۱۶ پاسخ

قرص منیزیوم بخور

قرص منیزیوم بخور تخم کدو زیاد بخور انرژی میاره

چند وقته دارم سعی میکنم ک کنارش بذارم تغییر هم کردم کارامو راحتر انجام میدم دیگه برام مثل قبلا سخت و کسل کننده نیستن

مولتی ویتامین و آهن بخور،فارماتون و اوپتی وومن هم برا خستگی و انرژی زایی عالیه

حجامت کن

برو دکتر خب اون بهتر می‌دونه

اول یه آزمایش بده
قرص آهن و ویتامین دی هم بخور ببین فرقی نمیکنی

والا منم‌همینجورم دکترم رفتم‌چکاپ کاملم داد.کمبو ویتامبن نداشتم که هیچ گفت چربی و غلظت خون و اینام داری.
منم صبحا یه نسکافه میخورم یکم بهتر میشم
ولی شما حتما یه چکاپ برو ممکنه کمبود آهن و ویتامین داشته باشی

عزیزم بدنت بی‌حاله
یا درد داری ؟

عزیزدلم بهترین کار اینه بری دکتر یه چکاپ شو بلکه خدایی نکرده کم خونی یا کمبود ویتامین داری
منم اکثرا اون حالم ولی کم خونی شدید دارم

منم اینجوریم به زور کارامو میکنم

من که با قهوه سرپام

هممون فک‌کنم به این درد مبتلا شدیم

منم مثل شما هستم ولی تازه فهمیدم هیچ مشکلی ندارم فقط از بعد زایمانم ب این روال کسلی عادت کردم

یه آزمایش بده شاید کمبود ویتامینی پرکاری کم کاری تیروئیدی از چیزی هست‌...زعفران و پودر کن بصورت شربت بخور گوشت گوسفند حتما بخور اینا کمکت میکنه ولی ازمایش و حتما

قهوه بخور

سوال های مرتبط

مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱۷ ماهگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹