۱۲ پاسخ

من ابجیم دوقلو داره
الان دوقلو هاش 4 سالشون هس میگه هنوز نتونستم یکبار ظهرها خواب برم
دوقلو خیلیییییی بده من از دوقلو بدم میاد

گول حرفاشو نخور به معنای واقعی پاره اممممم کمکی هم هیچ وقت عین خودت به بچه نمی‌رسه و در کل فقط خودت این وسط اذیت میشی

شوهرم منم دوقلو دوست داره دیشب داشت میگفت کم کم باید بری دکتر ب تقویتی بده برای دوقلو 😂 منم گفتم بیااااااا 👍🏻👍🏻

دوقلویی خیلی خوبه ولی برا تماشا از دور.
من به معنای واقعی پاره شدن.
برا اینکه کارهامو برسونم دائما با خودم در حال مسابقه هستم،از نظر اعصاب داغونم ولی فقط برا همسرم،بدنی شکر خدا بد نیستم اونم به کمک مکمل ها و همسری.
اگه خواستی اقدام کنی اول حساباتو تسویه کن بعد اقدام کن(طلا و ماشین).

نکنی این کاروهاااااا
اگه خودتو زندگیتو دوست نداری این کارو‌بکن 😃
آدم دیوونه میشه دیگه اصلا نمیتونی درست زندگی کنی
مردا هم از این حرفا زیاد میزنن بعد که پاش بیوفته میبیننن حرف بیجا زدن خودشونم به چه کنم چه کنم میوفتن
حرف زدن راحته

اخییی خوبه که به فکرته حداقل

الکی میگ ها اعتماد نکن مردا دروغگوعن خودت از بین میری بابچه ها بازم ب وضعت نگانکن الان من حامله ام فک میکنم اعصابم خراب میش دوتارو چجور نگه میدارم این یکی بچه هس اون بیاد چیکارمیکنم

دوقلویی خیلی سخته واقعا آدم بعدش یجوری میشه ‌که هیچوقت به بچه فکر نمیکنه بس که اذیتی داره

الان وعده وعید میده دوروز دیگه که خرش از پل گذشت میزنه زیر همه چی😂

مبارکه دیگه 😀😀

خیلی خوبه ک 🤣🤣

برو دوقلو بیار وقتی شوهرت داره و کمکت میکنه و یکی میگیره بیار
هرچی زودتر هم بهتر
بالاخره چ یکی چ دوتا

خب برسام در راهه😀😃😄

سوال های مرتبط

مامان آرسام وپسته👑🧿 مامان آرسام وپسته👑🧿 ۴ ماهگی
سلام خانوما پسرم ماه دیگ باید ببرم تهران بستری کنم قلبش سوراخه از یه طرف نمیدونم کارمون چقدر طول میکشه از این طرف بچه کوچیکم 3ماهشه خالم میگه بیارش بزار خونمون من نگهمیدارم تو برو بیمارستان با پسرت بمون اینم بگم ماشمال هستیم خالمینا تهران هستن ولی شوهرم نمیزاره میگه من بچه رو نمی‌برم پیش خالت بزارم فکرم میمونه پبش بچه ممکنه اتفاقی بیوفته یا چشم بزنن بچه رو خونه خالت بقیه خالهات وداییات میان بچه دست به دست میشه بچه میزارم شمال پیش مادر و خواهر خودم نمی‌برم تهران ولی من راضی نیستم آخه پسرم رفلاکس داره کلا بچه ای هست که خواب نداره همش بیداره گریه میکنه نگهداری‌ ازش سخته از یطرف مادر شوهرم تو روستا هست گاو داره باغ میره از یطرف کار کشاورزی شروع شده خواهر شوهرم میدونم نمیتونه خوب نگهداره ترسوعه با اینکه خودش یه بچه 12ساله داره ولی راستش من اطمینان نمی‌کنم بهش دلم رضا نیست ولی از حق نگذریم مادر شوهرم خیلی خوب بچه نگهمیداره خیلی رو بچه حساسه از خود منم بهتره میرسه بچه رو ولی من دلم راضی نمیشه دلم تنگ میشه بچه رو بزارم خونه هرچی هم میگم شوهرم راضی نمیشه میدونم بچه ببرم خونه خالم فردا کوچکترین چیزی بشه شوهرم میندازه گردن من از این طرف خالم خیلی اصرار داره بچه رو ببرم خیلی دوسشداره میگه میخوام ببرمش لباس بخرم وسایل بخرم تو فقط بچه رو بیار خیلی ذوق داره من چون مادرم فوت شده خالم خیلی زحمت کشیده برام هر مشکلی برام پیش بیاد خالم میرسونه خودش 2تا زایمان کردم خودش بنده خدا اومد بیمارستان رسید بهم
الان بنطرتون من چیکار کنم درست ترین راه چیه؟؟؟؟؟