یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت

۱۱ پاسخ

الهی چقدر درد کشیدی برعکس من واسه زایمانم دردی نکشیدم سزارین اختیاری بودم وقتی تموم باورم نمیشد زایمان کردم سوندگذاری البته اذیت شدم ولی بعدش یا حسین مظلوم جیغ میزدم از درد واسم مورفین میاوردن از این ورم مادرشوهرم هی اصرار میکرد به شیر دهی هی گیر داده بود ولم نمیکرد از طرفی دنده هام شکسته بود حین زایمان من تنگی نفس درد وحشتناک قفسه سینه داشتم هفت جدم اومد جلو چشمم تا سه ماه درگیر دنده شکستم شدم با بچه رفلاکسی کولیکی وق وقو

پسر منم دقیقا مثل پسر شما بود برای همین یکی از اشناها که ماماست بهم گفت حتما قبل ازینگه بستریت کنن برای طبیعی بگو میخوام سونوی وزن برم با اصرار خودم مامایی که اونجا شیفت بود نوشت وزن پسر منم ۴ بود مجدد گفتن برو یک جای دیگه هم سونو بده که معتمد خودمون باشه اونم ۴ بود شورا برگزار کردن و سزارین شدم

چند کیلو بود عزیزم

منم درد طبیعی رو کشیدم و آخر سر سزارین شدم من بدون درد رفتم برای زایمان چون فشارم بالا می رفت دکتر خودش یه تاریخ داد و گفت بیشتر از این ریسک نمی کنم
خودم خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی وقتی رسید به دردای پشت سر هم فقط گریه میکردم
به خونریزی افتادم شوهرمو صدا زدن اومد توی لیبر تا منو دید گفت من میرم با دکترت حرف بزنم سزارین کنه
گفتم ن نمیخواد خودش حالا میاد
دکتر دید گفت نه تو طبیعی بزا نیستی سرم فشارو قطع کردن و رفتم واسه عمل
یعنی فاصله بخش زایمان تا پذیرش شدن قبل اتاق عمل و آمپول بی حسی من مردم و زنده شدم

چقدر خوشحالم از اول انتخابم سزارین بود نه به‌خاطر درد به خاطر احتمال آسیب به بچم موقع زایمان طبیعی آخرش هم که سزارین اورژانسی شدم حتی نزدیک درد زایمان طبیعی هم نشدم😂 ولی واقعا سخته انشالله کوچولوتون اینقدر زندگیتون رو شیرین کنه که حتی سختی و دردی که به خاطر زایمانش کشیدین براتون خاطره قشنگ بشه

و خدارو صد هزاااااار مرتبه شکر گذارم دوتا زایمان داشتم تو خونه وب خوبی وخوشی زایمان کردم البته درد ک داشتم ولی بازهم شکر

هیچوقت حاضر نبودم طبیعی زایمان کنم همون اول انتخابم سزارین بود سزارین هم شدم وبه شدت راضی ام صدبار دیگه ام زمان بگذره بارم سزارین خدایی چیه این طبیعی آدم نابود میشه اصلا چرا این همه درد بکشیم که چیییی حالا سزارین بعد عمل با شیاف و مسکن حله انگار ی عمل کوچیک کردی قابل مقایسه با دردای طبیعی نیست ..

منم با ی سانت آمپول فشار اینا زدن از پنج عصر بستری شدم و دردامو کشیدم و 10/30 شب بدنیا اومد دخترم ،ولی دردام از یادم رفتن ،زیاد سخت نبود برام خدارو شکر با مامای همراهم ک کلی کمکم کرد

واسه منم خیلی سخت بود ۱۲ ساعت درد کشیدم کیسه ابو ترکوندن مردم بعد ۱۲ ساعت افت ضربان قلب گرفتم داشتم میمیردم نجات دادن بعد بردن سزارین

منم طبیعی زاییدم خیلی خیلی سخت بود یادم میفته قبل خواب میگم الان منم که زندم

چقد ما گناه داریم☹️

سوال های مرتبط

مامان آرسام مامان آرسام ۹ ماهگی
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
سونوی سینا هم هفته اخر بود فکر میکنم وزن پسرمو ۲۴۰۰ تشخیص داد پس طبیعی دور از ذهن نبود
من وارد چهل و یک هفته شدم ولی از نینی کوچولوی ما خبری نبود
دیگه قرار شد برم بستری شم
از صبح که بستری شدم انقباضای کوچولو کوچولوی من شروع شد همزمان امپول فشار دریافت کردم
ساعت شیش شروع شد
تا ده میتونستم تحمل کنم بهم سرم وصل بود و اجازه حرکت نداشتم چون ان اس تی هم به من وصل بود

جونم براتون بگه همونجا دو سه نفر دیگه با من بستری شدن که یکیشون هم سن سال من بود منظورم اینه ظریف و کوچولو بود بهش گفتم شما دکترت کیه گفتن فخرکاظمی یعنی همون دکتر من
گفتم شماهم طبیعی هستین؟! گفتن نه عزیزم سزارین اختیاری
گفتم چه جالب چقدر هزینه شد گفت والا ایشون دوست مامانم هستن چیزی نگرفتن

(تو پرانتز بگم اینجا یکم شک به دلم افتاد که ایشون اگه اصرار به طبیعی داشتن چرا به اشنای خودشون پیشنهاد سزارین دادن؟)

گفتم خب منم پول دادم دیگه اگه طبیعی نشد سزارینم میکنه نگرانی وجود نداره

دکتر عملای اون روزش رو انجام داد اومد بالاسرم معاینه کرد و گفت سه سانت بازی
من خوشحال بودم چون واقعا میتونستم تحمل کنم همون جا کیسه ابم رو سوراخ کردن و شتتت دردام شروع شد وحشتنااااک
جوری که داشتم التماس میکردم توروخدا یکاری بکنید من نمیتونم تحمل کنم
مامای بخش اومد بالاسرم و گفت ببین من نمیتونم برات کاری بکنم اگه درد داری ماماخصوصی بگیر 😐😐😐😐😐😐
از بیرونم نمیتونه بیاد فقط از بیمارستان خودمون(دکون باز کردن)

اره خلاصه اول که گفتم نه من این همه هزینه دکتر و بیمارستان خصوصی دادم اگه قرار به ماماخصوصی بود که میرفتم بیمارستان دولتی لعنتیاا😒
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۹ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم
مامان آیلی.    👧🏻 و آیری.    👶🏻 مامان آیلی. 👧🏻 و آیری. 👶🏻 ۸ ماهگی
یه خاطره یادم اومد هنوزم از حقیقت بودنش تو شوکم……………🫠


من کل دوران بارداریم یا خونریزی داشتم یالکه بینی.میرفتم پیش دکتر نصیری خدا جوابشو بده خیلی منو میترسوند بار آخر ۳۰ هفته بودم رفتم پیشش گفت دیگه نباید خونریزی داشته باشی اگر لکه بینی یاخونریزی داشتی برو بیمارستان بچه داره میاد🤦🏻‍♀️
زد من هفته ۳۴ یکم خونریزی کردم صبح جمعه بود خدا نصیب هیشکی نکنه رفتیم قائم زنگ زدن به نصیری گفت نه میام نه شما قبولش کنین بفرستینش علوی
مادرم گریه میکنه/مادرشوهرم خودشو میزنه که این بره علوی یا خودش میمونه یا بچه اینارو میکشن.رفتم بستریم کردن هی میان برا تست رحم میگم دست بزنین خودمو میکشم میفرستن سونو. اینا به کنار خب



یکی دوساعت بعد یه دختر۱۶ ساله آوردن اصفهانی بود اصالتش ولی عروس اردبیل شده بود.۴۱ هفته رو داشت پرمیکرد بچش دختربود ولی اصلا علایم زایمان نداشت
به طفلی آمپول فشار زدن هرکاری کردن اصلا رحم از پنج سانت تکون نخورد.دو سه ساعت گذشت اینم هی اذیت داشت ولی اصلا علائم زایمان نداشت.مامای بیمارستان اومد معاینه کرد گفت نه نمیتونم ریسک کنم بچه تو خطره اتاق رو خلوت کنین زنگ بزنین شوهرش.منو انداختن یه اتاق دیگه شوهرش اومد .اقا این دوساعت نگذشت زایمان کرد
بعدا فهمیدیم شوهرش رو خواستن برا رابطه🤦🏻‍♀️ماماعه گفته رابطه دهانه رحم رو باز میکنه
الان گاهی که یادم میاد تعجب میکنم
مامان شومبول طلا مامان شومبول طلا ۸ ماهگی
دیشب بدترین شب زندگیم بود پسرم چند روزی هست سرما خورده دیشب ساعت ۲ونیم دیدم انگار داره میناله بهش شیردادم نخورد بهش پستونک دادم نگرفت یهو شروع کرد به گریه کردن گریه ش مث گریه همگی نبود یهو شروع کرد به سرفه شدید و پراز خط دیدم آورد بالا یکم شیر و خلط باز شروع کرد به سرفه یهو نفسش بند اومد شوهرم شروع کرد زد پشت کمرش من فقط گریه میکردم اسم شوهرمو صدا میزدم و هی میگفتم بزن گریه کنه یهو شروع کرد به گریه کردن باهمون همه این کارارو مابین در حیاط و خیابون انجام دادیم وقتی نفس اومد بالا باهمون لباسا خونگییو نامناسب فیس سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان و من مث ابر بهار گریه میکردم وقتی رسیدم بیمارستان فهمیدم با چ لباس بدی اومدم بیمارستان اونجا گفتن همه چیش خوبه اما چون یکم تند نفس میکشه بینی بشه کمک ن می‌خوام ببرمش پیش متخصص خداروشکر بردم متخصص اطفال گفت ن مشکی نداره نفسشم چون خیلی سرفه کرده و خلط گیر کرده اینجوری شده دیشب تجزیه بدی داشتیم منو همسرم.... لطفاً نرید بیمارستان ی‌ مشت بی سواد ریختن اونجا ن دکتر داشتن ن متخصص اطفال هیچ دکتری نبود اینم پرستار گفت بستری بشه که خداروشکر نزاشتم...
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
یادمه وقتی وارد اتاق زایمان شدم ماماخصوصی هم همزمان با من رسید و همون اول که منو دید گفت این همه شکمش بچه ست 😳
وزن بچه رو‌سونو چند زده؟!
با اینک توحال نبودم ولی کاملا صداشو میشنیدم
سونوگرافی رو چک کرد و گفت امکان نداره بچه ش دوونیم باشه
با دستاش زیر قفسه سینه مو فشار داد و گفت این هیچی چربی نداره باور کنید همش بچه ست
ازم پرسید قدت چنده؟؛
گفتم ۱۵۶
کااملا متعجب شد
گفت ایشون مریض کدوم خانم دکتره.با این قد کوتاه و‌این شکم گفتن طبیعی؟!

بقیه ماماها که بالاسرم بودن گفتن دیگه دکترشون گفته 🤦‍♀

من نای حرف زدن نداشتم
شروع کرد بهم گفت ببین نفس بکش
ولی بازم نزاشتن تکون بخورم
نهایتا سجده میشدم که بچه بیاد پایین
بازم تو انقباضا دستاشون داخل واژن من میچرخید :)

من نیاز به اپیدرال داشتم ولی میگفتن وقتش نیست
اگه اپیدرال بگیری زایمانت طولانی میشه
میگفتم بشه من نیاز به تنفس دااارم
نمیتونم اینجوری زور بزنم

همش نگاهشون به ساعت بود
واقعا نمیدونم میخواستن زایمان من سرعتش بیشتر شه که تو شیفت اونا طبیعی زایمان کنم؟!
امتیاز خاصی میگرفتن؟!
چرا ازارم دادن اخه
بگذریم به من فقط مخدر تزریق میکردن که بدترم میکرد
ساعت یک ظهر شده بود دهانه رحم کامل باز بود
ده سانت
دکتر ساعت یک ونیم بالاسرم بود
هی میگفتن زور بزن و من با تماممممم وجودممممم زور میزدم ولی هیچ خبری نبود
اینقدری زور میزدم که بواسیرم بیرون زد
بجای انرژی سرم غر میزدن
به خواهرهمسرم میگفتن این کیه دیگه با خودت اوردی( اخه بز حیف که حالم خوب نبود پاشم چارتا بارت کنم )
هوف خلاصه اخلاق ماماها صفرررر بود
فقط اونیک پول داده بودیم خصوصی اومده بود یکم هوامو داشت
مامان کوروش👼 مامان کوروش👼 ۹ ماهگی
این گل پسرو میبینین🥺
وقتی به دنیا اومد مامانش فکر می‌کرد از پس بزرگ کردنش بر نمیاد🥲
با خودش میگفت یعنی میشه ۱۰ روزش بشه ؟یعنی یک ماهگیشو میبینم؟یعنی بزرگ میشه ؟یعنی یه روزی میشینه؟یعنی یه روزی میبینم این بچه ۷ ،۸ ماهشه بشه ؟بعد با خودش میگفت نه و می‌نشست به گریه کردن که من نمیتونم میترسم بهش آسیب بزنم 😅🥲میگفتم زمان نمیگذره بزرگ نمیشه یه چیزیش میشه ،هر روز گریه میکردم ببریمیش دکتر میگفتم بریم بستریش کنیم بیمارستان تا زیر نظر دکترا بزرگ شه😂روزای اول دو بار شیر تو گلوش پرید و خفه شد یه دفعه اش نصف شب بود با پای برهنه تو کوچه میدویدم و میزدم تو در خونه همسایمون که کم‌کم کن بچه ام داره از دستم میره همه جمع شدن خودم که قبض روح شدم ملتم قبض روح کردم😂😂پیش چندتا و دکتر و بیمارستان بردمش که ببینم چرا خفه شد🤦‍♀️۲۴ ساعت یک پشت نخوابیدم و فقط گریه میکردم زنگ میزدم به همه میگفتم بیاین پیشم ،تمام جونم استرس بود فکر میکردم ممکنه دوباره خفه بشه و خدایی نکرده چیزیش بشه
آخ که چه روزایی رو گذروندم با افسردگی شدید چقد همه چیو به خودم سخت گرفتم البته دست خودم نبود
الان پسر من ۹ ماهه شده و ۳ ماه دیگه تولدشه 🥲😍و من باورم نمیشه که دیدم روزایی رو که فکر میکردم محاله ببینم بزرگ کردم بچه ای رو که امید نداشتم از پسش بر بیام
قوی شدم
دیگه هر وقت خفه بشه خودم نجاتش میدم ،دیگه دوست ندارم روزا زود بگذره و بزرگتر بشه دلم میخواد از هر لحظه اش لذت ببرم ،هی بزرگتر میشه هی من قوی تر میشم هی من عاشق تر میشم ،دیگه برعکس اوایل میترسم از اینکه زود بزرگ شه 🥲
مادر شدن سخت ترین و پر چالش ترین و زیبا ترین و لذت بخش ترین حسی بود که تجربه کردم 🥺
مامان محیاسادات💖 مامان محیاسادات💖 ۱۰ ماهگی
بالاخره مرواریدای دخترم سر و کله شون پیدا شد..
میخوام تجربه خودمو از دندون در اوردن دخترم بذارم..
دخترم مدت طولانی بود ک مدام دستش تو دهنش میکرد و همچیزو میخاست ببره تو دهنش..چند شب بود که شبا درست نمیخابید...مدام بیدار میشد و اصلا خاب عمیق نداشت...۵ روز پیش ناگهانی و بدون هیچ علتی تب کرد..تب خیلی شدید حدود ۳۹ درجه تب داشت..بهش استا دادم..تو همین حین ی لحظه ازش غافل شدم بچم از رو تختش افتاد پایین..فاصله نیم متر بود ضربه شدید نبود ولی بچم خیلی ترسید خیلی گریه کرد..خودمم خیلی ترسیدم..بچه خیلی بی قرار بود نتونست بخابه مدام از خاب میپرید و جیغ میزد.خیلی ترسیده بودم.بردمش پیش دکترش..همجاشو معاینه کرد گفت بچه مشکلی نداره..تبم ممکنه بعضی بچها تب کنن..بعدم خوب میشن.نکران نباش.اومدیم خونه.ولی دوباره از شب بچه تب کرد و بیحال و بی قرار بود..فرداشم تا عصر همینجور بود مدام گریه و بی قرار و تب ۳۸ درجه.تا ساعت ۱۱ شب با اینکه استا داده بودمش تبش ۳۸ ونیم بود..میخاستم شیر بدمش که یهو استفراغ کرد خیلی زیاد بود...
مامان شاهان مامان شاهان ۹ ماهگی
امروز رفته بودم دکتر شاهان، با دکترش یاد یه خاطره جالب افتادیم کلی خندیدیم اومدم براتون تعریف کنم شاد بشین 😁
یک هفته مونده بود به زایمانم ، کلی سرچ زدم یه دکتر خوب پیدا کردم تو منطقه مامانمینا و گفتم برم پیشش اگه خوب بود دیگه بعنوان دکتر شاهان انتخابش کنم.
رفتم اونجا نوبت بگیرم منشی گفت اسم بچه چیه گفتم شاهان .... . بنده خدا اول فکر کرد یه بچه دیگه دارم الانم باردارم. گفت تو این گرما اومدی برو بشین اونجا جلو کولر تا نوبتت بشه. خلاصه نوبتم شد اومدم برم تو گفت پس بچه کو ؟ گفتم تو شکممه . گفت نه شاهانو میگم. گفتم منم شاهانو میگم. با تعجب همراهم اومد تو اتاق دکتر.
به دکتر گفتم من مادر اولی ام و کلی سوال دارم که نمیخوام از بزرگترا طبق تحربیات گذشته بپرسم دوست دارم با علم جدید اگاه بشم‌ . دکتر و منشی انقد خندیدن اشک از چشمشون میومد. بعد ازم معذرت خواهی کرد و گفت خیلی عجیب بوده برام برای همین خندیدیم. خلاصه سوالایی پرسیدم که الان بهشون فکر میکنم میگم واقعا چرا من انقد تباه بودم؟؟؟؟؟؟؟ البته تو این ۹ماه کلی تحربه کسب کردم و خیلی چیزا متوجه شدم شاید برای همین الان اون سوالا برام خنده داره
ولی همون شد باب اشنایی و دوستی من و دکتر شاهان.
اولین روز زایمانم اومد خونمون و بعد از اون دایما با مهربونیاش منو شرمنده خودش کرد.
یه اتفاق خنده دار بود و سبب یه دوستی عمیق شد .
انقدر دوست شدیم که الان ده روز همدیگرو نبینیم اروم نمیگیگیریم😂