زایمان طبیعی*******
پارت دوم:
من تا اومدم محوطه بیمارستان درد شدید باز شروع شد دیگه گریم گرفته بود تا شنبه چجوری این دردو تحمل کنم ماما همراه گفت هیوسین بخکر با مسکن تا رسیدیم خونه هر سه دقیقه می‌گرفت اونم شدید دارو خوردم اسید معدم زد بالا دوتا قرص معده خوردم خلاصه ۱۲ پسرمو خوابوندم شوهرمم خوابید ولی من درد شدید هی دسشویی بودم هیچی نخورده بودم از ترس اینکه برم خرابکاری نکنم وای خدا نشستم کردمو می دم به شوفاژ هر ثانیه برام صد روز بود هی نگاه ساعت میکردم کی روز بشه برم بستری بشم وای خدا دیدم دوام نمیارم ۳ونیم شب همسرمو بیدار کردم شروع کردم نق زدن من درد دارم تو خوابی گفتم زود باش منو ببر بیمارستان زنگ زدیم خواهرشوهر بیاد پیش پسرم اونم زود اومد رفتیم بیمارستان ماما همراهم خواب بود دوستش معاینه کرد و صدا قلب بچه گوش کرد گفت بازت کردم سه سانتی یه ساعت تو راهرو زایشگاه برو راه برو هنگام درد نشین نفس بکش خلاصه من رفتم راه میرفتم می‌نشستم همسرم اجازه نمی‌داد بشینم به زور راهم می‌برد ۶ بود صدام زد رفتم تو معاینه کرد گفت ۶سانتی بستری شدم در جا زنگ زد دکترم اومد مدارک سونو و آزمایشات نبود ایراد گرفتن همسرم رفت خونه بیاره
ماما همراهم سروم زد آمپول ریخت روش و یه آمپول به خودم زد دردامو بانفسهم کنترل میکردم گفتم اپیدورال بگو بیاد گفت تا بیاد ده تا زاییدی
دوباره مسکن زد

۴ پاسخ

شانسیه

وای توروخدا زایمان طبیعی نگید دوستان این همه درد کشیدم اخرش بردن سزاربنم کردن 🙏🤲😍😔

من درد وحشتناک نداشتم خداروشکر

درداش خیلی وحشتناکه؟

سوال های مرتبط

مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۳ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 ۱ ماهگی
پارت ۲
ساعت ۵ صبح بستری شدم تا ۸صبح دردام همون جور بود ن شدید میشد ن هم تایم کم میشد همون ۱۰ دقه مونده بود..ماما اومد دوباره معاینه م کرد گف ۲ سانتی..گف فایده نداره باید امپول فشار رو شروع کنیم 😬خلاصه ی دونه زد تو سرمم ،ساعتا ۱۰ دوباره معاینه کرد میگه همون ۲ 😑بازم فشار زد این دفعه دردام شدید شد و شد هر ۵ دقه..ساعت ۱۲ معاینه کرد گف ۴ سانتی و زنگ زدن ماما همراهم...،توی حینی ک اون بیاد کنار تختیم فول شد بردنش تخت زایمان ،زایمان سومش بود..صداش میومد وای چقد زور زد، زورررررها 💔بچش دنیا اومد،اینجا بود ک‌من روحیه خودمو باختم ،چون هرچی فکر میکردم نمیتونستم همچین زورایی بزنم 😭رفتم ب پرستار میگم میشه ی دقه برم شوهرمو ببینم ،رفتم بیرون تا دیدمش زدم زیر گریه ،ک من نمیتونم برو با دکتره حرف بزن بیاد سزارین کنه منو...اونم بخاطر دلداری من گف باشه ولی میدونستم ک نمیشه و هیچ راه برگشتی ندارم باید تحمل کنم😑💔
رفتم توی زِایشگاه ،ب ماما ها گفتم زنگ بزنین دکتر خودم التماسش کنم بیاد سزارین کنه من خیلی استرس دارم نمیتونم زایمان کنم اونم گف نمیشه برو تو وسط این استرسا دردامم داشت بیشتر میشد همش ،ک ماما همراهم رسید
ب حدی درد داشتم ک دلم میخاس زمینو چنگ‌بزنم ،اگ ورزشا و ماساژ کمر ماما همراهم نبود نمتونستم تحمل کنم..خلاصه از ۱۲ تا ۴ عصر ،ک‌اومدن معاینه کردن منو رسیده بود ب ۱۰‌سانت و فول بودم، اینجا بود ک ماما گف هر وق درد داشتی فقط زور بزن ،ی نفس بگیر زور بزن ،جوری ک وقتی یبوست هستی و زور میزنی اون حالتی ،هرچی توان داری زور بزن 🥲
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۱ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی******
پارت سوم:
خلاصه دردم پرسودی و قابل تحمل تحمل یه ربع به هفت دردم شدید بودا با نفسو داد کنترل کردم دکترم گفت زور نزن تا لباس پوشید و دستگاه ساکشن آورد آب کیسه کشید و پاره کرد و چندتا زور زدم دیدم دکتر داد زد خانم انیرنیا بیا بشین رو شکمش داره لیز میخوره بچه گفت شیدا زور محکم بزن یه دونه زدم به دنیا اومد
خلاصه درد زایمان خوب بود ولی درد بخیه صد برابر زایمانم بود
دیگه دکتر گفت یه کیست دهانه رحمته ۵تومان دیگه باید بدی قیچی کنم گفتم چشم خودش بخیه ها زد و ترمیم کردو ولی خیلی طول کشید خیلی خونریزی داشتم گفتم دکتر آمپول بزن برام رحمم جمع بشه ماما صدا زد سه تا آمپول برام زد و مسکن زدو دو تا شیافت من خداروشکر درد بخیه ندارم تو بیمارستان راحت سر پا بودم درد نداشتم هر ۸ساعت دیکلوفناک میزاشتم و هموروئید
بیزاکودیل هم گذاشتم راحت رفتم دسشویی
من الان درد مقعدم کمه ولی لگن درد دارم استخون واژن درد میکنه وگرنه درد بخیه ندارم چون بهش میرسم
مامان دیاکو🤱 مامان دیاکو🤱 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما من اومدم از تجربه زایمان طبیعیم بگم براتون .از اونجایی میگم که رفتم مطب برای معاینه گفت ۲ سانتو نیم شدی درد به خصوصی نداشتم فقط شبا موقع خواب تا صبح ازیت بودم و درد زیر شکم داشتم همین.اومدم خونه طبق معمول بعد از شام با مامانمو بابام رفتیم پیاده روی یک ساعته بعد اومدم زیر دوش آب داغ اسکات زدم کلی .از مطب ک اومده بودم کلیم ورزش کردم و حرکت‌های دیگ زدم .خلاصه ساعت ۹ شب بود با درد شدید ک فاصلش هر ده دیقه بیست دیقه بود رفتم بیمارستان .معاینم کرد گفت اووو خیلی راه داری هنوز گفتم یعنی چی چقدر بازم نیش خند زد گفت هیچ 😑گفتم وا امروز دکترم معاینم کرد گفت ۲و نیم بازم ک .یه ماما دیگ اومد گفت بزار معاینش کنم ک گفت ۲ سانته .زنگ زد به دکترم خبر داد اونم گفت بستریش نکن فعلا زوده .هیچی رفتم خونه دیگ ساعت ۱۱ رسیدم خونه دردام بدتر شده بود مامانم ک برا شام صدام کرد رفتم برم سر سفره دیدم از درد نمیتونم راه برم .تحمل کردم ساعت شد ۲ شب همه خواب جز مامانم که استرس منو داشت متوجه شدم دردام دقیق پنج دیقه به پنج دیقس به مدت ۴۰ تا ۶۰ ثانیه دردی ک تحملش خیلی سخت بودو فقط نفس عمیق میکشیدمو با دهن فوت میکردم بیرون خلاصه ساعت شد ۳ شب ک بابامو بیدار کردیمو رفتیم بیمارستان از نو معاینم کردن ک گفت ۴ سانته .و بستریم کردن .تا ۵ سانتو خودم رفتم تو سرمم آمپول فشار زدن
هی دستشوییم میگرفت مجبور بودم بلند شم برم دستشویی
مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ روزهای ابتدایی تولد
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست
مامان 🤰مهدیار👶 مامان 🤰مهدیار👶 ۳ ماهگی
سلام مامانا منم اومدم تجربه زایمانمم بگمم من جمعه صبح 26 اردیبهشت وقتی صبحش از خاب بیدار شدم دیدم خیلی درد دارم نمیتونم تکون بخورم خیلی رو معدم فشار میومد گفتم حتما طبیعی هستع گذاشتم بعدظهر شد زنگ زدم به مامانم گفتم بریم بیمارستان من درد دارم با همسرم رفتیم بیمارستان معاینه ک کرد گفت 3 سانتی بستریم کردن ولی من هنوز 35هفته و 5روز بودم هنوز آمپول ریه هم نزده بودم نوار قلب گرفت همشون انقباض نشون میداد ساعت 8شب ک شد آمپول ریه رو زدن بعدم فرستادنم واسه سونو رفتم سونو منو فرستادن زایشگاه شبش تا صبح بیدار بودم درد هام قطع میشد دوباره شروع میشد ولی قابل تحمل بود خیلی منو معاینه کردن هروقت هم معاینه میکردن به خونریزی شدید می افتادم ولی بازم همون 3سانت بدنم باز شدع گفت راه برو یه دو ساعتی تو راهرو راه رفتم بشین پاشو رفتم گفتن همون 3سانتی خیلی حالم بد بود فق گریع میکردم تحمل درد نداشتم تو بیمارستانم خیلی دیر میگذرع شد ساعت 8شب شد امپول ریع دومی هم زدن بهم بعدشم آمپول فشار زدن کم کم دردام شروع شد میگفتن پاشو ورزشارو برو منم خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پاشم یکمی ک ورزش کردم دیدم دیگه نمیتونم رفتم سرویس دیدم ماما اومد ک چرا از جات بلند شدی بچه بیفته چی خونش گردن خودته معاینه ک کرد گفت زور بزن بچه بیاد فقط میگفتم نمیتونم اونم می‌گفت همکاری نداری باهامون یه لرز تو بدنم بود گریع میکردم تشنم بود تا اینکه بچه به دنیا اومد و راحت شدم و کلی بخیه خوردم واسه من تجربه خیلی بدی بود بچم شنبه ساعت 11شب به دنیا اومد
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۳ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان لوتوس مامان لوتوس ۲ ماهگی
سلام خاله ها.
سه شنبه نوبت دکتر داشتم به دکترم گفتم حرکتاش خیلی کم شده گفت برو nst.
ساعت ۷ شب تا ۱۲ شب هزارتا چیز خوردم ۴ بار nst گرفتن هی برا دکترم فرستادن
ولی راضی نبود دکترم.ضربان قلبش خیلی بالا و پایین میشد شدید.دیگه دستور داد بستریم کنن واسه زایمان.۱۲ونیم بستری شدم شوهرمم اومد پیشم ولی بیشترشو دستگاه وصل بود فقط کلا دوبار به مدت ۱۰ دقیقه راه رفتم.موقع بستری یه معاینه تحریکی کرد ولی خیلی درد نداشت.ساعت ۳ قرص دادن بهم یکم بعد رفتم دستشوی لکه دیدم اومد آمپول زد ساعت ۳ونیم کیسه آبمو پاره کرد ۳ سانت شده بودم دیگه همون لحظه دردام شروع شد وحشتناک و یهو.با تنفس با کمک شوهرم کنترل میکردم ولی سخت بود برام.اومد معاینه کرد ۴ سانت شدم نیم ساعت بعدش.اپیدورال گرفتم ساعت ۵.تا دکتر اپیدورال رفت دردام قط شد کامل ماما همراهمم اومد بهش گفتم برم دسشوی مدفوع دارم سریع به پریتار گفت چک کن فک کنم داره زایمان میکنه.چک کردن دیدن بله یهو فول شدم..درد نداشتم دیگه ولی حس دفع وحشتناکی بود زنگ زدن دکترم ساعت ۵ونیم که خودتو برسون.با تنفس کمکم کردن که زور نزنم تا دکترم برسه و همه چیزو سریع اماده کردن ۶ دکترم اومد و ۶ و ۱۰ دقیقه با سه بار زور به دنیا اومد پناه مامان.
مامان بردیا مامان بردیا ۲ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان مرسانا مامان مرسانا ۳ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و