سلام خوبید،میخام یه مشورت کنم باهاتون،،کم کم دارم به طلاق فکرمیکنم،،اصلا از زندگیم راضی نیسم هفت ساله دارم توخونه مادرشوهرزندگی میکنم تویه اتاق،زمین داریم ولی هیچ امیدی ندارم شوهرم خونه بسازه،شوهرم یه اخلاقای داره که خیلی آزارم میده خیلی خسیسه یه قرون پول هیچوقت بهم نمیده،بداخلاقم هس خیلیم کینه ای وحق بجانبه،همیشه کوچکترین بحثی که میکنیم تایک ماه باهام قهره،تواین هفت سال زندگیمون هیچوقت ندیدم نازمو بکشه،خیلی مغروره،ازطرفی هم چون توخونه مادرشوهرمم اصلا آسایش آرامش ندارم،خلاصه که حالم از زندگیم بهم میخوره،ولی اینم بگم خونه بابام جهنمه،،چون بابام معتاده شیشه میکشه دوتام داداش بیکارتنبل دارم که میخورن ومیخابن،بدبخته مامانم خودش میره سرکار،شما جای من بودین چکارمیکردین؟میموندین تواین زندگی وتحمل میکردین یاطلاق میگرفتین،؟شوهرم تنهاخوبیش اینه که فقط اهل خیانت نیس یعنی تاحالا که چیزی،ازش ندیدم،اگرم بخام طلاق بگیرم بچم یه ثانیم نمیده به من،منم اگ بخام بچمه مو یه ثانیه نبینم روانی واقعا نه راه پس دارم نه پیش😭😭😭😔😔😔

۱۳ پاسخ

بنظرم طلاق نگیر

بسوز و بساز😭

طلاق نگیر ک اصلا ب صلاح نیست
سعی کن شوهرت یواش یواش تغیر بدی
بیشتر رو روابط خودتون تمرکز کن تا طلاق

نه عزیزم طلاق نگیر بچه هات آواره میشن تو خانواده معتاد مگه زندگی هست
بمون همین که شوهرت خیانت نمیکنه دست بزن نداره جای شکر داره
کم کم سعی کن رابطتون رو خوب کن
با زبون خوش راضیش کن که بچه هاتون بزرگ شدن و یه اتاق کمه براتون

خیلی بده که بخوای بسازی و بسوزی
ولی خونه خودت بهتر از اینه که بری پیش خانوادت و زندگیت جهنم بشه بچتو نبینی و هر روزم از خانوادت سرکوفت بخوری

چه شرایط سختی🥺

بمون 😒😒😒

ای خدا بمیرم برات تحمل کن مخ شوهرتو بزن جداشه

طلاق به صلاحت نیست خواهر💔

بنظرم با طلاق خیلی بیشتر زجر میکشی

اول مستقل شو کاری داشته باش
پول جمع کن بعد برای زندگیت تصمیم بگیر
اصلا پدرت سالم هم باشه تو این اوضاع گرونی درست نیس بری اونجا بنظر من
دوم بچه هات چی میشن
پس راهی جز پول دراوردن حرفه یاد گرفتن نداری

عیب نداره عزیز کنار بیا طلاق بگیری بری کجا تو سری خور میشی مشکلاتت بیشتر میشه برو مستاجری

خواهر اینطوری که میگی خونه بابات کنسل برای طلاق باید فکر بعدشم باشی کجا میخوای بری زندگی کنی

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۳ سالگی
سلام مامانهای مهربون لطفا هرکسی تجربه داره بیاد منو راهنمایی کنه
پسرم 3.5 سالشه دخترم 3 ماه خیلی بد قلقه همش در حال گریه هست و با کوچک‌ترین صدا بیدار میشه
پسرم هم من سعی میکنم باهاش وقت بگذرونم نقاشی کنم آب بازی کنم ولی واقعا کشش ندارم دیگه کارهای خونه غذا درست کردن رسیدگی به بچه بی‌خوابی شبانه
از یه طرف هم پسرم خیلی به ابجیش گیر میده با اینکه من اصلا عکس‌العمل نشون نمیدم ولی تا میبنه خوابه سریع می‌ره بالا سرش خم میشه توی صورتش جیغ میزنه دخترمم از ترس شروع میکنه گریه کردن یا تا میبینه خوابهای صداش میزنه میگه باید بیدار شه
توی خونه همش بهم چسبیده دستشویی میرم بدو میاد پشت در
دیشب موقع خواب خیلی گریه میکرد که تنهام نزار میدونم ترس از دست دادنم رو داره ولی نمیدونم باید چیکار کنم واقعا کم آوردم باباشون هم تمام شیفت سرکاره مجبوره اضافه کار بیاسته تا بتونیم جوری که بچه ها میخوان زندگی کنیم ولی خودمم دیگه کشش ندارم آرزو یه خواب راحت دارم خواهر شوهرم وقتی باشه پسر بزرگه رو نگه میداره میبره پیش خودش وی دلم میخواد یکی دخترم رو بگیره پسرم رو ببرم پارک ببرم فروشگاه
مامان فندق مامان فندق ۳ سالگی
سلام عصرتون بخیر باشه خانما
خواستم موضوعی بگم من تو شهر غریب زندگی میکنم و یه دختر دارم و هیچ کدوم از خونواده هامون پیشمون نیستن فقط چندتایی آشنا و فامیل هستن که اونا هم از ما دورن و ماهی دوماهی همو ببینیم، زمانی که دخترم نوزاد بود بچه های همسایه هی میومدن به بهانه بازی با دخترم اذیتم میکردن و هیچ کدوم مامانشون دنبالشون نمیومد من چندباری چیزی نگفتم ولی دیدم دارن پرو میشن به مامانشون گفتم و دیگه نیومدن الانم دخترم بزرگ شده و عادت به خونه داره اگر رو بدم بهشون بازم میان یعنی جوری هستن که پیله کنن ول کن نیستن منم رابطه م رو باهاشون محدود کردم در حد سلام و علیک تا نیان شوهرم میگه انگار دوس نداری کسی باهات رفت و آمد کنه گفتم من رفت و آمد اصولی دوس دارم اونا مثل من نیستن که یه روز اومدن خونه من فردا نذارن بچشون بیاد بی خیالن میفرستن خونه من میرن دور کارشون بچشون مدیریت نمیکنن بگن امروز رفتی بسه دیگه چند روز بعد برو دیگه بیان ول کنم نیستن او روز باز یکیشون اومد مامانش به زور بردش بعد زنه جلو خودم میگه بیا بریم بریم باز عصر بیا مگه خونه من مهد کودک منم آسایش میخوام یعنی کارم اشتباهه باید اجازه بدم بیان شوهرم میگه خیلی سخت میگیری