۱۳ پاسخ

خیلی خوبه ک فهمیدی مقصر اصلی خودتی ک حواست نبوده ب بچت خوشم اومد

چه بی ادبن بعضی بچه ها
باز خداروشکر اتفاق بدتری نیفتاده ازجایی بیفته

با بچه های دیگه مخصوصا تو اون سن و سال نباید تنهاش بزاری چهار چشمی مراقبش باش

فردا ب بهانه ی اسباب بازی زنگ بزن بگو ی ماشین کوچیک حسین داشته نیفتاده زیر تخت شما،بعد بگو فلانی دیشب تا صبح بچه ام نخوابید ،پسرت گازش گرفته بود دستش جا دندون بود چ شیطان هم هست دروغ میگفت از تخت افتاده نگو کار خودش بوده

اصلا بچه توسن بچه هامون نباید تنها گذاشت این حالا گاز گرفته بچه دوست منو که یه بار گوش پاک کن کرذن تو گوشش اصلا یه در یه لحظه شد واای خون میریخت منکه داشتم سکته میکردم گفتم کر شد دیگه بردن سریع بیمارستان

وای بمیرم چقد درد داشته

من بودم زنگ میزدم دهنشو سرویس میکردم

انگار خر گاز گرفته دور از جون بچه
باید پدر و مادر اون بچه ادبش میکردن

من جای تو بودم زنگ میزدم به جهنم که آدمای محترمی هستن اگه محترم بودن بچه شون انقد وحشی بار نمیومد

چون بچهامون توسنی نیستن از خودشون بخوان دفاع کنن بهتره اصلا با بچهای هم سن خودشون یا بزرگتر تنها بمونن
خداروشکر بخیر گذشت
ولی حتما زنگ بزن به مادرش بگو چنین اتفاقی افتادا

زنگ بزن به ننش بگو دیگه والا بچه ها هم بی رحم شدن

خب بچه این سنیونبایدتنهاگذاشت چون همینجوریشم خطرناکن چ برسع بابچع

من بودم زنگ میزدم چنتا فوش میدادم دخترم خطه قرمزه منه😠😠😠😠

سوال های مرتبط

مامان ادرینا مامان ادرینا ۱۷ ماهگی
شاید من حساسم یا بد شبی رفتم خونه مامانم. اولش با نامزد داداشم قهر بودم. هی داداشم دخمل منو بوس کرد ناز اون برگشت گفت من اصلا بچه‌ خاهرت دوست ندارم چیزی نگفتم ...بعد گوشی برداشته جلو من زنگ دختر دایی هایش زده قربون صدقه شوند می‌ره. قربونتون بشم و ودلم تنگ شده و من کسی جز شما نمیخام. منم گفتم بچها من نیازی ب دوست داشتن تو نداارن اون قدر داد زد و جیغ که داداشم گفت میزنم تو دهنت داد و فریاد نکن بعد اون داداشم از شهر اومدن برگشته با خنده میگه بچه من بچه شهر بچه تو شهرستان ....باز هیچی نگفتم بمیرم پسرم اون قدر شلوغ خراب کاری کرد اصلا میبرمش تو جمع انگار از قفس آزاد شده بچها بغل می‌کنه بوس لمس. داداشم ب بچم گفت دخترم ظریفه تو هم وحش باز هیچی نگفتم. بمیرم برای بچم ،بچم بردم اتاق گفتم تو رو خدااااا مودب باش التماس میکنم ب پات میگفتم آروم بازی کن .آروم صبحت کن نمیخاد بری با اون دختر منظورم بچه داداشم بازی کنی گفت مامانم چشم تا در اتاق باز کردم پرید رو دختر داداشم گفت هی بیا دعوا 🤔یا ب زور بغلش کرده بود گفت وای ولم کن 🫠بچم رفت هرچی بالشت آورد براش پرت میکرد منم گفتم پاشو بریم خونه. اومد خونه همچیییی دعواش کردم الآنم خابید و من پشیمونم و مادر بد. مادر احمق منم. پسرم دوستت دارم قلبم ♥️
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
رفتم خونه ی دوستم
الان بچش یکسال و نیمه هست
رفتیم تو اتاق بچش
حرف شد و اینا
تا دیدم تمام وسایل بچشو از سیسمونی تا الانش همه رو قشنگ جمع کرده بود و مرتب همه رو نگه داشته بود
از همون اول هرچی خریده بود
بعد من بهش گفتم من چند دست فقط برای بچم از نوزادی برداشتم و همه رو رد کردم رفت گفت وای چطور دلت میاد
گفتم خب من مستاجرم جا ندارم
همش باید وسیله هامو سبک کنم
گفت نه من همه رو یادگاری نگه داشتم
گفتم خب عزیزم تو خونه از خودته جا داری بالاخره
هیچی خلاصه اومدیم خونه و رفتم اتاق پسرم دلم گرفت
دیدم چقد از وسایلشو اونا که کوچیک شده بود و استفاده دیکه نمیشد رد کردم رفته
خب چیکار کنم
هم جا ندارم
همم میگم چهارتا دیگه استفاده کنن
بالاخره یه کمکی بشه
حتی همین الانم اومدم سر کمد لباساش تا تابستونه و زمستونه رو جدا کنم
و تفکیک کنم و‌اونا که کوچیکه بدم بچه دوستم
والا اگه خونه از خودم بود و جاشو داشتم
دروغ چرا منم همه رو براش یادگاری جمع میکردم
ولی خب مگه آدم چقد میتونه همه ی لباسا رو جمع کنه
من کلا هر ماه لباسامونو مرتب میکنم و اونا که نمیخایم رد میکنم بره
چی‌ بگم والا
هر کی یه جوره دیگه