پارت پنجاه:

پرسیدم الان اگه مامان‌بابا راجب دیروز سوال کنن چی باید بگم؟ما که حرف خاصی نزدیم آروم گفت تو بپرس من می‌گم پرسیدم تو خواستگاری اصولاً درباره چی حرف می‌زنن؟خندید من اولین بارمه تو بگو چی لازمه!گفتم درآمد،کار،آینده، حق‌ و حقوق زن بودنم آهسته و با حوصله شروع کرد از حقوق و مزایاش گفت از اینکه تو کدوم شهر دانشجو بوده چطور با وام و قسط خونه خریده چقدر مستقل بوده و هیچ‌وقت کمک مالی از خانواده‌اش نپذیرفته گفت مهریه و شیربها هرچی عقل و عرف بگه قبوله درمورد حقوقت به‌جز حق طلاق همه‌اش با تو حتی حق فرزندی که هنوز نیست و خندید.پرسیدم قراره من بیام کرمانشاه؟با اطمینان گفت تو هرجا من باشم همون‌جا میای با تعجب گفتم شوخی‌اش هم قشنگ نیست.گفت می‌دونی که یه ساله انتقالی گرفتم برای انتقال دوباره زمان لازم دارم اگه بهونه ات همینه میتونم استعفا بدم یه راه چاره پیدا میکنم بیکار و بی روزی که نمی مونیم جدی گفتم مگه بچه بازززیه خندید وگفت چیکار کنم از دست تو؟با خنده گفتم:شکر خداو ناخواسته با ناز و آروم صداش زدم نفس عمیقی کشید و گفت جااانم؟آروم گفتم نگرانم قراره چی پیش بیاد؟ گفت تو فقط دلت با من باشه کافیه بقیه‌ش با من.مامان صدام کرد باید تماسو قطع می‌کردم گفت هر وقت تونستی یه پیام بده یا تک زنگ بزن خودم سریع بهت زنگ میزنم.بعد از صبحانه سوال‌های بابا شروع شد خب چی گفت؟دخترم نظرت چیه؟»سوال پشت سوال پر از اضطراب و نگرانی..


.

۱ پاسخ

ادامشو بزار لطفاً

سوال های مرتبط

مامان قلب مامان مامان قلب مامان ۲ سالگی
نمیدونم من اینجوری میشم یا همه همین طوری هستن
گاهی وقتا مثل همین امشب از اینکه تصمیم گرفتم و بچه دار شدم عین خر پشیمونم و فوش خودم میدم
از صبح بردم بیرون کلی با اتوبوس که دوست داره گشته بعدشم بهداشت بعدشم رفتیم مهدکودک خواهرم با بچه ها بازی کرده در آخرم اومدیم خونه دوباره عصر رفتیم پارک ظهر نخوابید من داشتم از خستگی بی هوش میشدم ولی نمی‌داشت بخوابم و آخرم نخوابیدم بردمش پارک موقعی اومدیم با خواست خودش رفتیم حمام و آب بازی و در آخر از خستگی ساعت نه بی هوش شدولی ساعت ده با گریه شدید بیدار شده هرچی هم بغل کردیم و گردوندیم خوب نشد تا چند دقیقه پیش اروم گرفت با برنامه کودک و طی این ساعت ها که ماهان با من بوده باباش که صبح سر کار بوده ولی عصر که رفتیم پارک برا خودش خلوت کرده بوده خونه و من نابود بودم از خستگی
ولی دریغ از یه تشکر فقط موقعی که خواب بود بالشت گذاشته که بیا استراحت کن تا خوابه و موقعی که ماهان با گریه و جیغ بیدار شده اول بغل کرد بعد دیده اروم نشده اخمش درهم و انگار ماتم گرفته ها نشسته و در آخر برج زهرمار
آخه منم مادرم خسته و نابودم با این حالت بازم دارم میگم مامان نترس و بچه رو آروم میکنم ولی انگار بچه فقط مال منه و دلیل این کج خلقیاش منم
بخدا ما مادرا هم آدمیم کم میاریم مرداد حداقل سرکار میزنم چهارتا آدم میبینن حرف میزنن و بدون بچه هستن ولی ما تا تو دستشویی هم باید این بچه دنبالمون باشه
ببخشید خیلی دلم پر بود شرمنده 😭😭