سونوی سینا هم هفته اخر بود فکر میکنم وزن پسرمو ۲۴۰۰ تشخیص داد پس طبیعی دور از ذهن نبود
من وارد چهل و یک هفته شدم ولی از نینی کوچولوی ما خبری نبود
دیگه قرار شد برم بستری شم
از صبح که بستری شدم انقباضای کوچولو کوچولوی من شروع شد همزمان امپول فشار دریافت کردم
ساعت شیش شروع شد
تا ده میتونستم تحمل کنم بهم سرم وصل بود و اجازه حرکت نداشتم چون ان اس تی هم به من وصل بود

جونم براتون بگه همونجا دو سه نفر دیگه با من بستری شدن که یکیشون هم سن سال من بود منظورم اینه ظریف و کوچولو بود بهش گفتم شما دکترت کیه گفتن فخرکاظمی یعنی همون دکتر من
گفتم شماهم طبیعی هستین؟! گفتن نه عزیزم سزارین اختیاری
گفتم چه جالب چقدر هزینه شد گفت والا ایشون دوست مامانم هستن چیزی نگرفتن

(تو پرانتز بگم اینجا یکم شک به دلم افتاد که ایشون اگه اصرار به طبیعی داشتن چرا به اشنای خودشون پیشنهاد سزارین دادن؟)

گفتم خب منم پول دادم دیگه اگه طبیعی نشد سزارینم میکنه نگرانی وجود نداره

دکتر عملای اون روزش رو انجام داد اومد بالاسرم معاینه کرد و گفت سه سانت بازی
من خوشحال بودم چون واقعا میتونستم تحمل کنم همون جا کیسه ابم رو سوراخ کردن و شتتت دردام شروع شد وحشتنااااک
جوری که داشتم التماس میکردم توروخدا یکاری بکنید من نمیتونم تحمل کنم
مامای بخش اومد بالاسرم و گفت ببین من نمیتونم برات کاری بکنم اگه درد داری ماماخصوصی بگیر 😐😐😐😐😐😐
از بیرونم نمیتونه بیاد فقط از بیمارستان خودمون(دکون باز کردن)

اره خلاصه اول که گفتم نه من این همه هزینه دکتر و بیمارستان خصوصی دادم اگه قرار به ماماخصوصی بود که میرفتم بیمارستان دولتی لعنتیاا😒

۴ پاسخ

دقیقا منم همینجور شدم
با این تفاوت که ماما ها جون نصفه شب بود قبول نکردن بیان من بدبخت خودم دردامو کشیدم

لعنتیا واسه من ک ماما خصوصی گرفتم از همون بیمارستان خودشون هیچ کاری نکرد گفتن خیلی درد دارم خواهش میکنم یه کاری کنید گفت من واسه دردت کاری نمیکنم . باورت نمیشه فقط گفت باسنت رو اون ور اون ور کن . پولی ک گرفت حرومش باشه من حلالش نمیکنم . فقط کلاس های آنلاینی ک رفته بودم از همونا تمرین کردم

.....

منتظرم ببینم بعدچی شد

سوال های مرتبط

مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
یادمه وقتی وارد اتاق زایمان شدم ماماخصوصی هم همزمان با من رسید و همون اول که منو دید گفت این همه شکمش بچه ست 😳
وزن بچه رو‌سونو چند زده؟!
با اینک توحال نبودم ولی کاملا صداشو میشنیدم
سونوگرافی رو چک کرد و گفت امکان نداره بچه ش دوونیم باشه
با دستاش زیر قفسه سینه مو فشار داد و گفت این هیچی چربی نداره باور کنید همش بچه ست
ازم پرسید قدت چنده؟؛
گفتم ۱۵۶
کااملا متعجب شد
گفت ایشون مریض کدوم خانم دکتره.با این قد کوتاه و‌این شکم گفتن طبیعی؟!

بقیه ماماها که بالاسرم بودن گفتن دیگه دکترشون گفته 🤦‍♀

من نای حرف زدن نداشتم
شروع کرد بهم گفت ببین نفس بکش
ولی بازم نزاشتن تکون بخورم
نهایتا سجده میشدم که بچه بیاد پایین
بازم تو انقباضا دستاشون داخل واژن من میچرخید :)

من نیاز به اپیدرال داشتم ولی میگفتن وقتش نیست
اگه اپیدرال بگیری زایمانت طولانی میشه
میگفتم بشه من نیاز به تنفس دااارم
نمیتونم اینجوری زور بزنم

همش نگاهشون به ساعت بود
واقعا نمیدونم میخواستن زایمان من سرعتش بیشتر شه که تو شیفت اونا طبیعی زایمان کنم؟!
امتیاز خاصی میگرفتن؟!
چرا ازارم دادن اخه
بگذریم به من فقط مخدر تزریق میکردن که بدترم میکرد
ساعت یک ظهر شده بود دهانه رحم کامل باز بود
ده سانت
دکتر ساعت یک ونیم بالاسرم بود
هی میگفتن زور بزن و من با تماممممم وجودممممم زور میزدم ولی هیچ خبری نبود
اینقدری زور میزدم که بواسیرم بیرون زد
بجای انرژی سرم غر میزدن
به خواهرهمسرم میگفتن این کیه دیگه با خودت اوردی( اخه بز حیف که حالم خوب نبود پاشم چارتا بارت کنم )
هوف خلاصه اخلاق ماماها صفرررر بود
فقط اونیک پول داده بودیم خصوصی اومده بود یکم هوامو داشت
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
ولی یکم که گذشت من دیگه نمیتونستم تکون بخورم
به زور میرفتم توالت که اب گرم بریزم چون میدونستم درد رو‌کم میکنه ولی همونم نزاشتن گفتن اگه خبریه همینجا کارتو بکن
و‌لی خب من فقط اب گرم میخواستم
سرپرستار اومد بالاسرم گفت ببین افرین مامان طبیعی خیلی خوبه ماماخصوصی هم بگیر ورزشت میده دردت کم میشه
همزمان مامای بخش مثل عزرائیل بالاسرم بود و تا انقباضای لعنتی من شروع میشد دست میکرد داخلم و دستاشو میچرخوند
هرچی جیغ میکشیدم ولم کنننن نفسم رفت میگفت اینجوری زودتر پیشرفت میکنی
خیلی خوب داری پیش میری ایول
دهانه رحمت چهارسانت شد
گفتم توورخدا اپیدروال بهم بزن دیگ نمیتونم نیاز به استراحت دارم
گفتن نه وقتش نیست
بچه بالاست و از این حرفا
یکی دوبار بلند شدم تا توالت برم وسط راه ضعف کردم داشتم میفتادم بهیارشون از زیر بغلم گرفت
بلندم کرد و غرلند کنان بهم گفتن یکم قوی باش بابا به فکر خودت نیستی به فکر بچت باش یعنی چی که خودتو میندازی رو زمین نمیگی بچه‌ت کاریش میشه
و من حتی نمیتونستم جوابشونو بدم

وقتی دیگ دیدن تو حال خودم نیستم و هوشیاریم داره افت میکنه منو بردن اتاق مخصوص زایمان نزدیکای اذان بود هی من دردام شروع میشد
هی اینا دست میچرخوندن تا زودتر باز شم
با هر انقباض تاجایی که میتونستن با دستاشون دهانه رحم منو باز میکردن
سه چهار نفر فقط دست و‌پای منو گرفته بودن رسما به تخت بسته شده بودم
از هوش میرفتم
خواهرشوهرم بهیار همون بیمارستانه هی گوشامو‌میکشید تا به هوش بیام
هی سرم غر میزدن که چرا خودتو انداختی بلندشو تلاش کن
درحالی که من بخاطر دز زیاد امپول فشار و مخدری که دریافت کرده بودم هیچی نمیفهمیدم فقط درد داشتم و سرم گیج میرفت...
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
⛔️(این تجربه منه اگه بارداری اولته و قراره طبیعی زایمان کنی خواهش میکنم ازت تاپیکهای منو نبین
مگر اینکه بین طبیعی و سزارین دوبه شک باشی )⛔️

بچه ها اوووول بگم که هر بدنی نسخه خودشو داره یعنی برای یکی طبیعی خوبه برای یکی سزارین پس علم یزید نکنید تجربمو و باز به همه بگین فقط سزارین
من هیچ نسخه ای نمیپیچم و فقط دارم میگم خودتون انتخاب کنید و به حرف کسی گوش نکنید




تقریبا نود درصد اطرافیانم زایمانشون طبیعی بود
بنا بر تحقیقایی که کرده بودم میدونستم اگه لگنم جوابگوی طبیعی باشه این بهترینه برای منی که مامانم یه شهر دیگه ست و خیلی زود باید سرپابشم
چون بابامم سرکار میره و زیاد نمیتونه تنها بمونه


خلاصه که شروع کردم تحقیقات
مشورتها
علم مدرن رو شخم زدم
جزوه خوندم
کلاس شرکت کردم
رفتم سراغ طب سنتی اسلامی
کلاساشو شرکت کردم
ورزشهامو شروع کردم
همزمان دکترشخصی گرفتم و بهش زیرمیزی دادم که ببین اگه دیدی من نمیتونم طبیعی زایمان کنم سریع سزارینم گفت ایشونم با کلام مهربون و بانفوذی که داشتن کنیا
من تحمل دردم زیاده ولی اگ کم اوردم منو ببر اتاق عمل
ایشونم گفتن عزیزمممممم من کارم همینه من جراحم نگران چی هستی؟!

با خیااال راحت مطمئن شدم که میخوام طبیعی رو امتحان کنم اگر نشد سزارین میکنم دیگه

همه چی سرجاش بود به هیچ عنوان استراحت نداشتم دائم خونه تکونی کردم تا روز اخر اشپزی کردم کارامو خودم کردم
ورزش کردم
رقصیدم و حسابی انرژی داشتم
حتی پیش قابله هم رفتم چندین بار ماساژ داشتم معاینه شدم و همه گفتن لگنت جواب میده
مامان ❤️زندگی مادر❤️ مامان ❤️زندگی مادر❤️ ۱۱ ماهگی
خانما شما بیاید قضاوت کنید
پسر من پنج ماهش که بود تشنج کردم ما بردیم بیمارستان اونجا بستری شد بدون تب تشنج کرد یهو
بعد از اون دارو بهش تجویز کردن دکترا
مرخص که شد از بیمارستان سرما خورد چون تو بیمارستان ویروس بود پسر منم گرفت مت گفتم می خوام ببرم مطب خصوصی
شوهرم گفت می بریم دولتی رایگان خوبش می کنیم
مادرم گفت خودم پولشو میدم
بزار بچه رو ببریم دکتر
بماند چقدر من دلم خون شد تو این مدت بااین بچه
بماند
الانم پسرم دوباره سرماخورده از صبح آبریزش و سرفه داره
به شوهرم که گفتم می خوام ببرمش دکتر چون خونه بود شوهرم
گفت نمی خواد ببری گرونه مطب خصوصی
بعد زنگ زدم به مادرشوهرم
اونم برگشته می گه ببرنش بیمارستان دولتی
خصوصیا گرونه
من که ۳۰ سال پیش بچه هامو می بردم مطب خصوصی ارزون روده قدیم
الان گرونه ببرمش دولتی

منم به شوهرم گفتم شما خانوادگی گدا گدولین
یعنی انقدر بدم اومده از خودشو خانوادش که یعنی داد می خوام بکشم
خودم مریضم پاهام واریس داره خیلی ببخشید
تو خونه مثل سگ دارم کار می کنم خیلی اذیتم می کنه
تیکه زیاد می ندازه
دیگه امروز گفتم طلاقم بده نمی تونم
مامان آرسام مامان آرسام ۹ ماهگی
مامان مهراد مامان مهراد ۹ ماهگی
یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
الحمدالله که تموومممم شد
ولی ماماهای عزیزم گفتن کورخوندی کو بیا ادرار کن
گفتم ندارممممم گفتن ععع باید بکنی

وای یادم رفت وسط انقباضاتمم دوبار سوند بهم زدن
از ترس همه چیم بند شده بود😂⛔️

بعد یکیشون اومد رو شکمم فشار داد به اون یکی گفت وا چرا نیست
اون یکی ماما گفت یعنی چی که نیست😐

منم این وسط دیگ هول کردم گفتم توروخدا ولم کنین دیگ زاییدم بسه دیگه
گفتن صبر کن بابا
دست کردن داخل و یه مقدار لخته خون کشیدن بیرون بعد از رو شکم محکمممم فشار دادن گفتن اهاا اینجاست
رحمم رفته بود سمت کلیه چپم😐
پشماممممم
رحمم تو‌شکمم راه رفته بود مگه میشه؟!
خلاصه دونفری افتادن رو شکمم و‌رحم رو به سمت و سوی اصلیش هدایت کردن
و باز دست کردن و لخته خون کشیدن بیرون
بعدشم دیدن ادرار نمیکنم سوند زدن باز بهم😒🤦‍♀

بعدشم گفتن اگه دفع نداشته باشی مرخص نمیشی و باز میبریمت اتاق عمل
سعی کن تا فردا دفع داشته باشی
و منی که تا صبح از ترس هر یکساعت با اون دردا میرفتم توالت تا دفع داشته باشم 😭
دیوانم کردن دیگه
تو اون اوج ناله هام میگفتم وای خدا مردم من دیگ طبیعی نمیارم
یه بهیار احمق برگشت گفت ههه فکر کردی اولی طبیعی باشه بعدی رو میزارن سزارین کنی؟!
احمققققققق من عقده ایم کثافت😒

چی میشد بگی باشه عزیزم حالا اروم باش
نمیمردی که

خلاصه که بخیه هامم با کلی مراقبت باز شدن
تا دوماه نتونستم بشینم
پوشک و اروق و همه چی بچه با مامانم بود
تا چهار ماه بخاطر وکیوم عضلاتم اسیب دیده بود خونریزی داشتم
بخیه هامم باز شده بودن
و‌ صدرحمت به سزارین دوستان
مامان شاهان مامان شاهان ۱۰ ماهگی
امروز رفته بودم دکتر شاهان، با دکترش یاد یه خاطره جالب افتادیم کلی خندیدیم اومدم براتون تعریف کنم شاد بشین 😁
یک هفته مونده بود به زایمانم ، کلی سرچ زدم یه دکتر خوب پیدا کردم تو منطقه مامانمینا و گفتم برم پیشش اگه خوب بود دیگه بعنوان دکتر شاهان انتخابش کنم.
رفتم اونجا نوبت بگیرم منشی گفت اسم بچه چیه گفتم شاهان .... . بنده خدا اول فکر کرد یه بچه دیگه دارم الانم باردارم. گفت تو این گرما اومدی برو بشین اونجا جلو کولر تا نوبتت بشه. خلاصه نوبتم شد اومدم برم تو گفت پس بچه کو ؟ گفتم تو شکممه . گفت نه شاهانو میگم. گفتم منم شاهانو میگم. با تعجب همراهم اومد تو اتاق دکتر.
به دکتر گفتم من مادر اولی ام و کلی سوال دارم که نمیخوام از بزرگترا طبق تحربیات گذشته بپرسم دوست دارم با علم جدید اگاه بشم‌ . دکتر و منشی انقد خندیدن اشک از چشمشون میومد. بعد ازم معذرت خواهی کرد و گفت خیلی عجیب بوده برام برای همین خندیدیم. خلاصه سوالایی پرسیدم که الان بهشون فکر میکنم میگم واقعا چرا من انقد تباه بودم؟؟؟؟؟؟؟ البته تو این ۹ماه کلی تحربه کسب کردم و خیلی چیزا متوجه شدم شاید برای همین الان اون سوالا برام خنده داره
ولی همون شد باب اشنایی و دوستی من و دکتر شاهان.
اولین روز زایمانم اومد خونمون و بعد از اون دایما با مهربونیاش منو شرمنده خودش کرد.
یه اتفاق خنده دار بود و سبب یه دوستی عمیق شد .
انقدر دوست شدیم که الان ده روز همدیگرو نبینیم اروم نمیگیگیریم😂