۶ پاسخ

خدا لعنتشون کنه چجور استرس ب مادری ک ب بچه اش شیر میده انداختن خاک ت سرشون

بخاطر جنگ رفتیم شهرستان بی‌شعور های هیچی ندون 😖

خدا نگذره ازشون اونقدر استرس میگیره ادم شیرش خشک میشه
منم دختر مو بردم برای زردی گفتن کم مونده تشنج کنه پرستار های ازمایشگاه بدو بدو رفتم بخش اطفال دکتر ها رو ریختم سرش گفتن هیچیش نیس فقط دستگاه بگیر ۱۳ بود عددش😐😐شوهرم رفت پدرشون و در اورد ۱روز از ترس شیرم قهر کرد

خدا لعنتشون کنه ،اگه به من ی همچین چیزی میگفتن تا برم دکتر بگه نداری روزگار شوهرم سیاه میکردم چون فکر میکردم خیانت کرده که اینجوری شده🤣

عه وا خدا لعنتشون کنه ترس الکی میندازن به جون آدم

به منم گفتن یچیزی مثله جوش توواژنته بعده زایمان حتمابرو ولی من نرفتم استرسشم ندارم 😂

سوال های مرتبط

مامان آقا مبین💙💙 مامان آقا مبین💙💙 ۵ ماهگی
سلام خانما من زایمان طبیعی داشتم. پسرم. موقع دنیا اومدن انگار تو کانال زایمان مونده و تنفس نداشته و دکترا گفتن تشنج کرده موقعی که دنیا اومد هم گریه نکرد
و سریع بردنش لخش ان آی سیو 15 شب تو دستگاه بود و الان 4 شبه که از تو دستگاه اوردن بیرون ولی تا حالا نه گریه کرده نه چشاشو باز کرده نه مکیدن بلده دکترا هم یه لوله از دهنش میکنن تو معدش و بهش شیر میدن
بهم گفتن آسیفیکسی شده و اکسیژن دیر به مغز رسیده
باز دیروز گفتن سرش داره بزرگ میشه
دارم دیونه میشم
کسی بوده تا حالا اینطوری باشه؟
یا تو اطرافیانتون دیدیید؟
فردا میخوام با رضابت شخصی مرخصش کنم
ولی به نظرم زایمان طبیعی بد ترین زایمانه
البته تا خدا نخاد برکی از درخت نمیوفته
نمیدونم چرا خدا واسه من نخواست🥲
بچم هیچ مشکلی نداشت فقط موقع زایمان اینجوری شد
خدا از دکترا نگذرع واگذارشون میکنم به خدا
من مفرح زایمان کردم چون هزینه ها زیاد بود. منو فرستادن اکبر ابادی
این دکترای اکبر ابادی میگن تقصیر اوناست برو شکایت کن ـ
ولی چون از بنده های اتباع خدا هستیم فک نکنم کسی به حرف ما گوش بده
ولی انسان که هستیم🥲
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت نهم
خلاصه من رسیدیم اتاق عمل و من از ویلچر اومدم پایین دکتر برو رو تخت نشستم دکتر بیهوشی اسممو پرسید بعدم من گفتم امپوله درد داره؟ گفت نه اصلا نشونم داد گفتم من میترسم همچنانم گریه میکردم گفت درست بشین و تکون نخور سرتم پایین باشه نترس من چون میترسیدم گفتم یکی از دستم بگیره یه خانم از دست و سرم گرفت امپول بیحسی رو زدن هیچی نفهمیدم اندازه امپول عضلانی درد نداشت بیخود استرس داشتم گفتم وای پاهام داغ شد همونجا خابوندن منو سوند رو زدن میگفتم توروخدا نگاه نکنید خجالت میکشم مردا میگفتن نه نگاه نمیکنیم راحت باش
عملم شرو شد منو یه تهوع گرفت وای نگم هی اوق زدم چیزی نبود گفتن بالا بیار نترس ولی فقط اوق میزدم ب دکتر بیهوشی که بالا سرم بود گفتم اقای دکتر شکممو بریدن؟! گفت نه شکمتو نمیبرن نترس لیزریه گفتم یعنی چه! گفتن این جدیده اومده از رو شکمت بچه رو میاریم بیرون😂چون ترس داشتم شوخی میکرد و بله به ۱۰دقیقه نرسیده بود صدای اقای خوشتیپم اومد قربونش برم ❤️😍گریه کرد منم با اون صدای بلند گریه کردم خداروشکر کردم تو دلم برا کسایی که بچه میخان همون لحظه دعا کردم
گفتم مو داره؟ گفتن بافت میزنی همون لحظه یه پسر کچل گذاشتن سینم😂🥺
گفتم وای چه کوچولو چه کچل گفتم چن کیلوعه گفت وزن نشده هنوز ۳.۵۰۰ وزنش بود بعدا گفتن
اصل ماجرا شرو شد