۲۳ پاسخ

خواهر هیچکس زندگیش اونجوری که توومیبینی شاد نیست
با خودت بگو شاید خیلی سختی کشیده عوض سختیش خدا الان بهش آسونی داده
من کاملا مثل توام غذا پختن ک عاشقش بودم یادم رفته
کار خونه کلا تعطیل

منم کمک خاصی ندارم دخترم هم دائما بهم چسبیده با برنامه ریزی کارای خونمو انجام میدم ولی خودم شاد و پر انرژی نیستم واقعا عمیقا خسته هستم و اصلا انرژی ندارم و از طرفی عصبی هم شدم
آدم نمیتونه همه چیز رو با هم داشته باشه گلم اونایی که بهت میگن حالشون خوبه یا بچه هاشون خیلی آرومه یا دروغ میگن یا زندگیشون مرتب نیست

من هیچ کمکی ندارم... بچمم پسره شیطونه دایم باید دنبالش برم.
چند ماهی هست با برنامه ریزی پیش میرم خداروشکر به همه کارتم میرسم...
صبحا دو سه ساعت زودتر از پسرم بیدار میشم تا اون بیدار بشه دیگه کارام تموم شده..

دختر من اگه حالش خوب باشه یه تایمی با خودش بازی می‌کنه منتها جایی که من باشم مثلا میاد آشپزخونه کنار من کشوهارو می‌ریزه بیرون تا وقتی که من یه چیزی درست کنم تقریبا سرش گرمه ولی خب من جلوشو نمی‌گیرم یعنی محیطو واسش امن کردم می‌ذارم هر کار میخواد انجام بده... یه وقتاییم واقعا بهونه زیاد میگیره نق میزنه اون موقعا سعی میکنم زیاد اهمیت ندم بهش باهاش صحبت میکنم که الان کار دارم نمیتونم برم سراغش..مثلا اگه برم دستشویی پشت در میشینه و گریه می‌کنه ولی من بهش اهمیت نمی‌دم...زیادم بغلش نمیکنم البته شوهرم خدا خیرش بده خیلی کمک حالمه ولی خب یه تایمی از روز که با هم تنهاییم اینجوری میگذره
ببین عزیزم بچه ها بزرگ میشن این یه تایم کوتاهه که تو حتی نمیتونی به خودتم برسی میگذره تموم میشه پس خودتو زیاد به خاطرش اذیت نکن حالا اگه یه چند وقتیم خونه نامرتب یا کثیف بود به این فکر کن اینا گذراست و تنها چیزی که توی ذهن تو و بچت میمونه ارتباطیه که با هم داشتین...کلا به نظرم توی این تایم سن بچه خیلی به خودت و اون سخت نگیر میگذره همش

عزیزم من مهاجرت کردم تک و تنهام کمکی هم ندارم
خونمم همیشه مرتب نیست البته یوقتایی به خونه میرسم که شوهرم باشه نیلارو بگیره یوقتایی فقط نیلا میگیرم و غذا حاضری یا چیزی زود برسه و بعدش بیخیالی میزنم و میرم بیرون با همون خونه بمب زده
اصلا نمیشه همه چی باهم اوکی باشه بچه کوچیک تو هرخونه ای باشه درک اینو داره که نمیرسه..
بخدا من اینجا شبا تا حدود ۴ صبح بیدارم ناهار فردا میزارم لباسشویی میزنم و خشک کن، خونه رو جمع میکنم که لااقل فردا که نیلا نمیزاره یچیزی باشه بخوریم صبحم ساعت ۱٠ بیدار میشم و دوباره همه چی تکرار.. تازه با این روش هم گاهی بازم خونه طول روز بهم ریخته و ظرف نشسته و.... دارم

نگران نباش همه همین شرایط دارن من ندیدم کسی کامل و بی نقص باشه هرکی از یجا میلنگه

گاهی باهم بیدارمیشیم وگاهی هم من زودتربیدارمیشم صبحانه مومیخورم،وظرف ولباسای خودشو میشورم چون توماشین نمیندازم،بامینی واش هم داره ولی نمیریزم یکم وسواس دارم رولباساش دیگه سریع میشورم ومیرم برنج خیس میکنم وهرگوشتی ک بخوام درست کنم فریزدرمیارم آب بشه درعین حال خونه روجمع میکنم ودستمالی میکشم،وقتی هم ک بیدارمیشه شیر(خودم)میدم وبعد کارتن میزارم براش ک سرگرم شه واسباب بازیاش میریزم جلوش،گاهی هم میاد دنبالم توآشپزخونه وکابینتا بازمیکنه وسرگرم میشه یا بقول شمامیگه بغلم کن میچسبه ب پام ک بلندش میکنم نشونش میدم ک دارم چیکارمیکنم بعد میرم سرگرم یکاری دیگه میکنمش و خودمم میام دورکارام،ولی درکل خونه ای ک بچه توشه هیچ چیز جای خودش نیست همیشه ک تمیزومرتب نیست ...ازکاروبچه داری وحرفای اطرافیان بخداعصبی هم شدم زیاد توفکرمیرم..

من اصلا کمکی ندارم
مادر ندارم مادرشوهرمم سنش بالاس خیلی نمیتونه دنبال بچم باشه در ضمن خونشون پله داره میترسم بزارم پیشش شوهرمم از ۹ صبح تا ۱۰ شب خونه نیست
برا کارهای خونه فقط برنامه ریزی لازمه دخترم صبح ها با من بیدار میشه بعداز صبحونه اول پذیرایی و اتاق خوابهارو جمع میکنم بعدش میرم اشپزخونه چون کار اشپزخونه بیشتره
اکثر مواقع خورشت هامو دو وعده ای درست میکنم یه وعدشو فریز میکنم واسه روزی که کارم بیشتره
شوهرمم ناهارها نمیاد ولی غذا میبره
دخترمم خوابش سبکه اصلا نمیشه زمان خوابش کاری انجام بدم
عصرها دو جور غذا درست میکنم یکی واسه شام یکی هم واسه ناهار روز بعد بخاطر همین صبح ها دیگه درگیر غذا درست کردن نیستم
با این حال خونم ۹۰ درصد مواقع تمیز و مرتبه
سعی میکنم مرتب کردن خونه رو به بعد موکول نکنم چون مطمئنم کارم بیشتر میشه و خسته تر میشم

فکرکنم تک فرزند اینجوریه.اونایی ک خواهر برادر دارن یکم بهتره

منی ک‌ دوتا بچه کوچیک شیر ب شیر دارم خودمم مریضم چه جوری ناله کنم خدا😭😭

همه بچه ها همینن وضعیت هممون همین ولی وقتی تا بچه خاله زود دست بکار شد تو یه ساعت کل کارای خونه رو آدم میکنه

من کمکی ندارم حتی شوهرمم نگه نمیداره بازی نمیکنه باهاش سرگرم بشه من کارامو بکنم باخیال راحت ولی خب هرجوریه خونه رو تمیز میکنم نمیزارم بهم بریزه هرچی بردارم میزارم سرجاش شلوغ نشه خیلی هم ماشالله دخترم شیطونه همش دنبال منه هرجا برم ولی نمیگه بغلم کن میاد اونجایی که منم میریزه بهم همه چیو منم باید حرص بخورم اصلا هم شاد و پرانرژی نیستم🥴

هیچ کس نزدیکم نیس کمک کنه شوهرمم یکی میخواد به کارای اون برسه
بچم خیلی شلوغه
هم غذا میپزم هم کارای خونه هم کارای باشگاه شوهرم
تمیزی خونه هم بیشتر از یکساعت ماندگار نیس

بخدا منم دقیقا اینطورم ب هیچ کارم نمی‌رسم حتی وقت نمیکنم موهامو شونه بزنم
بنظرم بچها باهم فرق میکنند ،بچه منو شما شاید خیلی بغلی و بهانه گیرن برای ما ن توان گذاشتن ن اعصاب
انشاالله همیشه سالم باشن بلاخره بزرگ میشن

پسر منم همینه نمی‌زاره کار کنم فقط وقتی جاروبکشم کاریم نداره خودش عاشق جاروعه وقتی پامیشم کاری کنم گریه میکنه و میگه بغلم کن همش تو بغلمه کاارامو نگه میدارم وقتی خوابید انجام میدم بعضی وقتام انقد کم انرژی میشم که اون خوابیدنی منم میخوابم من فک میکردم چون زود زود میرم خونه مامانم ب تنهایی عادت نداره براهمین اذیت میکنه ولی فک کنم مدلشونه🥲

من یه کشو کابینت ک وسیله پلاستیکی داره‌میذارم در اختیار خانوووم یه ربع سرش با اون گرمه تند تند خونرو جمع میکنم ولی میخوام ظرف بشورم میچسبه به پام غذام وقتی ظهرا میخوابه میپذم این راهکارم بود ولی خودم مثه جنگلیام برا اون راهی ندارم😃

سلام من همه کارام شب میکنم وقتی پسرم بازی میکنه یا خوابوندمش سریع ظرف جارو لباس تمیز کاری هرچی کار دارم انجام میدم صبح ها َساعت 9 بیدار میشم قبل از اینکه اهورا بیدار بشه غذا درست میکنم از ساعت 2 ظهر تا 6 عصر هم میخوابیم باهم

منم همینم
هرچی خونه باشم دخترم چسبیده بهم
ازشما چه پنهون براش کارتون میذارم که یه نیم ساعت مشغول اون باشه سریع غذا درست کنم
شبا قبل از خواب هم اگه جونی مونده باشه برام
سریع آشپزخونه رو مرتب میکنم و ظرفا رو میذارم تو ماشین ظرفشویی
جارو و مرتب مردن خونه هم یا با گریه یا با بغل یا موقع کارتون دیدن انجام میدم.

شاغل هستم صبح تا ظهر خونه نیستم

ولی بگم یک ذره انرژی ندارم عصبیم
شوهرمم همه اش میگه دیگه زن نیستی... والا توقع دارن عین تازه عروسا باشیم

ولی یه نکته ی مهم اینه که یکم دیرتر بخوابی یکم زودتر بیدار بشی... خوابش رو تنظیم کن مثلا ۱٠بخوابه خودت تا ۱۱ به زندگی برسی

ما همهمینیم خواهر

ببین من دخترم زیاد کار ندارع بیشتر خودش سرگرمه تا وقتی تنها باشیم اما منم جونم نمیگیره تمیز کنم یا همه چی مرتب باشه نمیدونم والا دست و دلم ب کار نمیره

من از اول هی تندو تند بغلش نکردم گریه کرد زودی بغلش نکردم لوسش نکردم الان برا خودش بازی میکنه میاد سراغم خیلی شیر میخواد ولی اذیتم نمیکنه احتمالا شما از اول هی بغلش کردین عادت کرده حالا اینجوری شده

آغوشی داری ؟؟ اگه نه امتحان کن حتما

منم اوضاعم همینه

حق داری سخته عزیزم
ولی بچه من بغلی نیست برای خودش بازی میکنه منم کارامو میکنم

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۶ ماهگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه
مامان فسقلیا❤️❤️ مامان فسقلیا❤️❤️ ۱ سالگی
خیلی اوقات با تذکرهای پی‌در‌پی و غیرضروری یک صدای درونی در بچه به‌وجود میاریم:
نکن! تو نمیتونی! بلد نیستی!
مراقبت از کودک مهمه و در مواقع ضروری حتما باید تذکر داد، اما یادمون باشه که با تذکرهای بیش از حد و محدود کننده مانع تجارب جدید بچه نشیم و اینطوری اعتماد‌‌به‌نفس رو ازش نگیریم و او رو وابسته به خودمون نکنیم
من خودم هر موقع در مورد کاری که بچه هام دارن انجام میدن میخوام تذکر بدم فکر میکنم که آیا کارشون به خودشون یا کس دیگه ای اسیب میزنه یا نه؟
خیلی وقتا میبینم خرابکاری که میکنن نهایتا یک دست لباس اضافه باید بشورم یا باید باز هم حمامشون کنم یا باید جاییو بعدش تمیز کنم درسته که خیلی وقتا خسته میشم و بهم فشار میاد حتی گاهی بهم ریختگیو رها میکنم که وقتی حوصلم گذاشت برم سراغش ولی تذکر دادنو میذارم واسه وقتی که واقعا ضروریه و تاثیرگذارتره
ایشون پسریه که وقتی مامانش داشته آشپزی میکرده کل یک مرطوب کننده رو روی سرشو بدنش خالی کرده فقط ۴ـ۵ بار سرشو با شامپو شستم تا تمیز شد🥴😂
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما من ۱۲ روز بود که خونه پدرم اینا نرفته بودم هر چیم زنگ میزدن میگفتن ببا نمیرفتم هم کار داشتم هم اینکه میخواستم دیرتر بیا دیگه بچه هامم بهونه گرفتن دلشون گرفت دیروز اومدم با مادرشوهرمم اینا یه جا هستیم اونا دیر عصبی میشن اصلا به بچه چیز بدی نمیگن یا مثلا روش داد نمیزنن که نکن اینکارو نریز فلان حا و کثیف نکن یا اب میریزه زمین بردار بزار بالا
اما اینجا پدرم خیلی حساسه همش نظارت میکنه ببینه چی میریزه زمین یا چیت ریختن بچه ها نزاره یا مثلا رو فرشی رو که بچه ها برمیدارن داد میزنه نکن برندار بزار بمونه
یا یه لیوان اب که میارم کنار غذا بچه ها بخورن میزارم بغلم که بچه ها نبینن بریزن پدرم که میبینه برمیداره میزاره بالا ظرفشویی یا کابینت میگه بزار بمونه اونحا خوردن بردار هربارم که بچه ها خواستن من هی باید پاشم اونو بردارم بدم بخورن ببرم بزارم سرجاش دوباره بیام بشینم
خیلی حساسه خیلی هی دهن بچه هارو پاک میکنه که دهنتونو یه جایی نزنید کثیف بشه
الانم که رفته بودم دسشویی جمع کل ۴ دقیقه نکشید رفت و برگشتم بچه ها هم گریه میکردن پشت سر من از پله ها که خواستم بالا بیام شنیدم مادرم با خودش حرف میزنه میگه خسته شدم من بخدا اححح
خیلی ناراحت میشم وقتی این کارارو میکنن از این رقتارا میکنن خودوشن زنگ میزنن بهم ول نمیکنن که بیا دلتنگ بچه هاییم خودشونم از این رفتارا میکنن