۹ پاسخ

متاسفانه تو اکثر خانواده هایی که اینجوری کنار هم زندگی میکنن این مشکل هست تو هرچقدرم بهشون بگی اونا متوجه نمیشن🤦🏼‍♀️🤦🏼‍♀️ خودت بیشتر باهاش وقت بگذرون مثلا بعدظهری خودت بگو پاشو بریم پارک ببرش پارک براش خوراکی بخر یا تو خونه بازی موردعلاقشو باهاش بکن پسرا معمولا از بازی های جنب و جوش دار خوششون میاد باهاش توپ بازی کن اگه استخر داره اب بازی کن به قولی کارهایی که پدرشوهرت میکنه تو انجام بده در مقابلم اگه امروزی میاد مثلا میگه ببرمش بیرون بگو نه حتی اگه پسرتم گریه کرد چمیدونم اونا ناراحت شدن عیبی نداره نزار یکی دوبار برخورد داشته باشی به جایی برنمیخوره

عزیزم من تو شرایط شما نیستم و همیشه همه مسوولیت بچه هام با خدام بوده و مسلما دوست دارم روزی فقط یه ساعت یکی بچمو‌ بگیره ولی این. دلیل نمیشه شما رو درک میکنم چون هر چیزی تعادلش خوبه و شما هم دوست. دارید بچتو خودت بزرگ کنی و حق داری ..پس سعی کن همون کارایی که اونا میکنن بچت جذبشون میشه تو کارای جذاب تر بیشتری کنی بیشتر وقت بگذرون ..از طرفی از خانواده شوهرت هم ناراحت نباش اونا هم از دوست داشتنه که بچتو میبرن..ولی حق شما هست که بچتو خودت تربیت کنی

ببین منم تویه ساختمان هستیم خانواده ی همسرم فرقش اینه مادرشوهرم هی میومدوقت وبی وقت دنبال پسرم خیلی هم بهشون وابسته بودچون پسرم شیرخشکی بودمن یه وقت هایی بخاطرمشکلات دییک کمربعدزایمان گرفتم دکترمیرفتم مجبوربودم پسرم وبزارم پیشش دوستش دارن واحترام میزارن اینم خیلی خوبه ولی خب وقت وبی وقت اذیت میشدم بچمم بدترهمسرم که میرفت سرکارمیرفتم تواتاق این هاباورت میشه چندساعت درمیزدن اصلادروبازنمیکردم خودم میبردمش هی بیرون که اون هاتابیان ببرن خودم میبردم انقدخسته میشدمیومدن دنبالش میدیدن خوابه میرفتن یه چندباری اینکاروکردم فهمیدن ازقصدهست که ناراحت شدن بی محلی کردن که منم اهمیت ندادم کمترشداومدن دنبال پسرم بزرگترکه شده بودنمیتونستم تواتاق نگهش دارم درمیزدن میفهمیدمیومددم درسوصدامیکردمجبورمیشدم بازکنم که میرفت خونشون که پسرم نزدیک ۲سال که شدانقدخودم پارک این وراون وربردم درست شدوالان اصلاپیششون نمیمونه

نگران نباش عزیزم
کمی بزرگ تر که شد
شلوغ تر که شد
دیگه خودشون حوصله شون نمیکشه با بچه ی تو بازی کنن
در مورد چند تربیتی هم، دیگه الان چند تربیتی شده
سعی کن بازی های جالب یاد بگیری
که برای بچه جذاب باشه، اگه میدونی ساعت چند پدر شوهرت میاد ببره بچه رو
قبلش دعوتش کن بیاد خونه شما
من احساس میکنم بچه به غیر از پدر و مادر با یه بزرگ تر دیگه صمیمی باشه خیلی خوب میشه
بچه ی شما پسره و ذات پسرا طغیانگری و سرکشیه
بزرگ که شد، زورتون بهش نمیرسه
بهتره یکی غیر از شما باشه که حرف شنوی داشته باشه ازش‌

برادرزاده ی من به شدت با من صمیمیه
۲۰ سال بزرگترم ازش
وقتی داداشم عاجز میشه از حرف نشنویش
به من زنگ میزنه
دعوتش میکنم خونمون و خیلی راحت با هم حرف میزنیم
جواب داده تا حالا

احساست رو درک میکنم
مطمئنا ما هم جای شما بودیم، همین حس شما رو داشتیم.
منتها هممون نقطه ی مقابل شما هستیم و آرزو داریم، غیر از ما
یکی باشه که بچه رو چند ساعت در روز نگه داره، ما نفس بکشیم

عین برق و باد کاراتو زود انجام بده و برو بیارش خونه وقت فقط برا پسرت بزار خودت ببرش بیرون بازی فکری اینا براش بگیر الانم که هوا خوبه آب بازی کن باهاش

ببین هرروز یا روز درمیون ببرش پارک تواون ساختمون نباش که نتونن پیدات کنن هی بگو پسرم بچه ها باید فقط جایه مامانشون یا باباشون باشن نه کس دیگه ای فقط مامان بابا خوبن و این حرفا چیزایی که دوست داره بخر یا بده بخوره برو کل روز خونه مامانت چندروزی پشت هم نبینه اونارو

خودت هرروز ببرش بیرون بدونه اینکه اونا متوجه بشن اگر میتونی بی صدا برین بعد که اومدن یا زنگ زدن بگو ما بیرونیم با پسرم اومدیم پارک هرروز اینکارو کنی هم پسرت خیلی وابستت میشه چون بچه ها عاشق بیرونن هرکی بیشتر بیرون ببره طرفدار اونن هم اونا دیگه زیاد فرصت نمیکنن بیان ببرنش براش خوراکی اینا بخر غذاهایه خوشمزه درست کن کلی باهاش وقت بگذرون هی قربون صدقش برو بغلش کن بوسش کن اینا خیلی موثرن

منم همچین مشکلی دارم پسرم همش خونه مادر سوهرمه البته از روزی که فهمیده شده و راه میره وگرنه قبلش هیچ منم اعصابم بهم می ریزه که پسرم دنبالشون گریه می‌کنه ولی چاره چیخ

عزیزم درکت میکنم
بچه بازی و هیجان دوست داره، عاشق کسی میشه که باهاش بازی کنه
براش خوراکی های مورد علاقه ش بخر و خودت قبل از اسنکه اونا بیان، ببرش بیرون و پارک

سوال های مرتبط

مامان شکلات🍫 مامان شکلات🍫 ۲ سالگی
این چند وفت توسط خیلی از مامان‌های گهواره قضاوت شدم و انواع توهینارو شنیدم




بعد از چند وقت اومدم با گلایه و دردودل


یه مدتی بود همش از حال بدم میگفتم، اینکه خستم، با بچم بازی نمیتونم بکنم، یا اینکه طفل بیچاره من تو دستای من اسیر شده( اینا حرفایی بود ک میزدم و خیلی قضاوت شدم راجبش)
یکی اومد گفت دیگه بچه دار نشو، یکی تو اون اوج شلوغی ذهن و ناآرامی وجودم ک پناه آورده بودم به گهواره برگشت بهم گفت برو تیمارستان خودتو معرفی کن🙂❤️‍🩹


خیلی دلم شکست، ببینید بچه ها، ما اینجا میایم ک مرحمی روی زخم همدیگه باشیم، اگر بچمون تب میکنه اینجا میگیم چون به عنوان یک مادر قراره درک بشیم
شاید اگر به یک شخص بیرونی بگیم ک بچم تب داره بگه تب ک چیزی نیست خوب میشه، ولی شمایی ک بچه همسن و سال من دارین میدونین ک تب ینی سه چهار روز شب بیداری مادر
سه چهار روز دغدغه ک خدایی نکرده تبش بالا نره!


پس چرا وقتی یکی از درد و دل و سختی های مادر شدنش میگه زخم میزنین بهش؟

درواقع بعضیا میشن دایه مهربان‌تر از مادر.....
خلاصه
اومدم اینو بگم که عزیز من
اگر کسی داره میگه ک مادر بدیه، عملا این نیست ک مادر بدی باشه! کسی ک بده هیییییچ وقت اینو اعتراف نمیکنه!
کسی ک واقعا بده از کرده خودش پشیمون نمیشه!
کسی که واقعا بده تجربه تلخ و حس ناارامی رو تجربه نمیکنه



بیاین واقع بین باشیم، مادری ک دغدغه مهربون بودن داره و واقعا داره صدشو برای بچش میذاره به اشتباه خودش اعتراف میکنه.




پس ای اونایی ک به بقیه زخم زبون میزنین، یکم به خودتون نگاه کنین، هیچکس بی عیب نیست.