگ دردت نگرفت حتما برو برای بستری
منم گفتم باش اومدم خونه و اون روزو پشت سر هم دیگ پیاده روی طولانی داشتم خلاصه اون دوروز گذشت و منشدم ۴۰ هفته و ۴ روز دوباره گفتم ن خب تا ۴۱ هفته ک وقت دارم چرا برم میمونم تا این ک شد ۴۰ هفته و ۶ روز صب ساعت ۶ونیم ک از خواب پا شدم احساس گردم ی صدا های از شکمم میاد بلند شدم برم دسشویی دیدم ی ابریزش داشتم منم چون فک میکردم اون کبسه ابم هست دبا استرس و جیغ شوهرم بیدار کردم ک بریم بیمارستان شوهرم همش ب من دلداری میداد ک چیزی نیست منم سریع ی دوش گرفتم و ی پد گذاشتم رفتیم بیمارستان
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۱ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۲ ماهگی
زایمان(سزارین ) پارت دوم
بعدش زنگ زدن دکترم ساعت ۱۱شب بود که گفتن وضعیت مو ۳۷هفته بودم دکتر گفت بدین با خودش حرف بزنم با خود دکترم حرف زدم گفتم وضعیت مو که گفت دیگه نرو خونتون بمون بیمارستان بستری شو گفتم نمیخوام نزدیک بیمارستان فامیل زیاد داشتیم رفتیم خونه یکیشون دکتر گفته بود تا وقت نامه امم هر روز برم آن اس تی جمعه ۲۶اردیبهشت ساعت ۱۰از بیمارستان زنگ زدن که بیا آن اس تی گفتم صبحانه بخورم بیام یهو احساس کردم ازم نصف استکان آب ریخت رفتم سرویس دیدم یکم آب با ترشح بزرگ سفید با رگه های قهوه ای اومد نگران شدم زیاد رفتم بیرون به شوهرم و فامیلمون گفتم گفتن شاید کیسه آب باشه رفتیم بیمارستان سریع آن اس تی گرفت خوب نبود معاینه کرد همون یک سانت بودم تست آمینو شور گرفت مثبت شد و من از استرس مردم نامه رو گرفتن و پرستار اومد گفت کیسه آبت سوراخ شده و ۳۷هفته و ۱روز بودم گفت واسه هزینه مشکلی نداری و شاید بچه بره دستگاه گفت زیر ۳۷میره ولی ۴۰هفته هم داشتیم رفته گفتم نه واسه هزینه مشکلی ندارم سریع پرونده تشکیل دادن زنگ زدم مامانم گفتم بیا سریع می‌خوانن ببرن عمل بعدش گوشیم همراهم بود به شوهرم زنگ زدم پشت در بلوک زایمان بود گفتم می‌خوان ببرن عمل بعد دیدم خودشون صدا زدن شوهرمو که برو پرونده باز کن سریع
مامان ساحل و سهیل 🤍 مامان ساحل و سهیل 🤍 ۲ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمان بچه دومم
من روز ۱۲ صبح حالم خوب بود پاشدم خونه جمع کردم رفتم خونه مامانم از اونجا اومدم یکم درد داشتم فقط رفتم صدا قلب بچه گوش دادم گفت ۱ سانتی خوبه قلبش برو پیاده روی کن
من اومدم خونه یکم ورزش کردم و پیاده روی کردم و رفتم ی دوش گرفتم
اومدم آماده شدم تا برم ان اس تی
رفتم ان اس تی و همه چی خوب بود معاینه کردن گفتن دو سانتی بستری نکردن گفتن هنوز زیاد مونده تا زایمانت برو خونه هر چی گفتم بستری کنید بستری نکردن راهم دور بود
اومدم خونه خمین ک رسیدم خونه نیم ساعت بعدش ی چی انگار ت دلم افتاد پایین تق صدا داد کیسه آبم پاره شد
و راه افتادیم تا بیمارستان ۱ ساعت راهه دردام‌داش شروع میشد رسیدم بستری کردن معاینه گفتن ۳ سانتی
دردام اولش قابل تحمل بود رفته رفته با سرم بیشتر شد هر ۱ دقیقه ۱ بار بود دیدن دردام زیاده اومدن سرم قطع کردن
گفتن ببینم درد عادی خودت چقد خر ۵ دقیقه ی بار شد گفتن اگه حس مدفوع داشتی مارو صدا کن صدا زدم اومدن دیدن گفتن ۴ سانتی
کردم از درد انقد جیغ داد زدم
رفتم سرویس واسه ادراد ک وقتی اومدم دردم بیشتر شد جیغ زیاد شد گفتم ی چی داره میاد بیرون انگار ک اومدن نگا کردن گفتن ۷ سانتی بردن زایشگاه انقد روز زدم میگفتن نمیخوایم پاره بشی ولی انقد زور زدم خودم پاره شد پوستم بدون اینکه اونا تیغ بزنن
ساعت ۴و ۴۰ دقیقه پسرم ب دنیا اومد همه دردام ر راحت شدم اون لحظه بعد اینکه اومد بخیه بزنه بهم یکم درد داشتم فقط
پسرم ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه ب دنیا اومد دادن بغلم الانم فعلا بستریم تا فردا سر زایمانم برای همه مادرا دعا کردم انشالله همه بسلامتی راحتی زایمان کنن بچه اشون بغل کنن
من ک با اینکه بچه دومم بود سخت زایمان کردم
مامان تودلیم🥺👼🩷 مامان تودلیم🥺👼🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم🎀

ساعت ۱۲و نیم شب بوود را افتادیم بریم بیمارستان خیالم راحت یود خونه تمیز همه کارامم کرده بودم شوهرم منو از زیر قرآن رد کرد و اومدیم سوار شدیم ی حسی میگفت ک میرم با نی نی برمیگردم از یطرفی هم درد نداشتم میگفتم خدایا برنگردم بدون نی نی دیگ خسته شدم از انتطار دل تو دلم نبود فقط ببینمش خلاصه رسیدیم اول بیمارستان بهارلو نامه رو نشون دادم گفتن درد داری گفتم نه گفتن بستری نمی‌کنیم که یا کیسه آبت پاره شده باشه بستری میکنیم یا درد داشته باشی بد گفت بشین تا صدات کنم بیای معاینت کنم اومدم بیرون ب شوهرم گفتم بیا بریم بیمارستان اکبرآبادی با اینکه خیلی بد تعریف کرده بودن ازش ولی گفتم برم خودم ببینم چجوری رفتیم اونجا ک گفتم اینجوری دکترم نامه داد گفت برو هرجا خواستی بستری شو و س سانتم فقط ی کم شکمم درد میکنه گفت اینجوری ک بستری نمیشی گقتم دکترم گفتم تا ۴ صبح امشب دیگ کیسه آبم پاره میشه🤣گفت چقد مطمعن!!بد گفتم الان چیکار کنم برم گفت نه بشین مدارکت بده تا دکتر بیاد معاینت کنه
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ۱
من۴۰ هفتم تمام شده بود قرار بود ۱۴ فروردین برم بیمارستان بشتری ضم با نامه بهداشت برای طبیعی ، اما روز سیزده به در با شوهرم یه دوری با ماشین زدیم فقط ، جایی نرفیم ، وقتی اومدیم از ۳ بعدظهر حس کردم شرتم داره خیش میشه محل ندادم و خوابیدم باز دوباره ۶و ۷ بعدظهر دیدم این خیسی ادامه داره و داره بیشتر میشه بازم زیاد نبود فکر کردم ترشح هست ، بی رنگ بود عین اب خلاصه ساعتای ۱۰ شب دیگ شک کردم گفتم نکنه کیسه اب باشه سهل انگاری نکنم ، ک رفتم بیمارستان میلاد تامبن اجتماعی و معاینه کرد و گفت پاره شده و بستری کرد ، به دکترم زنگ زد ، دکترم گفت تا ۶ صبح بستری باشه اگر درداش شروع نشد ۶ صبح امپول فشار بزنین ، منو تو زایشگاه تو اتاق ۲ تخت خوابی بستری کردن ، از شب تا صبحش بیدار بودم ک پرستار میگفت بخواب که فردا سرحال باشی برا زایمان ، اما حقیقتا از استرس و فکر و خیال خوابم نبرد ، همزمان با من تخت کناربم با پاره سدن کیسه اب بستری شده بود ، اون درداش همون شب شروع شد اما من نه
ادامه تاپیک بعد ....
مامان نیلاونویان 💙💖 مامان نیلاونویان 💙💖 ۱ ماهگی
سزارین پر چالش من پارت 1
من دکترم 8خرداد نوبت داره بود پنج خرداد بود ک من ی یکی دوهفته ای بود انقباض داشتم پنجم از صب تا شب کلا کارای خونرو انجام دادم ک فرداش برم مژه اینا بزارم لباس بعد عمل اجیلو کمپوت اینا بخرم
شب خوابیدم نصف شب بود ساعت دو اینا ک دیدم وقتی دراز کشیدمم انقباض دارم اونم 5دقیقه ی بار
این جا تاپینگ گزاشتم ک آره انقباض شدید دارم گفتن برو آن اس تی بده می‌ترسیم ماینم کنن کیسه آبم پاره شده تا ساعت 5ونیم بیدار بودم شوهرمو بیدار کردم رفت سر کار ک اومدم دراز کشیدم احساس کردم ترشحم زیاد شد از ترسم بلند نشدم ی زره گهواره و گشتم ساعت 6بود دقیق پاشدم برم آب بخورم دیدم ی لیوان آب ازم ریخت 🫢
زنگ زدم شوهرم ده بار اینا اونم گوشیش جواب نمی‌داد دقیقا لحظه ورد به شرکت داشتم زنگ میزدم 6ده دقیقه زنگ زد گفتم پاشو بیا بریم زنجان کیسه آبم پاره شد زنگ زدم مامانم آماده بشه به ماه. شوهرم زنگ زدم ک دخترمو بدم بهش جدای نمی‌داد به همسرم گفتم اومدنی برو ابجیتینارو بیار اینجا خودمم رفتم حموم دوش گرفت فوری 6ونیم بود همسرم اومد رفتیم مامانمو ور داشتیم رفتیم بیمارستان آن اس تی بدم
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۱
سلام قشنگا از اولش براتون بگم دکتر بهم نوبت عمل داد برای ۳ خرداد شنبه بود گفت ۶ صبح بیمارستان باش دوستم چون قبلا همونجا زایمان کرده بود گفت زودتر بری زودترم نوبتت میشه واسه همین من گفتم زودتر میرم بیمارستان ک روز قبلش باز زنگ زدن ک ۴ ونیم صبح بیمارستان باش و فیلم بردار اتاق عمل هم زنگ زد هماهنگ کردم ک حتما فیلمبرداری اتاق عملو میخوام دیگه تصمیم بر این شد ساعت ۳ونیم صبح حرکت کردیم سمت بیمارستان ساعت ۴ نشده بود رسیدیم و رفتیم برای تشکیل پرونده کارا انجام شد دیدم نفر بعدی واسه سزارین هم اومد برای تشکیل پرونده دیگه رفتم بلوک زایمان برای آماده شدن زیاد استرس نداشتم وقتی استرسم بیشتر شد ک قبول نکردن سوند رو تو اتاق عمل موقع بی حسی بزنن و تو بلوک زایمان برام زدن دردش قابل تحمل بود ولی ی حس بدی داره من اونو ک بهم زدن فشارم از ۹ رفت رو ۱۳ برای اولین بار و چندتا حس بد باهم داشتم احساس میکردم تکرر ادرار گرفتم😅و چندبار با همون سوند رفتم دستشویی ولی خب یکم بگذره بهش عادت میکنی و بعد عملم ک سری چیزی متوجه نمیشی خلاصه لباسامو پوشوندن سوند زدن فشارم و گرفتن دکتر بیهوشی اومد حالمو چک کرد و چندتا سرم زدن و نوار قلب گرفتن ازم و ساعت تقریبا ۶ بود ک رفتیم به سمت اتاق عمل
بقیه اش پارت بعد😀🥰
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۲ ماهگی
پارت 1
سلام
بعد 15روز اومدم تجربه زایمان طبیعی مو بزارم،
روزی من 39هفته و 2روز بودم 14تاریخ زایمانم بود هیچ دردی هم نداشتم
صبح همون روز مامانم زنگ زد که بابام بینیش خون ریزی شدید کرده و خون بند نمیاد ،اصلا نفهمیدم چجوری لباس پوشیدم و رفتیم بیمارستان وقتی رسیدم دیدم پلاستیک پلاستیک دستمال خونی و از گلوش و بینیش عین آب داره خون میاد دیوونه شدم ،اشکم روون شد خلاصه تا ساعت 2یعد از ظهر دکتر اومد و قرار شد عملش کنن من واقعا دیگه نای اشک ریختن نداشتم و ی دلدرد جزئی هم داشتم ک گذاشتم پای زیادی نشستنم ،کم کم دردام داشت شروع میشد و من خبر نداشتم چون گاهی اوقات دلدرد پریودی میگرفت و ول میکرد از اواخر 8ماه ،دیگه تحملش سخت بود اومدم خونه کمی استراحت کنم که بهتر بشم و بابام بستری بود اول درد هام 15دقیقه ای بود شدید میگرفت دیگ اینجا شک کردم ،به شوهرم گفتم
اون کفت بیا بریم بیمارستان اما مان مقاومت میکردم اخه شنیده بودم دردات بگذرونی بری بهتر ، خلاصه دردام سه دقیقه ای شده بود پاشدم با جارو دستی خونه رو جارو کردم ،ظرف هارو شستم ،با هزار بدبختی ی دوش گرفتم و رفتیم بیمارستان ،ساک بچه رو با پتو و بالشت برداشتیم و رفتیم زایشگاه ،مامانم پیش بابام بود چون قرار بود عمل بشه و من تنها بودم زنگ زدم بهش و گفتم دردام شروع شده
اینقدر اون روز روز پر تنشی بود ک باور نمیکرد میگفت تو که ی چند ساعت پیش دردی نداشتی ،دردام اینجا طاقت فرسا شده بود با ناله گفتم مامان بیا من رفتم زایشگاه ،اونم بین منو بابام گیر کرده بود
مامان محمدحسن💙زینب🩷 مامان محمدحسن💙زینب🩷 ۲ ماهگی