ادامه تاپیک قبل ....فوق العاده زن صفت هست وادعا بلدیش میشه توهمه جی تربیت بچه وفلان ...دیروز ۳ساعت بچه رو نگه داشته بود توحیاط بیمارستان نکرده بود به بچه ابمیوه بخره ساکت بشه خوراکی برده بودم براش ولی ابمیوه نیگرفتی تا۱ساعت واسه خودش بود بچه ادیت نداشت اومدم میگم جرا نگرفتی عادت میکرد پررو میشد خسیس نیستها ولی ادعا تربیت میشه زن صفته نثل باباش ...منم گفتم چطور به داداشت که مرد گنده بیمارستان بود یه پلاستیک پر خوراکی خریدی بچه خودت و یه ابمیوه نخریدی کارم تموم شد اومدم حیاط بیمارستان کارتشو گرفتم یه ملاستیک خوراکی به بجه هریدم گفتم حالابریم .... یه نمونه از زن صفتیش داداش بچه دوم میخاست بیاره توراهی داشتن بعد هر عروسکی چیزی برای اوراهی میخریدن شوهرمن میگفت به داداششم یه جیزی بخرین اون بچه اس حسودیش نشه حالا داداشش ۱۳سالش بود انقد اینو به اینو اون گفت که یه بار برادرشوهرکوچیکم یه عروسک کوچیک خریده بود برای توراهی شوهرمن گفت چرابه داداشش نخریدی گفت مگه باید همیشه برای اونم خرید ..همین شد یکی نیست بگه به توچه فضولی توجیکاره ای

۲ پاسخ

زیادی حساس نشو معلومه خیلی عصبی هستی اما این کلماتی که به کار میبری نشون میده داری ازش دلسرد و نا امید میشی سعی کن عیب هاشو کم کم برطرف کنی با حرص خوردن فقط خودت پیر میشی

وای چی میکشی خواهر
خدا ب دلت صبر بده

سوال های مرتبط

مامان Nelin مامان Nelin ۲ سالگی
مادرا دیشب رفتم سوپری نلینم باهام بود یه خانم یه عروسک دلد نلین گفت تولد انام رضاس از طرف اقاس یه دخترخانمت ما به تموم بچه ها یه عروسک کادو میدیم این خیلی نگاه میکرد نلین ازش خوشش اومد منم ترسیدم سریع عروسک از دست نلین گرفتم و گذاشتم نایلون اخه ادم میترسه اعتماد کنه خلاصه خانم دنبالم اومد گفت میشه شما بچه کوچیک دارین کمک کنید بگین چی برا بجه ها بخریم گفتم من محسولات ماجان میخرم اخه سوپری چی داره چندتا غللت صبحانه برداشت گفت جطورن اینا بهش گفتم کدوم یرا چند ساله بعد گفت دلم میخاد دخترت بغل میکنم میشه منم گفتم زشت نلین دادم بغلش کرد ازبس دوسشداشت دوباره یه عروسک دیگه براش خرید دوتا غلات صبخانه بهش داد گفتم نه همون یکی کافیه خانم زور زور بردار گفتم باش برمیدارم وری یکیش میدم یه بچه دیگه تو ساختمونمون هستن بعد خانم گفت خب اینجوره همشا بردار پخش کن بین بچه ها گفتم اخه من این همه بچه نمیشناسم نهایتن دوتا سه تا بچه داریم گفت طوری نیست به هرکدوم دوتا بده کادو اقاس هیچی دیگه من اوردم و دادم بجه ها یه حسی بودا خانم میگفت خدا خواست شما واسته باشین بدین بچه ها ولی اونجا شوهرم خندش گرفت گفت اینقدر اصرار میکرد توام چسی میومدی نمیخام خخخخخخ ولی خیلی خوب بود یه حس خوبی بود از طرف امام رضا کادو دادن دخترم 🤩🥰😍
مامان آدامس بادکنکی مامان آدامس بادکنکی ۲ سالگی
وقتی مجرد بودم وقتی یه زن با دوتا بچه میدیدم یه نگاه خاصی بهش داشتم نمیدونم چجوری بیان کنم یه حسی بودم مثلا یه جورایی توی دلم باخودم میگفتم بیچاره این زنه دوتا بچه داره و دیگه جوان نیست کم کم سنش رفته بالا و میدیدم که بعنوان یه مادر صدشو داره میزاره برای بچش حتی اگه چیزی داشت خودش نمیخورد میداد به بچش و مدام حرص و وش میخورد و بیخوابی میکشید و استرس و عصبانیت را به دوش میکشید بخاطر بچه هاش بخاطر زندگیش و بخش دیه ی زندگیش هم متعلق به همسرش و کارهای مربوط به اون بود و لباس ای اون اتوزدن و غذاشو اماده کردن و انجام کارای اشپزخونه و منزل و قسط و اجاره و این چیزا...
خلاصه، میدیدم که یک زن بودن و یک مادر بودن چقد از خودگذشتگی داره. و حس میکردم توی اون سن بودن و مادر دوتا بچه بودن یعنی یه سنیه که برای خیلی از کارها دیکه دیرشده. اون دیگه فقط باید خودشو وقف بچه هاشو زندگیشو شوهرش بکنه و دیگه وقتی برای خودش نداره. دیگه فکرش راحت نیست. توی دلم میگفتم وای مادربودن و زن بودن و پا به این سن گذاشتنم سخته ها خوبه که من جای اون نیستم. خوش بحالم که فعلا دخترکی هستم ازاد و رهااااا. تنها دغدغه ام خوراکی های خوشمزه و خوشکل بودن اتاقم و عروسکامو بازی با بیرون رفتن با همکلاسیام و هم دانشگاهیامه. شب بافکرراحت سرمو میزارم زمین و فرداشم تا لنگ ظهر بدون هیچ دغدغه ای میخوابم. خلاصه خودمو خودم هستم.
.....
.....
خلاصه الان باورم نمیشه که خودم شدم همون زن همون مادر با همون فکر و دغدغه های اون زن...
عروسکامم همش مال دخترمه...
بعضی موقع ها که ب عمق این افکارم میرم ناراحت میشم میگم هعی روزگار کی سنم رفت بالا و شدم ۳۵ ساله...