سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش سه
بعداز به دنیا اومدن پسرم، دکترم منتظر موند تا جفت هم خارج شد و بعدش شروع کرد به بخیه زدن البته واسه من لیدوکایین زد چون بهش گفتم دردش رو دارم حس میکنم. اما بعداز بخیه یه پرستار اومد و شروع کرد به فشار دادن شکمم که اضافات بارداری هم خارج بشه. این مرحله‌ش خییییلی درد داشت اما خب چاره ای نیست باید کارشون رو انجام بدن که چیزی نمونه. فرقی هم نمیکنه به نوع زایمان چون برای سزارین هم همین کارو میکنن
دیگه زایمانم اینجا تموم شد اما همچنان با ما همراه باشید😂
دو سه روز بعداز زایمانم(اینم بگم شکمم بعداز زایمان هنوز خیلی جلو بود هیچ انگار جمع نشده بود هم مامانم و هم همسرم بهم میگفتن چرا شکمت جمع نشده منم نمیدونستم میگفتم خب لابد طبیعیه دیگه) خونریزیم یه کم زیاد شد. توی نوار بهداشتیم یه لخته اندازه ی یه انگشتم دیدم و یه بار هم که دستشویی رفتم یه لخته اندازه‌ی یه کف دستم دفع شد که خیلی ترسیدم. اولش فکرکردم طبیعیه نمیخواستم برم دکتر ولی دیگه رفتیم اورژانس مامایی بیمارستان و یه آزمایش خون و یه سونو برام نوشتن. دکتر سونوگرافی گفت بقایای بارداری مونده و وقتی اورژانس مامایی به دکترم شرح حالم رو گفت دکترم گفت فردا صبح برم بیمارستان و دوباره بستری شم برای خارج کردن بقایای بارداریم. بهم گفتن میری اتاق عمل و یه بیهوشی مختصر باید داشته باشی که کورتاژ کنن
اینو که بهم گفتن دیگه مردم از نگرانی. از یه طرف حال و وضعیت خودم، از یه طرف فقط نگران بچه‌م بودم که اون زمانی که من اتاق عملم نکنه گریه کنه و شیر بخواد
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان پنبه مامان پنبه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت چهارم
ماماهای مهربون بخش به تکاپو افتاده بودن. خودمم حدس میزدم که میخوان برای عمل آمادم کنن. منی که از زایمان وحشت داشتم و همیشه بزرگترین ترس زندگیم بود، و از سزارین وحشت مضاعف داشتم، اون لحظه از خدام بود منو ببرن سزارین و از اون درد خلاص بشم. شنیدم از بیرون اتاق دارن میگن زجر جنینه. اومدن آمادم کنن برای اتاق عمل و گفتن دکترم دستور داده بریم برای عمل. مدام درد سراغ میومد و دوست داشتم سریعتر فقط بیهوش بشم اون دردو تحمل نکنم. اما وقتی درد میومد نباید کسی بهم دست میزد چون دردم 10 برابر میشد. و این وسطا مدام درد میومد. گفتن دکترم تو اتاق عمل منتظره. سریع سوار ویلچر شدیم و رفتیم دم اتاق عمل. تا سوار تخت بشیم و از راهروها رد بشیم تا اتاق عمل چند بار دیگه هم درد سراغم اومد. تا اینکه رسیدیم به اتاق عمل و رفتم رو تخت. کادر اتاق عمل مدام شوخی و خنده میکردن و ازم سوالای مختلف میپرسیدن که حواسم پرت بشه. منم سعی میکردم زیاد نگاه نکنم به تجهیزات، که استرس نگیرم. قبل از بیحسی هم بازم درد سراغم اومد و پزشک گفت نباید درد داشته باشی. هروقت دردت رفت بگو...
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 روزهای ابتدایی تولد
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان آقا پسری مامان آقا پسری ۵ ماهگی
تجربه زایمان #۳
دیگه بچه مو بردن nicuنذاشتن تماس پوستی برقرار کنیم😔
کلی حالم بد بود و شروع کردم به گریه کردن،همه اونایی که توی اتاق عمل بودن میخواستن ارومم کنن ولی نمیشد بچه مو برده بودن بدون اینکه بهم بگن چرا ،
منو بردن ریکاوری ،که خدا لعنتشون کنه اونجا من و گذاشتن و رفتن ،دیگه کاری به کارم نداشتن ،باید زود می اومدن من و میبردن توی بخش که شیکمم و ماساژ بدن ،بعد ۴۰دقه اومدن من و بردن توی بخش ،
توی بخش پرستار اومد شروع کرد به فشار دادن شیکمم که کلی لخته خون به گفته مامانم اندازه یه جیگر بزرگ ازم خارج شد که پرستارم ترسید ،رفتن دکترمو اوردن بالا سرم ،که کلی امپول و قرص زیر زبونی بهم دادن ،توی همون چند دقه کلی شیکمم و فشار دادن که خون ازم خارج بشه ،خیلی دردش وحشتناک بود یعنی مرگ و به چشم دیدم ،
دکتر میگفت اگه دیرتر متوجه میشدن رحمم نرم شده بود و مجبور میشدن از خون ریزی زیاد رحمم و دربیارن،با این فشارا رحمم سفت شد،ولی همچنان درد داشتم و از ساعت ۲تا ۷همینجوری فشار میدادن درد خودم به کنار نبودن بچه ام یه درد بود واسم ،
میگفتن بردنش توی بخش که ببینن به خاطر مریضی من عفونت توی خون بچه نباشه ،که خداروشکر ازش خون گرفتن و جوابش منفی بود،بعدش دیگه بچه مو اوردن پیشم و لحظات سختی و تجربه کردم ولی تهش شیرین بود.
تجربه خواهرانه بهتون اگه عفونت دارید درمان کنید
کلی مراقب باشید سرما نخورید،
مامان آرن👶 مامان آرن👶 ۱ ماهگی
سلام دوستای قشنگم
من اومدم از تجربه عمل سزارینم و تجربه بیمارستان بگم بهتون امیدوارم به دردتون بخوره ❤
اول اینکه ۳۸هفته و صفر روز بچم به دنیا اومد با وزن ۲۹۰۰
الکی خودتونو خسته وزن گیری نکنید همش ژنتیک هست من بهترین تغذیه رو داشتم باز با این حال وزنش بیشتر نشد .
😅مامانای عزیز من اصلا شب قبل عمل نخوابیدم تو راه بیمارستان به همسرم میگفتم من تو اتاق عمل میخوابم انقد که بیخواب بودم خانوادمم به مسخره کردن من میگفتن حتما با استرس اتاق عمل میخوابی به همین خیال باش😑رفتیم پذیرش شدیم تو لابی منتظر موندیم و اومدن دنبالمون با همسرم تا جلو در بلوک زایمان بودیم بعدش من رفتم داخل و همسرم پشت در بود کل لباس در اوردن لباس اتاق عمل دادن و یه سری سوالات پرسیدن و سرویس رفتم و رفتم رو یه تخت دراز کشیدن فشارم و گرفتن و از بچه ان اس تی گرفتن و همه چی خوب بود قرار بود من اولین نفر اتاق عمل دکترم باشم و ده دقیقه دیقه برم اتاق عمل اما به دکترم بیمار اورژانسی افتاد و یه ساعت بعد بردنم اتاق عمل،قبل اتاق تو اون یه ساعت😅من خوابیدم تو بخش یه عالم مریض دیگه ام بود که وقتی پاشدم فقط یه نفر بود و پرستار گفت تو توابتو اوردی و چه ریلکس خوابیدی😑😑بعد از خوابی که کردم یواش یواش باید اماده رفتن میشدم و قبل عمل یه قسمت خیلی بدی بود به اسم سوند ،فک نمیکردم انقد درد داشته باشه یه درد خیلی بد و با سوزش شدید کاش میشد این سوندو تو بی حسی زد 😓😓
بعد سوند سوار ویلچر کردن و بردن تو بخش اتاق عملا روی تخت و منتظر اماده شدن اتاق عملم بودم که برم برا عمل و دکترمو دیدم و و یه سری پرستار سوال میپرسیدن