تجربه عمل سنگ صفرا ....

هفته قبل پنج شنبه داشتم تو اسنپ فود سفارش شام ثبت میکردم ،
چنان دردی اومد سراغم که داشتم میمردم

مثل مار میپیچیدم به خودم
بچه هام از درد من گریه میکردن
تا به ارتین نگاه میکردم ،میخندید


بمیرم براشون

شوهرم بردم درمانگاه برام مسکن زدن و سونو اورژانسی نوشت

هررررجا میرفتیم سونو نبود
همه جا تعطیل
درمانگاهها ،بیمارستانا
مراکز سونو ........هیچ جا


تا اومدیم خونه ساعت ۱۱ و نیم بود

منم اروم شده بودم نسبتا


نوبت دکتر گرفتم واسه چهارشنبه این هفته.

دوشنبه باز دردم شروع شد
اینبار هیوسین و استا خوردم ،۱۰ دقیقه بعدش اروم شدم .


چهارشنبه که رفتم دکتر ،نامه عمل داد واسه پنج شنبه
ساعت ۱۱ رفتیم بیمارستان ،لباس عمل پوشیدم ساعت ۲:۱۵ دقیقه صدام کردن و عمل شدم

۴:۳۰ اوردنم تو بخش انقدر درد داشتم که همش داد میزدم

همش میگفتم بهم مسکن بزنین
ارتین رو گذاشتم خونه خواهرم ،تیانا هم خونه خودمون موند چون امتحان داشت

۱۶ پاسخ

بمیرم بچم نیم ساعت هم نخوابیده بود
خواهرم و شوهر و پسرش کانل تحت اختیارش بودن ،ولی باز کلافه شده بود

نه شیر میخورد نه غذا
تصویری زنگ میزدیم تا بتونه دو تا لقمه غذا بخوره

از خودم فیلم ضبط کردم ،فرستادم
خواهرم میگفت میبینتت ،جیغ میزنه و گریه میکنه .
شب ساعت ۱۱ به پرستار گفتم
گفت بگو بیارنش ،منم خوشحال ،شوهرم نزدیک بیمارستان که رسید پرستار گفت بخاطر مسکن های قوی که زدیم برات ،نمیتونی شیرش بدی

اونا باز برگشتن و میگفتن فقط گریه می‌کرده 🥹

من بر اثر داروها خوابم برده بود که دیدم خواهرم که پیشم بود گوشی داد بهم

اون خواهرم بود ،میگفت ارتین انقدر جیغ میزنه و جریه میکنه میترسم نافش پاره بشه یا قلبش خدایی نکرده بایسته
پرستار رو صدا زدم
گفتم بچم هلاکه
گفت چند ساعته گذشته ، شیرتو بدوش بریز دور
بگو بیارنش .
ساعت ۳:۳۰ بود خواهرم ارتین رو اورد اما بغلم نمیومد
بمیرم بچم خیلی اذیت شد.


بعدش که اومد بغلم تا بغلمو حس کرد دوتا مک زد ،از شدت خواب بیهوش شد تا ساعت ۹ و نیم روز بعدش تخت خوابید


چقدر که بخاطر ارتین هممون اشک ریختیم

خیلی تجربه بدی بود
اما خدارو شکر راحت شدم از دردای زیادی که میکشیدم

الهییییی چقد مثل من شدییی😭😭بدترین درد دنیاااااا این صفرااا چی بود اخههه بعد زایمان میاد به سرادم

الان بهتری؟ دردات کمتر شده؟ اومدی خونه؟

نگفتن دلیل سنگ صفرا چیه؟ فکرکنم کلا کیسه صفراتو دراوردن؟

من سنگ صفرا ۱۴ میلی دارم به نظرت عمل میخاد میترسم

اخ عزیزم چقدر سختی کشیدید
خیلی ناراحت شدم فقط خداروشکر که گذشت و الان سالم و خوب کنار هم هستین
امیدوارم تا ابد بلا دور باشه
منم تو بارداری شن صفرا گرفتم بعد زایمان هم تکون خوردن و من چنان دردی کشیدم که هیچوقت یادم نمیره
اما متاسفانه هنوز وقت نکردم پیگیری کنم آخه دکتر بهم گفت باید عمل شی کیسه رو کامل بردارن و من ترسیدم نرفتم

الهی عزیزم..چقد سخت...منم عمل صفرا دارم..شما عمل لاپارسکوپی کردین یا عمل باز...منم بچه شیر میدم...چه مدت نمیش ه به بچه شیر داد...داروهاش. چیا بود...ببخشید میپرسم خیلی دلشوره نگرانی دارم...نقاهتش..چقده زود ادم سر پا میشه؟؟

ممنونم به خاطر اینکه تجربه تلخت رو با ما به اشتراک گذاشتی

خداوند سلامتی بده بهت

عزیزدلم🥲
خداروشکر که الان حالت خوبه

خداروسکر که تموم شد عزیزم

منم عمل کردم ،یک ماه روزگار درد تحمل میکردم میگفتن سندروم روده تحریک پذیره. اورژانس بهم مسکن میزد خوب میشم .آخری دیگه گفتم فقط سونو برام بنویسید ک فهمیدم کیسه صفراس . الان دو سال از اون شبا میگذره .دکتر فقط میگفت چطور تحمل کردی ‌.روی زمین خودم میکشوندم خیلی بد بود بد

خداروشکر تموم شد اون روزها

بازم خداروشکر اون دوران سختت تموم شده الآنم پیش پسر گل و خانوادتی 🥰

اخ گفتی 🥲
ولی مهراد چون کوچولو بود خیلی مامانمو اذیت نکرد🥲

خداروشکر عزیزم که خوبی اینا میگذره شرایط سختی بوده ولی میگذره دیگه چه میشه کرد گاهی ناچاری اینارو طی کنی

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۱۳ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگیم
من از اول بارداری همش میگفتم زایمان طبیعی دیگه خیلی هم شوق داشتم برا زایمان طبیعی اصلا نمیترسیدم روز روز شد رسیدم ۳۴ هفته ترس افتاد تو جونم از ی صبح تا عصر گربه میکردم میگفتم من زایمان طبیعی نمیخام میخام برم سزارین
دیگه شوهرم نا احت شد گربه میکنم آدرس ی دکتر پیدا کرد رفتم پیشش گفت کارم کردم و اوکی شد روز چهار شنبه رفتم‌پیش دکتر گفت جمعه بیا برا عمل
من شب پنج شنبه رفتم عروسی که جمعه صلح برم عمل دکتر پیام داد عملت افتاده برا جمعه باز جمعه شبم رفتم عروسی کلی رقص کردم و ۴ صبح اومدیم خونه ۶ صبح رفتیم بیمارستان و ۹ رفتم اتاق عمل بی حس شدم خیلی ار اتاق عمل می‌ترسیم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود برای ی زندگی جدید دیگهخاهر بزرگترم همرام بود وقتی خاستم برم تک اتاق عمل شوه م و خاهرم گریه کردن منم گربه کردم
دیگه رفتم عمل شدم و تو اتاق عمل نی نیم آوردن پیشم
بعد دیگه شوهرم تو آسانسور نی نی رو دیده بود و ازش عکس گرفته بود برا همه فرستاده بود این بود داستان ما شما هم بگین
مامان مهراد مامان مهراد ۱۵ ماهگی
یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت
مامان صدرا مامان صدرا ۱۰ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون
مامان آرسام مامان آرسام ۱۵ ماهگی
مامان صدرا مامان صدرا ۱۰ ماهگی
پارت پنجم
دقیقا اذان مغرب بود و صدای اذان میومد تو دلم میگفتم اگر قراره تنها برم نمیخوام برم یا دوتایی یا هیچکدوممون من بدون اون چیکار کنم پسرم هم بدون من چیکار کنه کی مراقبش باشه

حین جا به جایی که من داشتم خیلییی بد منو بلند کردن پاهام از درد تیرررر میکشید هرچی داد میکشیدم پاهام رو ول کنید هیچ کس گوش نمیداد

بریم برای بقیه اش
تا دکتر آقا خواست بیاد داخل تمام زورم رو گذاشتم و یهویی زور زدم بچه اومد بیرون سریع یه حس خالی شدن

ولی خب هرکاری میکردن بچه گریه نمیکرد دیگه اشکم در اومده حالم داغون بچم رو میزدن که نفس بکشه ولی نمیکشید
۲۰دقیقع شاید بیشتر طول کشید تا صدای گریه بچه در بیاد یعنی همه مزدن و زنده شدن
خودم که بدتر
برای جفت هم چون از بس منو پاره کرده بودن خیلی راحت در اومد
و رفتیم سراغ بخیه مگه تموم می‌شد من ساعت ۵،۲۴زلیمان کردم ساعت ۶.۵ رفتم بخش
از بس بخیه خودم نصف کشیدنی و نصف دیگه جذبی بود
تا ۷ ماه بعد از زایمانم بخیه دفع میکردم 😩😩

ولی خب تموم شد
با یه عالمه درد
الان پاهام آسیب دیده و قراره به زودی عمل جراحی داشته باشم
پارکی مینیسک و رباط صلیبی بخاطر جا به جایی نا مناسب و صدمه وارد شده

فقط فقط میتونم بگم خدایا شکرت هم من و هم پسرم رو به زندگی برگزدونیدی😍❤️
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۲ ماهگی
مشکلات بارداری و اقدام به بارداری من پارت پنجم .
خلاصه مثبت شد باورم‌نمیشد. شوهرم که هی میگفت دیدی میشه و اینا و من تا صبح خوابم نمیبرده . بالاخره شده بود بعد ۳ سال . صبح ناشتا ساعت ۶ روز پنج شنبه بازم بیبی چک زدم اونم مثل دیشب هاله شد و پر رنگ شد هی ، شوهرم گفت بیام از سرکار میریم سونو ، اومد رفتیم سونو دکتر گفت من چیزی نمیبینم ساک بارداری و اینا هیچی نیست اشتباه شده ، یا برو دو هفته دیگه بیا الان زوده ، چقدر حالم بد شد ، به بابام گفته بودم نرو سرکار میخوام بیام خونتون کار دارم که خب پیچوندم و رفتیم ولی نگفتم که چی شده . فرداش جمعه با ، بابام اینا رفتیم کله پزی ساعت ۷ صبح بماند که تا بابام نست من عوق زدم حالم بد شد بابام فهمید ولی چیزی نگفت ، بعد صبحانه رفتیم آزمایشگاه همه جا هم تعطیل بود😂😂 دیگه آزمایش دادیم ۸ صبح گفت ۱۲ به بعد آماده اس ، تا ساعت ۱۲ من جون دادم . دیگه ۱۲۴ هزار پیامبر رو قسم دادم .
ساعت ۱۲ زنگ‌زدن ، جواب رو برامون فرستادن و مثبت بود ....
ماهلین خانوم تو دلم بود ولی من زود برای دیدنش رفته بودم🥹🥰🥰😭