یادمه وقتی وارد اتاق زایمان شدم ماماخصوصی هم همزمان با من رسید و همون اول که منو دید گفت این همه شکمش بچه ست 😳
وزن بچه رو‌سونو چند زده؟!
با اینک توحال نبودم ولی کاملا صداشو میشنیدم
سونوگرافی رو چک کرد و گفت امکان نداره بچه ش دوونیم باشه
با دستاش زیر قفسه سینه مو فشار داد و گفت این هیچی چربی نداره باور کنید همش بچه ست
ازم پرسید قدت چنده؟؛
گفتم ۱۵۶
کااملا متعجب شد
گفت ایشون مریض کدوم خانم دکتره.با این قد کوتاه و‌این شکم گفتن طبیعی؟!

بقیه ماماها که بالاسرم بودن گفتن دیگه دکترشون گفته 🤦‍♀

من نای حرف زدن نداشتم
شروع کرد بهم گفت ببین نفس بکش
ولی بازم نزاشتن تکون بخورم
نهایتا سجده میشدم که بچه بیاد پایین
بازم تو انقباضا دستاشون داخل واژن من میچرخید :)

من نیاز به اپیدرال داشتم ولی میگفتن وقتش نیست
اگه اپیدرال بگیری زایمانت طولانی میشه
میگفتم بشه من نیاز به تنفس دااارم
نمیتونم اینجوری زور بزنم

همش نگاهشون به ساعت بود
واقعا نمیدونم میخواستن زایمان من سرعتش بیشتر شه که تو شیفت اونا طبیعی زایمان کنم؟!
امتیاز خاصی میگرفتن؟!
چرا ازارم دادن اخه
بگذریم به من فقط مخدر تزریق میکردن که بدترم میکرد
ساعت یک ظهر شده بود دهانه رحم کامل باز بود
ده سانت
دکتر ساعت یک ونیم بالاسرم بود
هی میگفتن زور بزن و من با تماممممم وجودممممم زور میزدم ولی هیچ خبری نبود
اینقدری زور میزدم که بواسیرم بیرون زد
بجای انرژی سرم غر میزدن
به خواهرهمسرم میگفتن این کیه دیگه با خودت اوردی( اخه بز حیف که حالم خوب نبود پاشم چارتا بارت کنم )
هوف خلاصه اخلاق ماماها صفرررر بود
فقط اونیک پول داده بودیم خصوصی اومده بود یکم هوامو داشت

۱۹ پاسخ

همشون‌کثافتن بقران

من خودم سزارین بودم دردام وحشتناک بود
ولی طبیعی وحشتناک تره
اصلا نمیتونم تصور کنم طبیعی زاییدم

منم هیچ وقت از حقی‌نمیگذرم هیچ وقتت

وای ریحانه چقدر سختی کشیدی بمیرم واست
یادته چقدررر پیگیری مریدم بریم فخر‌ماظمی یا نجفی یا حقییی

منم درتا نزدیکی پارگی رحم رفتم انقدخونریزی داشتم دکتربیشعورم به خودش زحمت ندادبیادبیمارستان با تلفن به سرپرستارمیگفت تا نبض بچه افت نده حق بردن به سزارین وندارید خدا ازشون نگذره

من قدم ۱۶۰ سزارین شدم
جاریم ۱۵۵ طبیعی شد
فک نکنم به قد ربطی داشته باشه

خو اخری چه شد.

اونجا کشتارگاه بوده یا بیمارستان؟؟چقدر ماماهاش بیشعور بودن..من عضلاتم سفت شد اینارو خوندم ریحان

دلشون نمیسوزع ک منم خیلی درد کشیدم الهی خیر نبینن

منم زایمان طبیعی ،ولی اون ماما چرت گفته هیچ ربطی به قد کوتاه یا بلند نداره

چه تجربه‌ی تلخی داشتی عزیزم. کدوم بیمارستان بودی؟

حالا من ناراحت بودم که دکترم گفت سزارین شو،دم دکترم گرم نجاتم داد،چی کشیدی،خیلیا که دور و برمن مثل تو شدن اصلا از طبیعی راضی نبودن و هنوز بعد چند ماه درگیرن با بدنشون …

آخ آخ آخ

من دارم میخونم حرصم گرفته وای به حال تو که این دردارو تحمل کردی عزیزم

منم قدم160بود
وزن بچه رو3500زده بودن
قوس کمرم زیاده من
ماماخصوصی نگرفتم
ولی ماما بیمارستان گف تو ک بیمه داری چرا درد میکشی
برو سز
بلدکترم ح زدم بالافاصله بردنم اتای عمل
ولی دستمزد خودشو گرف دکترم

ای خدا اینا چرا اینقدر ادم رو زجر میدن آخرش چی شد

طبیعی خیلی مزخرفه من چن ساعت ب اجبار دردش کشیدم
بعد سز شدم سزارین عالییی بود برامم

وای یا خدا چه تجربه تلخی

یا خدااا چی کشیدیییی

سوال های مرتبط

مامان کمیل🌿🖇️ مامان کمیل🌿🖇️ ۱۲ ماهگی
سونوی سینا هم هفته اخر بود فکر میکنم وزن پسرمو ۲۴۰۰ تشخیص داد پس طبیعی دور از ذهن نبود
من وارد چهل و یک هفته شدم ولی از نینی کوچولوی ما خبری نبود
دیگه قرار شد برم بستری شم
از صبح که بستری شدم انقباضای کوچولو کوچولوی من شروع شد همزمان امپول فشار دریافت کردم
ساعت شیش شروع شد
تا ده میتونستم تحمل کنم بهم سرم وصل بود و اجازه حرکت نداشتم چون ان اس تی هم به من وصل بود

جونم براتون بگه همونجا دو سه نفر دیگه با من بستری شدن که یکیشون هم سن سال من بود منظورم اینه ظریف و کوچولو بود بهش گفتم شما دکترت کیه گفتن فخرکاظمی یعنی همون دکتر من
گفتم شماهم طبیعی هستین؟! گفتن نه عزیزم سزارین اختیاری
گفتم چه جالب چقدر هزینه شد گفت والا ایشون دوست مامانم هستن چیزی نگرفتن

(تو پرانتز بگم اینجا یکم شک به دلم افتاد که ایشون اگه اصرار به طبیعی داشتن چرا به اشنای خودشون پیشنهاد سزارین دادن؟)

گفتم خب منم پول دادم دیگه اگه طبیعی نشد سزارینم میکنه نگرانی وجود نداره

دکتر عملای اون روزش رو انجام داد اومد بالاسرم معاینه کرد و گفت سه سانت بازی
من خوشحال بودم چون واقعا میتونستم تحمل کنم همون جا کیسه ابم رو سوراخ کردن و شتتت دردام شروع شد وحشتنااااک
جوری که داشتم التماس میکردم توروخدا یکاری بکنید من نمیتونم تحمل کنم
مامای بخش اومد بالاسرم و گفت ببین من نمیتونم برات کاری بکنم اگه درد داری ماماخصوصی بگیر 😐😐😐😐😐😐
از بیرونم نمیتونه بیاد فقط از بیمارستان خودمون(دکون باز کردن)

اره خلاصه اول که گفتم نه من این همه هزینه دکتر و بیمارستان خصوصی دادم اگه قرار به ماماخصوصی بود که میرفتم بیمارستان دولتی لعنتیاا😒
مامان کمیل🌿🖇️ مامان کمیل🌿🖇️ ۱۲ ماهگی
ولی یکم که گذشت من دیگه نمیتونستم تکون بخورم
به زور میرفتم توالت که اب گرم بریزم چون میدونستم درد رو‌کم میکنه ولی همونم نزاشتن گفتن اگه خبریه همینجا کارتو بکن
و‌لی خب من فقط اب گرم میخواستم
سرپرستار اومد بالاسرم گفت ببین افرین مامان طبیعی خیلی خوبه ماماخصوصی هم بگیر ورزشت میده دردت کم میشه
همزمان مامای بخش مثل عزرائیل بالاسرم بود و تا انقباضای لعنتی من شروع میشد دست میکرد داخلم و دستاشو میچرخوند
هرچی جیغ میکشیدم ولم کنننن نفسم رفت میگفت اینجوری زودتر پیشرفت میکنی
خیلی خوب داری پیش میری ایول
دهانه رحمت چهارسانت شد
گفتم توورخدا اپیدروال بهم بزن دیگ نمیتونم نیاز به استراحت دارم
گفتن نه وقتش نیست
بچه بالاست و از این حرفا
یکی دوبار بلند شدم تا توالت برم وسط راه ضعف کردم داشتم میفتادم بهیارشون از زیر بغلم گرفت
بلندم کرد و غرلند کنان بهم گفتن یکم قوی باش بابا به فکر خودت نیستی به فکر بچت باش یعنی چی که خودتو میندازی رو زمین نمیگی بچه‌ت کاریش میشه
و من حتی نمیتونستم جوابشونو بدم

وقتی دیگ دیدن تو حال خودم نیستم و هوشیاریم داره افت میکنه منو بردن اتاق مخصوص زایمان نزدیکای اذان بود هی من دردام شروع میشد
هی اینا دست میچرخوندن تا زودتر باز شم
با هر انقباض تاجایی که میتونستن با دستاشون دهانه رحم منو باز میکردن
سه چهار نفر فقط دست و‌پای منو گرفته بودن رسما به تخت بسته شده بودم
از هوش میرفتم
خواهرشوهرم بهیار همون بیمارستانه هی گوشامو‌میکشید تا به هوش بیام
هی سرم غر میزدن که چرا خودتو انداختی بلندشو تلاش کن
درحالی که من بخاطر دز زیاد امپول فشار و مخدری که دریافت کرده بودم هیچی نمیفهمیدم فقط درد داشتم و سرم گیج میرفت...
مامان مهراد مامان مهراد ۱۲ ماهگی
یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت
مامان آرسام مامان آرسام ۱۲ ماهگی
مامان جانای قشنگم 🧸 مامان جانای قشنگم 🧸 ۱۱ ماهگی
سلام خانما خوبین 🖐️

بیاین که من امروز سخت ترین روز زندگیم بود مردم و زنده شدم اتفاق بدی واسه دخترم افتاد بدیش اینه من خودمو مقصر می‌دونم 😓😭😭
با خودم میگم تو وظیفت اینه که فقط مواظب بود باشی فقط باید حواست بهش باشه اگه چیزیش میشد من چه خاکی تو سرم می ریختم از صبح نماز میخونم و دعا میکنم و شکر میکنم که خدا مواظبش بود 🥺😭😣💔

اینجوری بود که خونه مادرشوهرم بودیم مهمون داشتن اونجا من روی نیز غذا خوری نشسته بودم تو آشپزخونه جانارو گذاشتم رو میز داشت با اسباب بازی هاشو بازی میکرد پدرشوهرم اومد خونه از روی نیز پاشدم که احوالپرسی کنم جانا فک کرد میخام برم با اینکه یک دستم به جانا بود خودشو پرت کرد افتاد از رو میز روی فرش به کرن ی صدایی کرد سرش و گردنش فک کردم خدایی نکرده شکست داد زدم که بچم خدااااااا 😭😭😭😭
همه اومدن شوهرم تو حیاط بود اومد سریع بغلش کرد من اون صحنه کور شده بودم تمام بدنم داشت می‌لرزید از روی زمین که برش داشتم بغلم کردمش قلبم از سینه داشت میزد بیرون شوهرم آوند گرفته ازم گفت چه جوری افتاد گفتم به سر گفت سریع باش بریم بیمارستان سریع سوار ماشین شدیم با مادر شوهرم رفتیم بیمارستان پرونده تشکیل دادن و عکس از گردنش و سرش گرفتن دکتر ماینش کرد
😓😭💔
گفتن خداروشکر خوبه هیچ مشکلی نداره. 🤲🧿
گفتن نیم ساعتی بشینید ببینم بالا نمیاره بهش شیر هم دادیم با آبمیوه خداروشکر خورد و بالا نیاورد بعد یک ساعت دکتر دوباره اومد ماینه کرد و عکس هاشو چک کرد دوباره گفت الحمدالله که خوبه و اتفاقی نیفتاده واسش 🤲🤲🥹

اومدین خونه بعد تقریباً دو ساعت خوابید و الآنم خوبه خداروشکر غذا شو میخوره بازی می‌کنه حالش خوبه