😐دوروورشمام اینجوریه والا ک آدمو کلافه میکنن.
اون موقع ک ما عقد کردیم اصلا انگار بخت همه فامیل باز شده کلی ازدواج کردن😐بعد خوب ما یکسالو نیم عروسی نگرفتیم بعدش عروسی گرفتیم بعد اونم چهار سالو خورده ای بعد قصد بچه دار شدن گرفتیم.هی همه میگفتن چرا بجه نمیاااارین فلانی با شما عقو کرده بچم انقدر سنشه بساری باردارها😐تکلیفتون قراره چی بشه😐.
بعدبچه هم آوردیم ذرتی همه تو فامیل با ما مسابقه گذاشتن انگاری ناخواسته یعنیا😅جوری ک یدونه بچه فامیل شوهرم ده روز بعد ماهوین دنیا اومد.
😑کلا حساب بگیرین😅تا هفت هشت ماهگی ماهوین شیش هفت تا بچه اضاف شد تو خانواده خودمو همسرم.
😐بعد چیزی ک رومخه هی مقایسه میکنن بچه هارو.
الان بچه دختر عموم نزدیک۴ ماه از دخترم کوچیک تره هی میگن اون فلان حرفو میزنه بسار حرفو میزنه ماهوین نمیگه؟😐
آخه میشه مگه خوب دختر منم خیلی حرفارو میزنه ولی نمیشه ک هرچی این میگه اونم بگه یا هرچی اون میگه اینم بگه.
مثلا اون روزا پیش پدربزرگو مادربزرگش میمونه پدرمادرش میرن سرکار .
خوب بچه داره با آدمای مختلف زندگی میکنه ولی دختر من ن فقط من هستم باهاش شوهرمم ک فقط شبی دوسه ساعت هست بعدش ک خوابه دیگه.
😐در کل گفتم توروخدا اگر اطرافتون بچس مقایسه نکنین هی خط خطی میشه عصاب آدم.

۸ پاسخ

من دور ورم بچه تو سن سال اهورا نه طرف شوهرم نه طرف خودم نداریم
ولی اگه داشتیم و هرکسی میخواست نظر بده و مقایسه میکرد من حتما جوابشو میدادم
چون هر آدمی هر بچه ای یه جوره قرار نیست دوتا بچه مثل هم باشند
والا برادرم سه قلو داشت بچه ها از هر نظر با هم فرق داشتن
دوتا پسر یکی دختر
یکی از پسرا فقط شیر مادر یکی از پسرا فقط شیر خشک دختره هم شیر مادر میخورد هم شیر خشک
از نظر قد و جسته هم با هم فرق داشتن
بزرگتر شدن هر کدوم یه جور اخلاق متفاوت داشتن
هیچ وقت نباید دوتا بچه رو مثل هم دید و مقایسه کرد

برا من هم همینطوره
مقاسیه کردن میگم
بخصوص مادر شوهرم
ولی من فقط نگاهشون میکنم و لبخند میزنم اگر بازم هی تکرار کنن میگم بله شما درست میگین
ولی اصلا گوش نمیکنم چی میگن یعنی اگ بعدش بپرسن چی گفتیم نمیتونم حرف شون تکرار کنم چون واقعااصلا گوش نمیکنم
باید یک گوش در باشه یک گوش درواز۷

من دیگه جوابشونو میدم میگم بذا بجای من اونا ناراحت نشن خیلی اذیت کنن یه مدت قطع ارتباط میکنم بفهمن با این روش الان روانم ارام تره

اوف مثل ما هستین پس
ازدواج کردیم پسرای خاله و دختر خاله شوهرم ازدواج کردن بعد هیچکدوم بچه نیاوردن ما بعد دوسال و نیم آوردیم تا فهمیدن حامله شدن
یکیشون بعد ۱۰ سال ازدواج و قصد بچه دار شدن نداشتن هم حامله شد 😂

دقیقا
بچه خواهرشوهرمن از دخترم دقیقا دوماه بزرگتره پسره ینی بهت بگم اندازه یه ادم بزرگ غذا میخوره کم گفتم چنان همه چیومیکنه دهنش انگار تو عمرش هیچی ندیده ونخورده بعداونو با بچه من مقایسه میکنن که اندازه خودش و یه بچه یساله میخوره

با بچه های منم کلی بچه به دنیا اومده حالا چند ماه کوچیکتر بزرگتر بچه هام خودمم شیر به شیر شدن هی مقایسه میشن💔

کاش میشد آدم بکوبه تو دهنشون😑😑
یه همسایه داریم هروقت منو دخترمو میبینه میگه اع چرا انقد مامانتو اذیت میکنی😐😐😐
خب نفهم بچه سسسس
آدم بزرگ که نیست

دقیقااااا ، بعد دختر من در عرض یک سال ۴تا بچه به فامیل اضافه شد
بعد دااائم تعداد دندونای دختر منو با بقیه بچه‌ها مقایسه میکنن. هووووووف

سوال های مرتبط

مامان 🫒 گل دخترم 🫒 مامان 🫒 گل دخترم 🫒 ۱ سالگی
مادر شوهرم فک کنم مریضه . براتون تعریف کنم اون روز پاشد اومد بالا دخترم خ جیغ میزد صداش رفته بود پایین ‌ اول ک هی میگفت حوصلش سر رفته بچه منم گفتم پارک بردمش بازیشو کرده توی تراسم بردمش آب بازیشو کرده الانم گشنشه و خوابش میاد باز میگفت وای ای حوصلش سر رفته😊دلم میخواست بزنم تو دهنش.
بعد سریع یه چیز داشتم درست میکردم بدم بخوره دخترم دراومده اینجوری میکنه برنجم بهش،میدی بخوره 🙄 قیافه من 😕 گفتم آره هرروز ظهر و هر شب برنج میخوره عصرانه نمیشه برنج داد دیگ شام نمیخوره .
بعد رفتم دخترمو گزاشتم رو زمین دراز بکشه چرت بزنه نق میزد دراومده میگه وای کاش پستونک می‌خورد 🫥🫥🫥🫥🫥🫥🫥 میگم تو این سن مگ احمقم ب بچه پستونک بدم میگ دختر فلانی هنوز داره پستونک میخوره😳 گفتم اون نتونسته از بچش پستونکو بگیره ک هنوز بچش داره میخوره ((( اون بچه دوماه از دختر منم بزرگتره یعنی تقریبا دوساله هست))) .
خلاصه دخترم بیهوش شد خوابش برد . اونم پاشد رفت پایین .

امشب پدر شوهرم اومد دنبال دخترم پسر برادرشوهرمم باهاش بود از دختر من بزرگتره ۳سالو خورده ایشه . بردش پایین رفتم پشت پنجره اتاق ک گوش بدم ببینم چی میگن دیدم مادر شوهرم داره ب جاریم میگ ای بچش از دست ما هیچی نمیخوره فقط مامانش باید بهش غذا بده وااای ماشالووو شاهان ( پسر برادرشوهرم) همسن ای بود ماهرچی میدادیمش میخورد🫥🫥
خب زنیکه عوضی پفیوز دختر من غذاشو سره موقع من بهش میدم عوضیکه تعریف کنی بگی بچش همیشه سیره هیچوقت گشنه نیس با یه لحن بد داری بیانش میکنی. یعنی متنفررررم از این اخلاقای مسخرش ک بچه هارو باهم مقایسه میکنه .‌




دلم میخواد یه تفنگ داشتم خلاصش میکردم 😊😊😊
مامان جوجه🐥🐣 مامان جوجه🐥🐣 ۱ سالگی
💚❤️💚❤️مامانا💢💢💢💢
دخترم ۱سالو۸ماهشه
پسرم ۵سال
شبا برا اینکه زودتر بخوابن ،من با دخترم تو اتاق میخوابیم. شوهرم و پسرم تو حال
بعد ک خوابیدن ،پسرمم میارم تو اتاق
الان یکی دو هفته س، پسرم خیلی اسرار میکنه ک شماهم بیاین پیش ما بخوابین
چن شبی رفتم دیدم پروسه خوابشون ک ۲۰ دقیقه نهایت طول میکشید، شده ۲ساعت(چون هنش باهم بازی و بدوبدو میکردن،اصلنم نمیخوابیدن،)از اخر مجبور میشدم با پسرم دعوا کنم تا اون بخوابه ک بعد دخترم بخوابه
منم بعد چن شب ک دیدم خوابیدنشون طول میکشه تا ۱یا ۲ نمیخوابن، دیگه ترفتم تو حال
پسرم همچنان هرررررشب میگه بیاین پیش ما بخوابین

از یه طرف دلم براش میسوزه
میگم دوس داره ما بریم پیششون،پس بریم
ولی وقتی میبینم دوساعت از وقت خوابشون میگزره و نمیخوابن و درگیر بازی و دعوا میشن تو تاریکی و اینکه شوهرمم نمیتونه درست بخوابه ،نمیرم پیششون و منو دخترمنوشیدنی و معجون مقوی برای بچه ها
خوراکی مقوی برای بچه ها تو اتاق میخوابیم

بنظرتون چیکار کنم؟؟؟؟؟؟
مامان فندق مامان فندق ۱ سالگی
همه از خانواده شوهر مینالن من از خانواده خودم کلا اعتقادی به این ندارن ک سبک‌ زندگی بچه با بزرگسال فرق داره مثلا خواهرام خودشون شب تا صب بیدلرن صب تا عصر خوابن بعد من ساعت ۱۲ پسرمو‌ب زور میارم بخابونم گریه میکنه ک بره بیرون از اتاق همه میپرن ب من ک ولش کن ولش کن خوابش نمیاد😐😐امشب دومین شبیه ک پسرم با گریه خوابید البته امشب بعد گریش بازی کردم شعر خوندیم با حال خوب خوابید ولی بازم ناراحتم یا مثلا ساعت ۸ونیم مامانم زنگ زده ب خواهرم ک برا آرن بستنی بخر خواهرم ۱۲ شب اومده بستنی اورده نشونشم‌میده من نزاشتم بخپره همه پریدن ب من ک بی وجدانی نزاشتی بخوره😐😐فخش میدن بهش میگن بزن فلانی رو یا میگن باهات قهریم یا میدونن الان تو این دوره حساسه رو‌خوراکیاش هی میان دست میرنن ک این جیغ بزنه بگه نه یا گوشی میدن بهش کلا رفتارای رو مخی باهاش دارن ک کلا تو‌خونه خودمون ممنوعه با اینکه میدونن من مخالفم اصلا براشون مهم نیست انجام میدن فک کنین ب بچه اینقدی امروز خواهرم گیر داده بود ادامس بده هر چی گفتم یواشکی بخور اخرش پسرمو‌صدا زد نشونش داد اشکشو‌در اورد یا میگم نوشابع نده ب زپر میده میگه یه ذره بود گاهی میگم کاش بجع نمیاوردم وقتی اینقد اطرافیانم بیشعورن بعدم‌میگم تحمل کن چن ماهی یبار میبینیشون بخدا ب خاطر همین کاراشون ۳ ماه نیومدم مامانمو‌ ندیدم ولی اخرش چی
حالا به نظرتون مثلا ۳ ماهی دو هفته پیششون باشه خیلی رو پسرم تاثیر میزارن؟