پارت دهم زایمان سزارین.طبیعی


بعد زور زدم ک خدای نکرده نکشن باز بچم کاریش بشه بعد در آوردن لای دستمال سبز گزاشتن رو سینم باورتون نمیشه اصلا نفهمیدم هیچی رو فقد محکم بغلش کردم بهش میگفتم چشم انتظاری ۳سالو خورده ب علاوه این ۹ ماه تویی پسرنازم اشک هایم می‌ریخت با خنده یکی شده بود همش میگفتم الاهی شکر خداجون مرسی بابت کادویی ک بهم دادی بعد بچمو برداشتن گزاشت کنار داشتن قدوزن معاینه میکردن بعد گفت میخوام برات بدوزم برش هارو بعد من بهش گفتم تورو خدا بخیه هارو مرتب خوب بزن گشاد نمونه🤣😂 گفت دهنت سرویس دختر ب کجا داری فک میکنی نه ب اون چند دقیقه ک داشتی جیغ میزدی نه ب این ک میگی تنگ بدوز خلاصه کارشون تموم شود خالم کمک پرستار بود اومد ازمنو بچم تو اتاق عکس گرفت بعدلباس های بچم رو تنش کرد بعد رفت شیر خشک گرفت تا وقتی داشتن میدوختن خالم ب پسرم با سرنگ کوچیک ب بچم شیرخشک میداد ک قند بچم نیوفته بعد کارشون تموم شود ویلچر آورد منو شون بچمو با پروند خالم داد بغلم ۳نفری اومدیم بخش خالم منواتاق خصوصی برد بعدب همکارهاش گفت این اتاق دخترخواهرم هست با خواهرم بعد واسه مادرمم یه تخت آورد ک مادرم راحت باشه

۳ پاسخ

وااای چقدرسخت بود

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

موقع بخیه زدن درد نداشتی؟
من که داغون شدم
درد زایمان یه طرف درد بخیه هم یه طرف دیگه

سوال های مرتبط

مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۳ ماهگی
پارت یازدهم زایمان سزارین.طبیعی


اینحرفتو جوابتو چی بدم دیدم ابروهاشو انداخت بالا رفت بیرونبع   گزاشت تو تختم بعد بچمو گزاشت رو تختم ک شیر بدم بعد رفتم تخت خود بچه رو آورد بعد منم یکم شیرمو با شیردوش برقی دوشیدم بعد سینمودادم بچه  بخوره بعد خالم بچمو گزاشت تو تخت خودش گفت من برم ک بیمارستان امروز خیلی شلوغه بد رفت منم نیم ساعت دراز کشیدم مادرم رفت آبجوش بیاره ک چایی خرما بده برام با نبات .وغذا ما میگیم زیرتو یا همون کاچی بد منو دستشویی گرفت دوباره بلند شودم دیدم نه دردی دارم نه هیچی راحت رفتم دستشویی اومدم بالا سر بچم بعد یکم راه رفتم از کجا اتاق بغلیم ۶نفر سزارین بودن ک هر۶نفر ناله میکردن گریه وایییی کلا وقتی این صحنه رو دیدم ازشون پرسیدم چرا سزارین شودین گفتن بخاطر همون لحظه ب دنیا اومدن بچه سختی نکشیم اگه میفهمیدیم آنقدر بعدش درد داریم سزارین نمیشودیم بعدیهوع همونجا جلوی چشام عطسه سرفه قاطی شود ۲تا از بخیه هاش پارشود اینقدر جیغ کشید ک همه بچه های اونجا جیغ میزدن منم سریع اومدم پیش بچم دیدم پسرم تخت گرفته خوابیده دورش بگردم و واقعا خدارو شکر میکنم با وجود این همه تجربه طبیعی زایمان کردم من تا لحظه ای آخر بریچ بودم بچم یهو چرخید کارای خدا
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۳ ماهگی
پارت نهم زایمان سزارین.طبیعی


یا خدا یا امام حسین حضرت ابالفضل یافاطمه زهرا بیبی رقیه یا زینب کبرا یا علی اصغر شیر خواره کمکم کنین بعد خالم اومد نوار قلب بچه رو چک کرد مال خودممم همینطور بعدصدا زدمامای مهربون خوش اخلاقم وبقیه بعد تا معاینه کرد گفت فول فول هست بعد من اون وسط اکسیژن کم آوردم بهم اکسیژن وصل کردن نواز قلب بچه گزاشتن گفتن بچه هیچی آب دورش نیست باهامون همکاری کن ک خفه نشه ۳بار زور زدم هیی میگفتن ماشاالله همینطوری ادامه بده بعد نفس کم آوردم اونا میخواستن بدون بخیه من زایمان کنم وقتی دیدن نفس کم آوردم ب واژنم سوزن اولی رو زدن تو سوزن خون رفت باز سوزن دومی رو آوردن ب واژنم زدن بهم گفتن می‌خوایم برش بدیم ممکنه دردت بگیره هااا من اصلا متوجه برش زدن شون نشودم تا برش زدن دیدم بچه ب واژنم مقعدیم فشار آورد ۳بار زور زدم گفتم سربچه اومد اومد نفس کم آوردم بچه رفت بالا یکی
گفت اکسیژن بهت وصله نفس عمیق بکش بعد زور بزن تا جایی ک نفست کار می‌کنه اصلا جیغ نزن منم همین کارو انجام دادم خدایی زور دومم رو زدم بچم سرش در اومد
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۳ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۳ ماهگی
پارت هشتم زایمان سزارین.طبیعی


کردن گفتن ۲سانت هست باز درد داشتم اومدن مایعنه کردن گفتم ۲سانت هست ولی دهانه رحمت نرم شوده نازک رفتن یهوع دردام شدید شود جیغ زدم اومدن سروم وصل کردن نوارقلب بچه رو کندن بعد گفتن ب شونه باش بعد گفتم دستشویی دارم رفتم ادرار داشتم با مدفوع ببخشید اینقدر واضح توضیح دادم بعد اومد راه رفتم بعد خم راست شودم بشین پاشو دردام بیشترشود رفتم رو تخت جیغ میزدم ببرین سزارین کنین من طبیعی نمیتونم واقعا اینقدر جیغ میزدم ک صدام تا طبقه بالا رفته بود ک هرکی منو میدید می‌گفت صدات تا ناکجاآباد می‌آمد ولی خدای کار ندارم مامای زایشگاه با اون ۳نفری ک گفتم اینقدر خوش اخلاق مهربون بودن هی میومدن منو راهنمایی میکردن خلاصه یه قرص گزاشتن واژنم بعد همونا بهم گفتن ببین چون سنت کمه ب صلاحت نیست سوزن فشار بزنیم چون عوارض داره خلاصه  بعد دردام هر ۵دقیقه ای می‌گرفت ۳بار ۵دقیقه بود ۳بار ۴دقیقه ۳بار ۳دقیقت ۳بار ۲دقیقه منم یهوه دردا گرفت ول کن نشود جیغ میزدم
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۳ ماهگی
پارت هفتم زایمان سزارین.طبیعی


ساعت ۵نیم باشدت خواب بیدارشودم قلنج های شدید میگرفتم مادرمم کنارم رو تخت خواب بود بیدارش نکردم ساعت ۷نیم خدمه بیمارستان صدا زد همراهی مریض بیا صبحانه مادرم بلندشو رفت صبحانه رو گرفت اومد رفت فلاکس رو آبجوش کرد بعد چایی دم کرد منم ۳تا پشت سرهم چون تشنه بودم خوردم بعد دستشوییم گرفت رفتم سرویس مامانم گفت حالت چطوره گفتم یکم درد دارم ولی قابل تحمل هست بعد مادرم داشت واسم صبحانه رو آماده میکرد منم دراز کشیدم یکم کمردردم بهتربشه با دلدردم قلنج ها ب کمر خوابیده بودم یهو احساس کردم تو مثانم مثل ک استخوان بشکنه اینجوری شود فکر کردم بچه طوری شدبعد ب شونه دراز کشیدم بعدیهو اندازه یک قطره احساس کردم ازم ترشح ریخت ولی مثل آب بود ب مادرم گفتم اندازه یه قطره پشتم خیسه گفت آره یهوع دیدم دارمادرار میکنم ولی قابل تحمل نیست زیاد شود ک کل شلوارم خیس خیس بودازم همچنان آب می‌ریخت مامانم دوید سمت دکترا پرستار اومدن بالاسرم تا شلوارمو دیدن دکتر گفت لعنتیا کیسه آبش ترکیده ببرینش زایشگاه بعد زیرم زیراندازه ۱بار مصرف انداختن اونم خیس خیس بود رفتم زایشگاه یه مامای زایشگاه سنش ۲۶سالشه بود با۳نفردیگه در همون سن بودن من اولش درد نداشتم آوردنم روی تخت گزاشتن بعد نوار قلب بچه رو گزاشتن معاینه
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۳ ماهگی
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍
مامان پناه👼🏻🩷 مامان پناه👼🏻🩷 ۲ ماهگی
#تجربه شیرین و سخت زایمان طبیعی من...پارت دوم...
تا یه ذره ناله میکردم دستگاه رو روشن میکردن و من گیج میوفتادم رو تخت از شدت سرگیجه بالا آوردم و دستگاه رو تمیز کردن دوباره بهم دادن بعد دیدم دیگ درد ندارم و فقط دارم زور میزنم با اینکه دهانه رحمم نزدیک.۶.۵سانت بیشتر نبود گفتن چون بچه تو لگن داره بهش فشار میاد...
با هر۲.۳بار زور زدنم بالا میوردم و مرتب جامو عوض میکردن اینقد فشار زیاد و دهانه رحمی که باز نمیشد بهم فشار آورد ک کلی مجبور بودم وسط درد و فشار معاینه تحریکی بشم و انگار رودم چنگ میخورد تا بالاخره ۹سانت شدم و با برش و قیچی افتادن ب جونم و پارم کردن...بعد ک اینقدر زور زدم ک نمیشه حتی تصورش کنم و براتون تایپ کنم ولی باز من یکی دو سانت دیگ جا داشتم و نمیومد بیرون و انگار بچه داشت خفه میشد...با همون زخم و پارگی باز شروع کردن معاینه کردم ک اون لحظه احساس کردم دارم میمیرم...با چنتا زور ک انگار جونم داشت باهاش بیرون می‌رفت بچه ب دنیا اومد بعد ک حس کردم راحت شدم شروع کردن ب درآوردن جفت ک از خود بچه سخت تر بود جفتم چسبیده بود و در نمیومد بعد جفت هم درد معاینه و تمیز شدن و فشار دادن شکم بعدش واسه دفع خون کثیف و گاز هایی بهداشتی ک میکردن داخل واژن تا تمیز کنن بعد از اون همه درد بخیه هااا هنوز بعد از دو سه روز نمیتونم از سر جام بلند شم ...
ولی با این همه سختی باز خداروشکررررررررر میکنم و حاضرم هزار بار اون روزا تکرار بشه چون الان یه دختر ناناس دارم ک عاشقشممممم🥲❤️‍🩹
مامان 👶🏻بلوط🤩 مامان 👶🏻بلوط🤩 ۴ ماهگی
خلاصه همسرم بیرون کرد و نمیدونم آنقدر درد کشیدم ک نگو روی تخت بودم ک یهو کیسه آبم پاره شد هرچی صدا میزدم خانوم پرستار هیچ کی نمیومد هیچ ک 😭🥺فک کن انگار تنهایی داخل خونه خودت باید زایمان کنی همچین شرایطی داشتم
اومدن معاینه فلان چنتا آمپول زد دیگه داشتم میمردم از درد شدید حس زور بهم میومد فک کنم آمپول فشار زده بودن
بد ی زنه نظافت چی بود ب اون ماما ها گفت اونو بیار روی تخت زایمان
منو آورد من آنقدر درد داشتم‌ وصت راه نشستم گفتم نمیتونم بیام اونم هی داد میزد بلند شو فلان بیسان من کمرم درد میکنه نمیتونم تورو بلند کنم پشو برو ردی تخت آنقدر داد میزدن بزور رفتم ماما آنقدر بد بودن با این ک میتونستن بچمو بدنیا بیاره ولی برشم زدن
نمیدونم برش خیلی زیاد زد زور زدم بچم اومد همین ک گذاشت رو شکمم ب بچم ک یکم دست زدم داد زدن گفت برو نگیر تو با ما همکاری نکردی بچتو نمیدیم 🥺😭😭 بخدا همکاری کردم ولی اونا همشون بد بودن چند بار ب همسرم گفته بیا خانمتون ببر زور نمیزنه بچه کلش داره لح میشه
با این ک زور میزدم ولی هیچ کی نبود پیشم
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۵ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...