پریروز رفتیم خونه مادرشوعر برا صبحانه،برا دخترم کاچی قرار بود بذارم
یکی ب دخترم داد یکیشم ب شوهرم ک بیا تو بخور
بکیشم گذاشت یخچال
منم با همسرم قهر کردم ک مادرت دیدی ارزش نمیدی و… دعوامون شد میگف نه مادرم گف هردوتاتون بخورید
الان شوهرم نیست مادرشوعرم بهم گف پسرم کاچی خودشو نخورد اون کاچی دوس داشت چرا نخورد

جوابشو ندادم؛ب شوهرم بگم دیدی برا تو لود؟

خب میگفتی به من کاچی ندادی اونم سهمشو دادمن

چقدر مادرشوهرت مادرشوهر منه

بگو ب من ندادی اونم دلش نیومد بخوره برا همین نخورده

مادرشوهر من اول غذا برای شوهرم و پدرشوهرم و بردار شوهرم میکشید تهش که ته دیگه بود میکند میذاشت جلوی من یه بار که دعوامون شد بهشون گفتم هنوز که مثلا رعایت میکنه خیلی کارا مبکنه که ازش بدم میاد عقده ایه

من مادرشوهرم همچین کاری کنه دیگه پا نمیذارم خونش خداروشکر اینجوری نیس همه چی اول واسه من میذاره

ميگفتي ديد من كاچي ندارم داش نيومد اونم بخوره

خواهر دست رو دلم‌نذار که خونه
مادرشوهرمنم یه انتری مثل مادرشوهر تو هست
به خدا چایی شربت هرچیزی به شوهرم میده به من‌نه
انگار هووش هستم جلوی خودم هزاربارها گفته که شوهرمن خیلی خوبه ولی برادرشوهر کع داماد خالش هست خوب نیست همش میگه شانس دختر خواهر بدبخت منه که شوهرش اینجوری هست😑😑😑