تجربه زایمان سزارین پارت ۲
خلاصه رفتم تو اتاق عمل تا برم داخل فشارم شد ۱۸ همشون وحشت کرده بودن
زود امپولو زدن به کمرم پاهام کامل بیحس نشده بود منم میترسیدم میگفتم دستشویی دارم بزارین برم حالا سوند وصل بود بهم دکترم میخندید میگف تو دستشویی کن حالا من گیر دادم دستشویی دارم نمیزارین برم میشاشم همینجا اونام میگفتن بشاش
خلاصه انقدر حرف زدم و بهونه اوردم یهو صدای گریه بچه اومد
حالا من میخواستم فرار کنم بچم بدنیا اومد
سرمو یه پرستار نگه داشته بود تکون ندم بچمو گذاشتن رو سینم
من اروم شدم
چون فشارم بالا بود اکسیژن خونش کم بود بردنش پیش دکتر اطفال معاینه اش کنن
بعد خوابم برد .. حالا من خیلی نگران بچم بودم رفتم تو رکاوری یه ساعتی اونجا موندم
حالا گیر داده بودم بچم کجاست عوضش نکنین قیافش یادمه ها
همسرم میگف پرستار اومده بود میگف انقدرر حرف میزنهههه این زنت دیونمون کرده
حالا دکت. بیهوشی خوشش اومده بود اومده بود با چایی نشسته بود بالا سرم میخندید من حرص میخوردم
بردنم بخش حالا این وسط انقدر خوش شانسم اتاقم برام پیدا نمیشد
خلاصه اتاق خصوصی گرفتن برام رفتم تو بخش
بچم تو ان ای سیو بود مامانم و شوهرم اومده بودن تو اتاق یه جوری خرو پف میکردن کنارم حالا وقتش بود رو مخ اینا برم هی میگفتم برین یکیتون پیش بچه انقدر گفتم که همسرم رفت ۶ ساعت بعد بچه رو اوردن بچه اومد من تازه چشمام بسته شد خوابیدم
خونریزیم خیلی بالا بود پلاکت خونم ۷ شده بود حالا سرم اونو میزدن خونریزیمو کم کنه کلی سرم داشتم بالا سرم پمپ درد هم مستقیم دردم میگرفت تزریق میکردن بهم بلند میشدم راه میرفتم
کمپوت انجیر و گلابی و خرما خوردم اول راه رفتن بعدشم سبزیجات بخار پز میوردن همونا رو میخوردم

تصویر
۱ پاسخ

بیهوشی از کمر هم بشیم باز هزیون میگیم؟

سوال های مرتبط

مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان 𝓝𝓸𝔂𝓪𝓷 مامان 𝓝𝓸𝔂𝓪𝓷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ‌.
گفتم یکم خوب شم کامل براتون توضیح بدم
من فشار خون بالا و دفع پروتئن خیلی بالایی داشتم دوروز قبل زایمانم رفتم بهداشت تو راه خسته شدم تو راه دوتا بستنی نشستم خوردم شبم دوباره همسرم خریده بود اونم نشستم خوردم خلاصه به یه ساعت نکشید فشارم رفت بالا خیلی هم رفت بالا
زنگ میزدم دکتر گوشیش خاموش بود زنگ زدم ماما بهداشت گفت به اولین بیمارستان خودمو برسونم .. رفتم بیمارستان نزدیک خونمون
ماما اونجا فشارمو جک کرد ۱۵ بود به زور میخواستن امپول فشار بزنن بچمو بدنیا بیارن حالا من تو بیمارستان نیکان نوبت داشتم همین که گفتم بیمارستان نیکان نوبت دارم ماما چون نصفه شب بود از خواب بیدارش کرده بودن عصابش خورد بود لباس اینا اوردن بستریم کنن همسرم و ماما دعواشون شد با رضایت همسرم از بیمارستان خارج شدیم
وایی خیلیی وحشتناک بود
اومدیم زنگ زدیم نیکان اونام با دکتر بیهوشی و دکترم تماس گرفته بودن دکتر بیهوشی گفت ابغوره بدون نمک بخورم تا بچه از بالا بودن فشار خفه نشه تا خودمونو برسونیم اونجا
به محض اینکه رسیدم دکترم و دکتر بیهوشی نصفه شب رسیدن و بستری شدم و مستقیم رفتم اتاق عمل
حالا اون شوک تو بیمارستان قبلیو عمل یهویی مونده بود تو بدنم مثل سگ میلرزیدممم 🤣
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۴☆
منو بردن داخل اتاق اونجا هم کلی سوال پرسیدن و رفتم نشستم رو تخت تا دکتر بیهوشی اومد آمپول که زد گفتن سریع دراز بکش بهم گفتن پای چپتو بیار بالا گفتم نمیتونم و اینکه من کامل بی‌حس شدم من اون لحظه خوابم برده بود فقط یه لحظه چشامو باز کردم که پچه رو کشیدن بیرون اون لحظه پسرم خواب بود دکتر میگفت نینی بیدار شو خلاصه صدای گریشو که شنیدم دوباره چشام بسته شد دوباره دکتر صدام کرد بچه رو نشونم دادن دوباره چشام بسته شد موقعی که بیدار شدم عمل تموم شده بود نمیدونم چه مدت طول کشید منو بردن اتاق ریکاوری اونجا بدنم میلرزید فقط دستام میتونستم تکون بدم اونجا هم نمیدونم چند ساعت موندم که از ای سیو اومدن منو بردن بخش ای سیو اونجا دوتا سرم بهم وصل بود پرستار آورد شیاف گذاشت یه لحظه احساس کردم ازم دوتا لخته خون دراومد که به پرستار گفتم اونم سریع رفت ماما رو آورد معاینه کرد دیگه هیچی نبود خلاصه ۱۲ ساعت بخش ای سیو بودم آخر هم اومدن سوند کشیدن کمک کردن رفتم دستشویی بعد ش هم ساعت ۷ عصر بود بردنم بخش ساعت ۱۲ شب هم پسرمو آوردن پیشم خداروشکر تو دستگاه نرفت فشار خونم نرمال شده بود ولی چون تبم بالا بود و ضربان قلبم میرفت بالا ۵ روز موندم بیمارستان آخرین روز هم گفتن ۳ روز بعد ترخیص برو برای مشاوره قلب که من نرفتم
من مامای همراه نداشتم بیمارستان مهدیه رفته بودم که راضی بودم
فقط خانما از تجربه من اینکه حتما روکش توالت با خودتون ببرید بیمارستان
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان علی جان🐣🦋 مامان علی جان🐣🦋 روزهای ابتدایی تولد
*تجربه زایمان پارت ۳*

خلاصه شده بودم ۵ سانت بردنم اتاق دیگه افتادم تو فاز فعال دیگه داشتم جون میدادم، از بیخوابی از درد لگنم و زیر دلم به طور فجیعی درد داشت روتون گلاب انگار مدفوع داشته باشی ولی نیاد خیلی بد بود ، گاز بی دردی رو بهم دادن استفاده کردم ولی رو من تاثیر نداشت اصلا فقط گیج شده بودم باهاش سرم گیج میرفت ، از درد زیاد یه سره میدوعیدم تو دستشویی روم اب گرم میگرفتم تا بهترشم ، ساعت ۸ موقع جابه جایی شیفت شد ماما جدید اومد معاینم کرد گفت ۷ ۸ سانت شدی زنگ زدن دکترم بیاد ، دکتر اومد ۹ سانت شده بودم ، انقدر درد و بیخوابی داشتم قدرت و توان زور زیاد رو نداشتم ، بچم سرش وارد کانال زایمان شده بود داشت اکسیژن کم میاورد دکترم میگف هی زور محکم بزن زدم چندتا تا اومد بیرون بچم 🥹خیلی راحت شدم اون لحظه بچمو دیدم
بعدشم بچمو گذاشتن رو سینم دیدن یکم تنفسش مشکل داره فرستادنش ان آی سیو چندروز بستری بود خیلی غصه خوردم سر بچم چندروز بود کارم شده بود بیمارستان رفتن و سرزدن به بچه و شیردادن خلاصه خیلی سختی کشیدم تا الان که اینجام ، برای همین دیر تجربه زایمانمو گفتم
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۱ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان پندار مامان پندار ۳ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان آقا کوروش🫀 مامان آقا کوروش🫀 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🫡 پارت ۲
دیگه دردام وحشتناک شده بود نمیتونستم راه برم تند تند درد داشتم و طولانی دیگه مشت میزدم به دیوار تا رسیدم رو تخت چون تو فاز فعال بودم نبردنم تو اتاق جدا بردنم تو اتاق ریکاوری کنار بقیه دیگه منتظر بودم فول بشم دردام شدید شده بود بهم زور میومد منم جیغ میزدم پرستارا میگفتن جیغ نزن لباتو رو هم فشار بده زور بزن بذار بچه هی بیاد پایین و پایین تر منم سعی می‌کردم همینکارو بکنم ولی جیغم میزدم اصلا دست خودم نبود دیگه عرق کرده بودم اومدن بالا سرم گفتن فول شده بردنم اتاق زایمان اونجا که رفتم دکتر اومد بالا سرم یدونه زور زدم دکتر گفت خیلی خوبه بچه پایینه کاملا در حد یه سانت پرینه رو برش داد و با زور دوم بچم به دنیا اومد به محضی که بچه رو گذاشتن بغلم کلا دردام تموم شد چنان آرامشی گرفتم که انگار هیچوقت تو زندگیم نداشتم انقد آروم و سبک شدم که داشت خوابم می‌گرفت خیلی خیلی حال خوبی بود بعد بهم آمپول بی حسی زدن و بخیه زدن کلا ۵ تا بخیه خوردم و تمام دیگه بعد ۲ ساعت آوردنم تو بخش..زایمانم خیلی کوتاه بود یعنی از فاصله ای که دردام شروع شد تا زایمانم کلا یک ساعت و نیم طول کشید چون هم کیسه آبم پاره شده بود هم من یه هفته ای بود ورزشای آمادگی لگن رو انجام می‌دادم و رابطه داشتم و پله بالا پایین میشدم لگنم خداروشکر آماده شده بود و خیلی سریع فول شدم..درکل زایمانم خوب بود درسته دردش وحشتناک بود ولی به راحتی بعدش میارزه نمیدونم اگه برگردم عقب طبیعی رو انتخاب می‌کنم یا سزارین ولی بهرحال گذشت..فقط باید لگن آماده باشه و جیغ نزنی و تحمل کنی و زور بزنی همین..امیدوارم همگی به سلامتی زایمان کنین خوشگلا❤️
مامان پناه 🐥🩷 مامان پناه 🐥🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت دو
بردنم توی بخش و اتاقم من ساعت۱۲و ربع زایمان کرده بودم و ساعت۱و نیم اوردنم توی بخش حس خیلی عجیبی بود بچه گریه میکرد من داروی بیهوشی توی بدنم بود پرستار اومد کمکم کنه شیر بدم صدای جیغ جیغش پیچیده بود تو اتاق خیلییی حس خوبی بود خلاصه تا ساعت سه شب بچه لخت روی بدن من بود و شیر میخورد یعدش مامانم لباسشو عوض کرد خوابیدیم تا ساعت۷دکترم اومد بالا سرم باهام صحبت کردوگفتش ک هرچی زودتر بتونی راه بری و دستشویی بری زودتر مرخص میشی منم ساعت۸صبح خودم پا شدم راه رفتم همونموقع هم زفتم دستشویی ببین اصلااا با اون چیزی ک میگن درد داره و بده زمین تا اسمون فرق داره شاید برامن اینحوری بود از ۱۰۰درصد ۱درصد بود درد پاشدن از تخت و راه رفتن خیلی خوب بود واسه من خلاصه اومدن و دیدن راه رفتم ابمیوه و اینا شروع کردن بهم دادن و ظهر غذا دادن و گفتن دکترت گفته هفت مرخص بشی‌درکل از تجربه ام بگم بنظرم سزارین خیلی بهتر طبیعی من سزارین و اصلا نفهمیدم چیشد بعدشم درد نداشتم حتی انقدر خوشحالم ک پمپ درد نگرفتم چون‌واقعا بکار نمیومد واسم شیافت هم نزدم خیلی تجربه خوبی بود دکترمم ندانیازی واقعا حرفه ای و بهترینه توی کار خودش اخلاقی رفتاری سبک بودن دستش همه چی عالی بود من خیلیی زاضی بودم ازش بیمارستانم عسگریه بودم از اونجا هم راضی بودم با اینکه میگقتن اتباع هست وخوب نیست اما یهه اتباع هم نیود و ما ندیدیم و اینکه هز نیم ساعت میومدن زیراندازتو عوض میکردن حتی خودشون شیافت میزدن واست خیلی تمیز و خوب بود درکل من از زایمانم راضیم خیلی انشالله هرکسی بچه نداره خدا بهش بده و مامان های باردار هم بع خوبی فارق بشن 🩷😘