تجربه زایمان سزارین ‌.
گفتم یکم خوب شم کامل براتون توضیح بدم
من فشار خون بالا و دفع پروتئن خیلی بالایی داشتم دوروز قبل زایمانم رفتم بهداشت تو راه خسته شدم تو راه دوتا بستنی نشستم خوردم شبم دوباره همسرم خریده بود اونم نشستم خوردم خلاصه به یه ساعت نکشید فشارم رفت بالا خیلی هم رفت بالا
زنگ میزدم دکتر گوشیش خاموش بود زنگ زدم ماما بهداشت گفت به اولین بیمارستان خودمو برسونم .. رفتم بیمارستان نزدیک خونمون
ماما اونجا فشارمو جک کرد ۱۵ بود به زور میخواستن امپول فشار بزنن بچمو بدنیا بیارن حالا من تو بیمارستان نیکان نوبت داشتم همین که گفتم بیمارستان نیکان نوبت دارم ماما چون نصفه شب بود از خواب بیدارش کرده بودن عصابش خورد بود لباس اینا اوردن بستریم کنن همسرم و ماما دعواشون شد با رضایت همسرم از بیمارستان خارج شدیم
وایی خیلیی وحشتناک بود
اومدیم زنگ زدیم نیکان اونام با دکتر بیهوشی و دکترم تماس گرفته بودن دکتر بیهوشی گفت ابغوره بدون نمک بخورم تا بچه از بالا بودن فشار خفه نشه تا خودمونو برسونیم اونجا
به محض اینکه رسیدم دکترم و دکتر بیهوشی نصفه شب رسیدن و بستری شدم و مستقیم رفتم اتاق عمل
حالا اون شوک تو بیمارستان قبلیو عمل یهویی مونده بود تو بدنم مثل سگ میلرزیدممم 🤣

تصویر
۳ پاسخ

خداروشکر که بخیر چشت روشن شد عزیزم الان خودت و بچه ات خوبین بچه ات کجاست حالش خوبه چند هفته بودی زایمان کردی عزیزم

خدا را شکر به خیر گذشت

چطور متوجه میشید فشارتون می‌ره بالا؟

سوال های مرتبط

مامان امیررضا
یسنا مامان امیررضا یسنا ۱ ماهگی
زایمان طبیعی*******
پارت دوم:
من تا اومدم محوطه بیمارستان درد شدید باز شروع شد دیگه گریم گرفته بود تا شنبه چجوری این دردو تحمل کنم ماما همراه گفت هیوسین بخکر با مسکن تا رسیدیم خونه هر سه دقیقه می‌گرفت اونم شدید دارو خوردم اسید معدم زد بالا دوتا قرص معده خوردم خلاصه ۱۲ پسرمو خوابوندم شوهرمم خوابید ولی من درد شدید هی دسشویی بودم هیچی نخورده بودم از ترس اینکه برم خرابکاری نکنم وای خدا نشستم کردمو می دم به شوفاژ هر ثانیه برام صد روز بود هی نگاه ساعت میکردم کی روز بشه برم بستری بشم وای خدا دیدم دوام نمیارم ۳ونیم شب همسرمو بیدار کردم شروع کردم نق زدن من درد دارم تو خوابی گفتم زود باش منو ببر بیمارستان زنگ زدیم خواهرشوهر بیاد پیش پسرم اونم زود اومد رفتیم بیمارستان ماما همراهم خواب بود دوستش معاینه کرد و صدا قلب بچه گوش کرد گفت بازت کردم سه سانتی یه ساعت تو راهرو زایشگاه برو راه برو هنگام درد نشین نفس بکش خلاصه من رفتم راه میرفتم می‌نشستم همسرم اجازه نمی‌داد بشینم به زور راهم می‌برد ۶ بود صدام زد رفتم تو معاینه کرد گفت ۶سانتی بستری شدم در جا زنگ زد دکترم اومد مدارک سونو و آزمایشات نبود ایراد گرفتن همسرم رفت خونه بیاره
ماما همراهم سروم زد آمپول ریخت روش و یه آمپول به خودم زد دردامو بانفسهم کنترل میکردم گفتم اپیدورال بگو بیاد گفت تا بیاد ده تا زاییدی
دوباره مسکن زد
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۲ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت یک
سلام مامانا من چند روزی بود که ورم شدید داشتم یه طرف بدنم بیشتر از اون طرف بود خلاصه آزمایش دادم و چند روزی درگیر این بیمارستان و اون بیمارستان بودم دکتر شخصی خودم میگفتم باید بستری سی دفع پروتیین خطرناکه ولی هیشکی گوش نمی‌داد و می‌گفت خطرناک نیست خلاصه سه شنبه واقعا پف کرده بودم رفتم بیمارستان میلاد تحویلم نگرفتن گفتن برو هیچی نیست طبیعیه باز از اونجا رفتم شماره دو ( که خداروشکررررررر تحویلم نگرفتن به جون خودم اگه اونجا میزاییدم جنازمم بیرون نمیومد ) خلاصه عصبی شدم گفتم من میرم خونه دیگه بیمارستان نمی‌رم هرچی شد بزار بشه خلاصه تا رسیدم خونه ۳ نصفه شب بود 😐 یکم نون و ارده و شیره خوردم و خوابیدم نیم ساعت یه چیزی تو شکمم گفت تق عینه اینکه یه بادکنک بترکه ینی چشمتون روز بد نبینه کل تشک و فرش و همه چی خیس شد تا مادر شوهرم و صدا کردیم و زنگ زدیم مامانم شد ساعت ۴ دیگه سریع سوار شدیم رفتیم سمت بیمارستان .......
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۴☆
منو بردن داخل اتاق اونجا هم کلی سوال پرسیدن و رفتم نشستم رو تخت تا دکتر بیهوشی اومد آمپول که زد گفتن سریع دراز بکش بهم گفتن پای چپتو بیار بالا گفتم نمیتونم و اینکه من کامل بی‌حس شدم من اون لحظه خوابم برده بود فقط یه لحظه چشامو باز کردم که پچه رو کشیدن بیرون اون لحظه پسرم خواب بود دکتر میگفت نینی بیدار شو خلاصه صدای گریشو که شنیدم دوباره چشام بسته شد دوباره دکتر صدام کرد بچه رو نشونم دادن دوباره چشام بسته شد موقعی که بیدار شدم عمل تموم شده بود نمیدونم چه مدت طول کشید منو بردن اتاق ریکاوری اونجا بدنم میلرزید فقط دستام میتونستم تکون بدم اونجا هم نمیدونم چند ساعت موندم که از ای سیو اومدن منو بردن بخش ای سیو اونجا دوتا سرم بهم وصل بود پرستار آورد شیاف گذاشت یه لحظه احساس کردم ازم دوتا لخته خون دراومد که به پرستار گفتم اونم سریع رفت ماما رو آورد معاینه کرد دیگه هیچی نبود خلاصه ۱۲ ساعت بخش ای سیو بودم آخر هم اومدن سوند کشیدن کمک کردن رفتم دستشویی بعد ش هم ساعت ۷ عصر بود بردنم بخش ساعت ۱۲ شب هم پسرمو آوردن پیشم خداروشکر تو دستگاه نرفت فشار خونم نرمال شده بود ولی چون تبم بالا بود و ضربان قلبم میرفت بالا ۵ روز موندم بیمارستان آخرین روز هم گفتن ۳ روز بعد ترخیص برو برای مشاوره قلب که من نرفتم
من مامای همراه نداشتم بیمارستان مهدیه رفته بودم که راضی بودم
فقط خانما از تجربه من اینکه حتما روکش توالت با خودتون ببرید بیمارستان
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۲ ماهگی
پارت ۲
( اگه کسی خواست بیاد شخصی پیام بده معرفیش کنم) و پیدا کردم و شمارشو برداشتم و پیام که دادم گفت سزارین اختیاری انجام میده و ۱۵ میگیره خودش و ۱۷ هم هزینه بیمارستان با بیمه تامین اجتماعی خیلی خوشحال شدم رفتم ویزیت شدم و تو همون بار اول بهم نامه داد برای ۲/۲ که برم بیمارستان برای زایمان ولی ننوشت سزارین گفت که بیا اون روز میام بالا سرت با یه بهونه میبرم سزارین که اجباری حساب بشه و بتونی از بیمه ات استفاده کنی سر این موضوع کلی استرس داشتم که خدایا سرکاری نباشه دردم بگیره و نیاد برم بیمارستان آمپول فشار بزنن بهم بمونم درد بکشم خلاصه روز قبل که قرار بود برم بیمارستان پول دکتر و واریز کردم و دکتر گفت فردا ۶ صبح برم بیمارستان بلوک زایمان شب قبلش همه چی و آماده کردم و صبح زود رفتیم بیمارستان و با نامه دکتر بستری شدم دکتر تاکید کرده بود نه خودم نه همسرم حرفی از سزارین نزنیم ولی تو بلوک زایمان همه میدونستن که من قرار سزارین شم و اومدنم اونجا فرمالیته است
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۲ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان 𝓝𝓸𝔂𝓪𝓷 مامان 𝓝𝓸𝔂𝓪𝓷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
خلاصه رفتم تو اتاق عمل تا برم داخل فشارم شد ۱۸ همشون وحشت کرده بودن
زود امپولو زدن به کمرم پاهام کامل بیحس نشده بود منم میترسیدم میگفتم دستشویی دارم بزارین برم حالا سوند وصل بود بهم دکترم میخندید میگف تو دستشویی کن حالا من گیر دادم دستشویی دارم نمیزارین برم میشاشم همینجا اونام میگفتن بشاش
خلاصه انقدر حرف زدم و بهونه اوردم یهو صدای گریه بچه اومد
حالا من میخواستم فرار کنم بچم بدنیا اومد
سرمو یه پرستار نگه داشته بود تکون ندم بچمو گذاشتن رو سینم
من اروم شدم
چون فشارم بالا بود اکسیژن خونش کم بود بردنش پیش دکتر اطفال معاینه اش کنن
بعد خوابم برد .. حالا من خیلی نگران بچم بودم رفتم تو رکاوری یه ساعتی اونجا موندم
حالا گیر داده بودم بچم کجاست عوضش نکنین قیافش یادمه ها
همسرم میگف پرستار اومده بود میگف انقدرر حرف میزنهههه این زنت دیونمون کرده
حالا دکت. بیهوشی خوشش اومده بود اومده بود با چایی نشسته بود بالا سرم میخندید من حرص میخوردم
بردنم بخش حالا این وسط انقدر خوش شانسم اتاقم برام پیدا نمیشد
خلاصه اتاق خصوصی گرفتن برام رفتم تو بخش
بچم تو ان ای سیو بود مامانم و شوهرم اومده بودن تو اتاق یه جوری خرو پف میکردن کنارم حالا وقتش بود رو مخ اینا برم هی میگفتم برین یکیتون پیش بچه انقدر گفتم که همسرم رفت ۶ ساعت بعد بچه رو اوردن بچه اومد من تازه چشمام بسته شد خوابیدم
خونریزیم خیلی بالا بود پلاکت خونم ۷ شده بود حالا سرم اونو میزدن خونریزیمو کم کنه کلی سرم داشتم بالا سرم پمپ درد هم مستقیم دردم میگرفت تزریق میکردن بهم بلند میشدم راه میرفتم
کمپوت انجیر و گلابی و خرما خوردم اول راه رفتن بعدشم سبزیجات بخار پز میوردن همونا رو میخوردم
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۲ ماهگی
پارت 1
منم اومدم تجربه زایمانم به رسم گهواره بگمم🥹😀
۲۷ فروردین از صبح که از خواب پا میشم حالم بد بود یه جورایی خودم حس کرده بودم از درد گریه میکردم هی به مامانم میگفتم حموم برم بدعد میگفتم ولش کن تا ساع ۵ شد به مامانم گفتم علائم فشار پایین و بالا چیه مامانم ترسید زنگ زد اورانش اومدن دو تا خانم با یه اقا فشارمو گرفتن گفتن ۸ هی بهم نمک دادن خوردم یه عالمه فشارمو گرفتن شد ۹ونیم گفتن خوبه و رفتن تااا رفتن من دیدم حالم خیلی بد شده به بابام گفتمممم منو ببر بیمارستان خونه مامانم اینا اومدم هفته اخر بیمارستان نزدیک خونه مامانم ایناس
خلاصه بابام بیمارستان خودم پارسیان بود حواسش نبود نبرد رفت بیمارستان میلاد تهران رفتم فشار ودوباره چک کنه ان اس تی بدم فشارم یهو گفت ۱۴ونیم گفت سابقه فشار داری گفتم ن همیشه ۱۰یا ۱۱ یه ربع بعد گرفت شد ۱۵ نگران شدم به خواهرم گفتم به دکترم زنگ بزن دکترم با خونسردی و ارامش گفت نگران نباش بخاطر نمکه دو باره تکرار کن بهم بگو یه سونو ان اس تی هم بده
دوباره گرفت شد ۱۶ بیمارستان میلاد که سریع گفت