قسمت دوم تجربیات پسر اولم :
بعد از زایمان :
کاچی میخوردم با روغن گاوی و زردچوبه و اصلا زعفرون و روغن دیگه استفاده نمیکردم. کاچی کاملا رقیق و خوشمزه . اصلا هم زردی نداشت پسرم. زردی علتش تفاوت گروه خونه مادر و فرزنده .
من b+ . پسرم o+ شد .
۹ روزگی نافش افتاد. ۱۶ روزگی بردیم‌ختنه پیش بذرافشان . شربت هیدروکسی زین که برای زیر یک سال ممنوعه گفت بدین .ما هم ناشی. رفتیم سریع خریدیم دادیم . بعد ختنه با اینکه شکل ظاهری ختنه هاش خوبه ، بچه م کبود شد نفسش بند اومد . بردیم سریع همونجا نشونش دادیم ، شکمشو چنگ زد یهو نفس بچه باز شد و نیم ساعت یکسره بچه گریه کرد . شبش تا ۵صبح میپرید از خواب و خیلی شب بدی بود . اولین جیشش هم اذیت نشد . همش گیج بود و میپرید . از اون شب به بعد خواب بچه فاتحه ش خونده شد و ۵-۶ صبح میخوابید تا همین یک سال پیش که ۵ سالش بود 🙃
بعدا دکتر دیگه بردم و سرچ کردم فهمیدم شربت هیدروکسی زین برای زیر یک سال ممنوعه کاملا !!!
ختنه ش با رو حلقه بود و از نفس عملش و شکلش راضی بودم .

۳ پاسخ

سلام عزیزم ببخشید پیش دکتربذرافشان ک ختنه کردیدپسرتون رو حلقه کج بود؟منم بردم همونجا حلقه کجه نمیدونم طبیعیه یانه

من که شربت لاکسی ژل می‌خوردم.البته الان که می‌خوردم ببخشید چون مدفوع سفت بود به زور هر یه ساعت یکم سفت شکمم کار میکرد.بعد از ۲۴ساعت تازه نرمال میشد.ولی خب باید بعدش هر بار بعد از غذا یه قاشق بخوری تا به این وضع نیوفتی.

دوستان ۴ روزه یبوست و نفخ اجدادمو آورده جلو چشمم
نه میتونم راحت بخوابم تنگی نفس آوردم و تپش قلب شکمم به شدت باد کرده در حال انفجاره
نه زیتون نه روغن زیتون نه انجیر نه زردآلود

نه کیوی نه توت فرنگی و.... خلاصه هیچی روش اثر نداره

چیکار کنم؟

سوال های مرتبط

مامان شهریار و همایون مامان شهریار و همایون ۴ ماهگی
قسمت چهارم از تجربیات پسر اولم :
پسرم اصلا ماشین رو دوست نداشت و توی ماشین بیشتر جیغ میزد و گریه میکرد . هیچ جا نمیرفتم . تا ۵ ماه اشتباه کردم و بچه رو بیرون نبردم.همش توی خونه و توی اتاق. بچه با محیط بیرون نذاشتم ارتباط برقرار کنه . چون همش میترسیدم . خیلی کارم اشتباه بود. وقتی ۹ ماهش شد کرونا شروع شد و کلا تا ۲ سال کامل خونه نشین بودم و بدترین زمان بود چون بچه باید رشد میکرد و ارتباط با محیط برقرار میکرد .
۵ماهگی اولین دندوناشو دراورد.
دکتر هم گفت از ۶ ماهگی حریره بادوم رو شروع کن.
خودم تا یک سال و یک ماه شیرم خیلی زیاد بود و پد سینه استفاده میکردم و تا یک سال و نیم مولتی ویتامین میخوردم هرروز .
واکسن دوماهگی پسرم همش خواب و گیج بود و برای هیچ واکسنش اذیت نشد. تب جزئی . گریه فقط موقع زدن واکسن . پاراکید میدادم بهش و بعدشم کمپرس سرد و گرم میکردم .
تا زمانی که پسرم شیر خودم رو میخورد همه غذایی میخورد حتی ماهی ، از زمانی که از شیر گرفتمش یعنی ۱سال و ده ماهگی ، لب به مرغ و گوشت نزده تا همین الان باورکنید.
بشدت شیرمیخورد وای از شیرشبانه . کلا وصل بود بهم .
ولی یه سال اسفند ماه که ماه رجب بود نیت کردم به هیچکی نگفتم و سوره قدر و یس رو خوندم و شیرمو تقدیم حضرت علی اصغر کردم و در عین ناباوری از اون حجم شیرخوردن پسرم ، یهو نخواست خودش و تقاضا نکرد. اول نصف روز ندادم تا سه روز اونم نمیخواست عجیب بود. بعد کل روز تا سه روز. و یک روز فقط صبح که بیدار شد دادم یک روزم فقط شب که میخواست بخوابه و اینطوری توی ۷ روز بسیااااار راحت و بدون اذیت از شیر گرفتمش و همش لطف خدا بود که درخواست نکرد اون پسر قلدر شیرخور من 🤣
مامان فندق.کوچولو مامان فندق.کوچولو ۶ ماهگی
#زایمان طبیعی ۲
من ساعت یک شب بستری شدم و درد هام با آمپول فشار شروع شد( که البته سرم هست ) ... من هیچ درد زایمانی نداشتم ودهانه رحم یک سانت بود و سر بچه به خاطر بزرگ بودن درست وارد کانال زایمان نشده بود ... تا صبح همه چی خوب بود بهم چند تا قرص دادن و چون کیسه آب سالم بود درد زیادی حس نمیکردم ... ساعت ۱۲ صبح پزشکم اومد و کیسه آبم پاره کرد و بهم گفت ۱۸ ساعت دیگه معلوم میشه طبیعی یا سزارین هستی اگه توی این زمان دهانه رحم ۴ سانت شد طبیعی و اگر نه که سزارین ... یکی از ماما ها بیمارستان بهم گفت اگه دوست دارم میتونه ماما همراهم شه و من هم قبول کردم ... و از اون موقع باهام ورزش های زایمان و کار کرد ، گل مغربی برام گذاشت که تا شب از یک سانت رسیدم دو نیم سانت ... چون من هیچ دردی از خودم نداشتم و همش کار آمپول فشار بود دوز دارو بردن بالا از دوز دارو رسید به ۲۴ قطره در ساعت هر ۵ دقیقه درد کل شکممو می‌گرفت و اصلا نمیتونستم بخوابم ... با کمک ماما حدود یک ساعت از ۹ تا ۱۰ شب خوابیدم ... از ده به بعد پاشدم دوباره به ورزش کردن ... یکی از ورزش ها که خیلی خوب بود مدل دسشویی ایرانی یا اسکات زیر دوش آب گرم بود که هم درد و کم می‌کرد و هم سر بچه یکم اومده بود پایین ... دیگه صبح شده بود حدود ساعت ۵ که باز معاینه کردن و شده بودم ۴ سانت اما دیواره رحم همچنان سفت بود. معاینه توی بیمارستان خیلی با معاینه مطب فرق داشت توی مطب پزشک با آرامش و آروم اینکارو میکنه اما تو بیمارستان ماما با وحشی گری این کارو میکنه تا دیواره رحم تحریک شه
مامان آریان مامان آریان ۳ ماهگی
تجربه زایمان من 😊
بعدش ک کمی انقباض شروع شد مامانم حراسون خودشو به من رسوند بعد اون هم مامای همراهم اومد وقتی دیدمش روحیه م واقعا عوض شد چون خیلی ترسیده بودم من هیچی با خودم بیمارستان نبرده بودم ن مدارک ن ساک 😅 بعدش انقباض هام بیشتر شد .
با اینکه ۴ سانت بودم ولی بچه بالا بود و باید با ورزش میکردم تا زودتر زایمان کنم . توی اوج درد منو ماما ورزش هارو انجام دادیم که خیلی کمک کرد به ۶ سانت ک رسیدم بی حسی خواستم ولی معاینه م کردن گفتن بچه بالاست هنوز ن
ورزش ها رو بیشتر کردم چون دیگه طاقت دردو نداشتم دوباره معاینه شدم خداروشکر بچه اومده بود پایین ، بی حسیو ساعت ۱۰ به من تزریق کردن سریع ماما منو خوابوند گفت فول شدی زور بزن . با دو سه تا زور ساعت ۱۰ و بیست دقیقه زایمان کردم بچه رو روی شکمم گذاشتن انگار دنیا رو به من دادن😍🥰 از دو جهت هم بخیه خوردم . دیگه درد نداشتم . من اون بعدازظهر بدون درد بودم نمیدونستم تا ۱۰ شب زایمان میکنم و تموم میشه 😅 توی ۴ ساعت زایمان کردم😅🥰
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۴ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان محمد پارسا مامان محمد پارسا ۷ ماهگی
سلام مامانا من دیروز صبح اومدم برای چکاب چون قند داشتم بستریم کردن ساعت ده تا ساعت دو وضعیت مو چک کردن نرمال بود بعد از ساعت دو تا هشت شب صد دفعه معاینه داخلی کردن که دهانه رحم کاملا بسته بود بعد از اون شد یک سانت معاینه ها ادامه داشت و دردی که ثانیه به ثانیه بیشتر میشد ساعت دوازده یا یک بود که شدم سه سانت تا امروز ساعت هشت استپ روی سه سانت بود درد های شدید آمپول فشاری که فقط دردام سه برابر کرده بود وباز نشدم آنقدر ناله کردم بردنم سزارین تو بیست دقیقه همچی تموم شد راحت شدم انگار رو ابرا بودم کمرمو به پایین حس نمی‌کردم بچم رو گذاشتن رو سینم بوسیدمش دکتر گفت وزنش سه کیلو و هشتصد و پنجاه بود آوردم بخش با کمک شوهرم گذاشتنم روی تخت بی حس بودم بچمو دادن آبجیم بزاره زیر سینه (راستی بچم هم نه و پنج دقیقه به دنیا اومد) ساعت دوازده بود که کم کم پاهامو حس کردم و درد بخیه ها و از روی ابرا اومدم پایین و فهمیدم چه خبره و زندگی جدید مادرانه با پارسای گلم آغاز شد🌹💋
مامان محمد مصطفی🐣🐥 مامان محمد مصطفی🐣🐥 ۳ ماهگی
بالاخره ماهم بعد ۵ زوز با رضایت شخصی مرخص شدیم اومدیم خونه
یعنی نگم چه روزای سختی بود امیدوارم هیچکس تجریه نکنه
حالا جریان زایمان براتون میگم
ولی بچم که دنیا اومد فردای روزی که قرار بود مرخص بشیم دکتر گفت زردی داره باید بستری بشه زدریش ۹ بود
من دیدم خیلیا با زردی ۱۸ اومدن گفتم ۹ چرا بستری کنید خب دستگاه بگیرم ببرم خونه گفت نه
چون گروه خونی مادر O و گروه خونی بچه A و این تفاوت باعث میشه بچه زردی بدی بگیره و‌زردی خیلی زود بالا بره برا همین باید تحت نظر باشه
و اجازه مرخصی ندادن یعنی انقدر این چند روز بخیه سزارینم زیر لباس بود و نرسیدم بهش نابود شدم انقدر درد دارم خدا میدونه
تخت هم نداشت برا همین خیلی به بخیم فشار اومد و الان درد دارم
زردیش از ۹ اومد ۷ ولی دیگه گفتم‌نمیتونم بمونم بچه هم اصلا داخل دستگاه نمی‌رفت دیگه بازداشت شخصی اومدیم خونه الان حس میکنم صورتش زده دستگاه گرفتم
خیلی دعام کنید انقدر این مدت اذیت شدم دلم آرامش و حال خوب میخواد
بیشترم استرس بچه دارم دکترا خیلی ترسوندن منو
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تامین اجتماعی

ت نه و نیم شب رفتم بیمارستان الکی گفتم بچه ام تکون نمیخوره از وقتم گذشته بستری ام کنید معاینه کرد یک و نیم بودم بعد وقتی خواست ضربان قلبشو گوش کنه برای پرستاره حسابی تکون خورد پرستاره گفت این کجاش تکون نمیخوره گفتم از دیروز تکون نخورده بود بعد الکی گفتم سردرد شدید دارم و اگه برای بچه ام اتفاقی بیفته تقصیر شماس چون اونایی که فشارشون میره بالا سردرد میشن و این برای بچه بده و نباید فشار بره بالا خلاصه فشارمو گرفت 11 بود و این برای منی که همیشه فشارم هفته خیلی بالا بود دیگه هر جور شد بستری شدم ساعت یازده و نیم رفتم زایشگاه تا کارای بستری ام انجام شد ساعت شد 12 گفتم آمپول فشار نمی‌زنین گفتن از ساعت 12 به بعد نمی‌زنیم یکم درد داشتم تا ساعت 3شده بودم 3سانت درد هام کم بود و هی وسط درد هام میخوابیدم ساعت 6 صبح هم شدم پنج سانت دیگه دکترساعت یک ربع به هفت اومد آمپول فشار زد و درد هام شدید شد ساعت 8 کیسه آبم پاره شد دردهام خیلی شدید تر شد گفتم برام بی دردی بزنید ساعت 9 بی دردی اسپاینال زدن دردهام تموم شد فقط حس فشار داشتم ساعت یازده و نیم صبح هم زایمان کردم

دکترم خانم زندی بود بسیار خانوم خوش اخلاقی بودند پرسنل و بیمارستان عالی