۱۶ پاسخ

الان ديگه كارتها هم كار نميكنه شما ميخاي تولد بگيري؟؟
عزيزم همه دارن مواد غذايي ذخيره ميكنن معلوم نيست چي ميشه

بگیر عزیزم
دو نفر هم بیان باز بچه خوشحال میشه

اگر شهرتون آرومه اشکال نداره بگیر براش

گیفت بچه ها چیه؟؟؟

بنظرم با مهمونات تماس بگیر بپرس میان یا نه.اگ ۵تفر کفتن میان شما واس ۵نفر تدارک ببین

این چه حرفیه نترس و تولد رو بگیر.ما امشب عروسی دعوتیم همه دارن روال عادی زندگی رو طی میکنن چون کاری از دستمون برنمیاد

بگیر زندگی عادیتونو بکنید ..تولد خواهر زاده های منم پریشب بود خیلیم خوش گذشت ..چون از قبل بود اونم بچه هاش نزاشتن کنیل کنه خیلیم خوب بود ..بگیر

نرامپ احمق گفته تهران و تخلیه کنین اونم که عادت داره زر بزنه
تولد بچه رو بگیر چه ربطی داره حتما بگیر بهتونم خوش بگذره
فقط کیک و چی کار میکنی ؟ منم میخواستم بگیرم از کیک ترسیدم

چرا نباید تولد بگیری مگه میدونیم کی این شرایط تموم میشه اگه شهرتون آرومه تولد بگیرید زمان جنگ هم تولد میگیرن هم عروسی میگیرین نباید که کل زندگی تعطیل بشه .خیلی هم بهتون خوش بگذره

بپرس ببین کیا میان چون بچه می‌دونه حالا بیخیال نمیشه یا خونواده خودت همسرت دعوت کن

بپرس کیا میان بعد هزینه کن ولی بنظرم حتما بگیر

الان ملت دارن عروسی هاشون میگیرن. این که یک تولد ساده ست
بگیر. مهم دل دخترت

اگه ارومه اونجا چرا نگیری بگیر آخرش چی معلوم نیست کی این اوضاع تموم بشه .

اتفاقا بگیر که روحیتون عوض بشه یه مدت سرگرم باشین

کدوم شهری؟

بگیر تولدو بابا
اومدیم جنگ مثل جنگ با عراق سالها طول بکشه. مردم عروسی نکنن؟ جشن نگیرن؟
عادی زندگی تونو بکنید

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته
مامان آدرین مامان آدرین ۴ سالگی
مامانای گل کمک ازتون می‌خوام ببینم بچه‌های شما هم اینجورین پسر من خیلی حرف می‌زنه خیلی سوال میپرسه و خیلی بازی گوشی می‌کنه خیلی فضولی می‌کنه کلافم می‌کنه مثلاً یه کاری بهش میگم نکنه از قصد می‌کنه اذیت می‌کنه من حتی دکترم بردمش یک سال پیش اینا بود گفتش که بیش فعال حتی نیستش نمی‌دونم چیکار کنم از دستش کلافه‌ام شدم وعصبی شرایطم که فعلاً نمیشه مهد کودک نوشتش از یه طرف چند روزم مسافرت بودیم یه خونه خیلی بزرگ و حیاط دار بود حالا الان توی آپارتمان اومدیم خب می‌دونم یه علت بدقلق بودنش الان اینه،از لحاظ خورد و خوراکم خودم رعایت می‌کنم ولی خب پدربزرگ مادربزرگا یاحتی باباش کار خودشونو می‌کنن گوشی نمیدم بهش ولی باباش گوشی خیلی میده من واقعا نمی‌دونم چیکار کنم خیلی منو اذیت و عصبی می‌کنه لجبازیای علکس داره خصوصاً منو یه جاهایی عاجز میشم دو روز واقعاً از دستش کلافه بودم به نظرتون من چیکار کنم به جز اینکه بیرون ببرمش هرروز وبازی و اینا کنم باهاش دیگه نمی‌دونم چیکار کنم و اینکه مکمل بهش میدم موثره یا نه الان ماه سومش بود مکمل خودشو گیر نیاوردم مجبور شدم براش سانستول ایمونو بگیرم ولی حس می‌کنم سانستول بهش نمی‌سازه و خیلی شیطونش کرده و نمیتونه بشینه از امروز بهش ندادم شما یه راه حل دارین به من بگین من چیکار کنم؟
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...