۹ پاسخ

بچه بی گناه محکوم به این زندگی بد و تربیت بد شده
اما بهترین کار دوری از اینجور خانواده هاست شخصیت خود آدم زیر سوال میره چون نمیتونیم مثل اونا بی ادب و بی پروا بی آبرو باشیم کم میاریم کار درستی کردی صحنه رو ترک کردی 😂

😂😂😂😂😂😂

چقد بد من بودم میمردمش بیرون ب مادرشم تذکر میدادم

😂😂😂😂

من یه مورد اینجوری میشناسم بچه طلاق بود باباش نبود مامانش افسردگی داشت هر روز کتکش میزد

وای چقدر بد😑😑😑😑

ازتربیت خانوادشه

😂😂😂😂😂😂😂

لابد پدر مادر خوبی ندارد

سوال های مرتبط

مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
سلام به همگی
از شنبه پسرم رو کلاس برای روزهای زوج ثبت نام کردم با این وجود که امروز دومین جلسه بود ولی اینقدر راضیم کلا زندگیم روتین گرفته
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم بعد آماده شدیم ساعت ده رسوندمش کلاسش بعد یه پارک بزرگ کنار مهدش هست یک ساعت رفتم پیاده روی بعد یکسری وسایل لوازم تحریر که مربیش خواسته بود رو خریدم بعد اومدم خونه کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم و ناهار درست کردم الانم در حال استراحتم همسرمم رفته دنبال پسرم
همه ی اینا رو گفتم که حرف این خاله خانباجی ها رو گوش نکنید که میگن بچه باید خونه باشه و فلان و غیره اتفاقا بچه نیاز به ارتباط با همسن و سالاش رو داره
البته لازم به ذکره که بگم یهو نفرستادمش از مهر سال قبل اول با کلاس مادر و کودک شروع کردم بعد نم نم دیگه خودم حذف شدم و کلاساش شده هفته ای یک جلسه یک ساعت بعد دو جلسه و نم نم زیادش کردم الان رسیدیم به سه جلسه ۲/۵ ساعته در هفته
شما از تجربیاتتون بگید شاید به درد یه مادر نگران بخوره که اینقدر عذاب وجدان مهد کودک رو نداشته باشه☺️
مامان آیدا کوچولوو🤱 مامان آیدا کوچولوو🤱 ۳ سالگی
طبق تاپیکای قبلیم که گفتم آیدا دکتر گف سینوزیت شدید داره
خب امروز خواهر شوهرم زنگ زد که چیشد بچه رو بردی شنوایی سنجی
گفتم بله
گف خبگفتیم که نبر الکی می‌بری مشکلی ندارن بچه می‌شنوه
گفتم شما گفتید ولی من بردم وگوشاش عفونت داره گف ههه پس میخاستی چی بگم گفتیم دیگه نبر چون اینام میخان فقط بری بیای پول بدی بهشون
گفتم خب باشه شما راسمیگید ولی الان مادر آیدا منم و من صلاح دیدم ببرمش
گف خبر چیشد که بردی!؟ الان میخای چیکار کنی
گفتی غریبه که نیستی عمه ای دیروز عوض اینکه باهام بیای با یه بچه افتادم تو یه شهر غریب دنبال دکتر تنهاییگف خب کهه
گفتم خب نداره چرا بلدید همش ایراد بگیرید می‌اومدی می‌دیدی دکتر چی گف
خب برگشت گف میخای چی بگه اونم دنبال پوله برا خودش
گفتم خواهر از خودش که نگفت عکس اینو نشون میده،برگشت گف عکس هم الکی یه ، گفتم یعنی چییی گفتم همش دنبال پولن
بعد گف همه ما عفونت داریم منو تو و پدرش. و دختره من چپسرم و شوهرموو... گفتم مقایسه نکن تو جای مادری آیدا فقط سه سالشه
آیدا بچه ی سه ساله سکه دکتر گف خداروشکر آوردی وگرنه سینوزیت شدید که زده به گوشاش میزد به مغزش
گف برات داستان بافته و تو قبول کردیی دیگهه
گفتم بکش خواهر بسه ،بکش کنار. هم سن مادری عوض اینکه دستم بگیری تو شهر غریب چرا ازپام می‌کشی
گف تو بیماری هر روز بچت ببر دکتر
منم گفتم خواهر خدا فقط تا بیشتر از این اعصابم خورد نشده
یعنی این خواهر سهراب عفریته ی من کی میخان بفهمن بچه با آدم کوچیک فرق داره،بچه ضعیفه بدنش،ظریفه🤕🤕🤕🤕🤕
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
مامان راد مامان راد ۳ سالگی
تو پارک داشتیم بازی میکردیم

که چندتا از آشناهای دور رو دیدیم

خیلی بامزه اومدن نزدیکمون، و من هم خیلی خوشحال شدم از دیدنشون

امّا

بعد از احوالپرسی شروع کردن به پرس و جو احوال کلی آدم دیگه رو پرسیدن،

⭕️یادمه هر موقع تویه پارک مادرهایی رو میدیدم که نشستن به صحبت کردن و مدام به بچه‌اشون میگفتن خودت برو بازی کن، خودت که بلدی،وااای حالا باز من نشستم
وااای خسته‌ام کردی و …
به خودم قول داده بودم که اگر بچه دار شدم شیش دنگ حواسم باشه واسه بچه‌ام
حرف همیشه هست⭕️

خلاصه که تلنگری بود بهم که بدو بدو برو
الان زمان زمان تو و بچه‌اته🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️

این حرفها تمومی نداره
بهشون گفتم ببخشید من باید برم با پسرم بازی کنم به همه سلام برسونید✌🏼✌🏼

که دیدم پشت سرم دارن میان، موقع تاب دادن راد، گفتن وای چه خجالتیه(برچسب زدن)، چه فرفریه،چه شیطون،چقدر شبیه خودته،چشاش شبیه فلانیه
پوستش سفیده به مادرشوهرت رفته😂😂😳😳😳
بچه خوبشم خوب نیست و …

گفتم نه خب شمارو نمیشناسه وگرنه پسر خیلی اجتماعیه

ایستادن به حرف زدن منم فقط اگر موضوع به من ربط داشت سری تکون میدادم و لبخند میزدم چیزی نمیگفتم

دیگه کم کم حرفا داشت به سمت بیخود بودن و بی‌هدف بودن و حرف کشیدن از زیر زبون میرفت

که تو الاکلنگ به راد گفتم راد بریم بستنیامونو از فریزر در بیاریم

خلاصه که طرف هنوز به بسم‌الله رو واسه حرف کشیدن زده بودن
که گفتم ببخشید از دیدنتون خیلی خیلی خوشحال شدم

ما باید بریم خیلی خوشحال میشم یه روز تشریف بیارید خونمون در خدمتتون باشم
کلی با هم حرف بزنیم

لبخند زدن
و
خدا نگهدار

ممکنه آدم زیاد دورو برتون باشه، اما خودتون الک باشید جدا کنید