۲۷ پاسخ

بهم گفت امشب شام نزار مهمون من
منم گفتم باشه شمالی بود و باقالی قاتوق درست کرد برامون دستش درد نکنه اتفاقا خیلی خوشمزه شده بود من و دخترم خوردیم برای همسرم کنار گذاشتم که از سرکار اومد بهش بدم
یادمه اومد خونه خیلی بدخلق بود گفت گشنمه غذا رو گرم کردم آوردم براش ی قاشق ک خورد گفت این چیه کی درست کرده گفتم حاج خانم داده اونم نه گذاشت نه برداشت تمام ظرف غذا و سفره رو پرت کرد شکوند گفت پاشو خودت غذا درست کن
و منی ک تمام غم عالم ریخت تو دلم
بله فقط قصدش این بود ک منو تو اون زندگی لعنتیش نگه داره حالا بچه هام شده بودن دوتا

خوابیدید ؟؟؟؟
بمونه برای فردا یا بزارم بقیه اش

دوست جوووووونیا شبتون در آرامش
در پناه خدا باشید
دوستتون دارم ❤

بقیش لطفا بذار

عزیزم درخواست دادم میشه قبول کنی

خانمی بهم درخواست میدی ازمن نمیشه

ادامش نمیزاری ☹️☹️🥲

ادامه اش رو میگی

بزار دیگ خیلی منتظریم عزیزم

میزاری ادامه طلاق؟

من هنوز منتظر بقیشم❤️

بقیش بزار لطفا

چه خوب که ادامشو گذاشتی عزیزم

وای پس بقیش اینقد خوندمش😑

داستانت خیلی غمگین بود🥺

مامنتظریییم

ادامش بزار

لطفا منم قبول کن درخواستمو مرسی ازت

من منتظرم لطفاااااااااا بقیش بزار دارم میخونم

تروخدا بزار بقیشو گذاشتی بگو بیام بخونم

عزیزم یعنی به جز مهدی و مهدیا 2تا بچه ی دیگ داری؟

خب بقیش

چه خوب که اومدی خوشگل خانم منم منتظر داستانت بودم

ادامه..

بقیش رو بگید

بقیش

خب بقیش؟

سوال های مرتبط

مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان mahlin_tayebi@ مامان mahlin_tayebi@ ۱۷ ماهگی
❌⭕‼️کسایی که میخوان بچشونو از شیر بگیرن ‼️⭕❌
بیاین تجربه امو بگم
پارت اول :
امروز سومین روزیه که ماهلینم از شیر جدا شده
ماهلین کلا زیاد وابسته ی شیر نبود و خیلی خیلی کم شیر میخورد و علاقه بیشتر به غذا نشون میداد
و اینکه شیرم خیلی کم شده بود قشنگ سینه هام خالی بود چون ماهلین نمیخورد و فقط زمانی که میخواست بخوابه میخورد روزا که نمیخورد اگرم میخورد درحد ۵ یا خیلی ۱۰ دقیقه و فقط وقتی شب میخواست بخوابه میخورد
اومدم خونه ی مامانم و چه خوب شد که اومدم چون فکر کنم بدون کمکی سخت بشه جدا کرد... ماهلین خیلی وابسته ی مامانمه و یه جورایی مامانم انگار مادرشه 😐😂🤦🏻‍♀️ نه اینکه با من وقت نگذرونه ...نه من نه باشگاه میرم نه سرکار نه جایی و کلا پیش خودم و مامانمه ولی خب احساس نزدیکی به مامانم بیشتر داره ...فکر کنم الان که از شیر گرفتم دیگه نیاد خونه😐😂🤦🏻‍♀️
خب داشتم میگفتم
وااااقعا پروسه ی سختیه وااااقعا همش میگم چه غلطی کردم از اول شیر خشکی نکردم
مخصوصا من که خیلی خیلی زود گریه میکنم ...واقعا دارم زجر میکشم و پر از عذاب وجدانم ...ولی از یه طرف هم شیر نداشتم هم اینکه فکر کنم هرچی بیشتر میگذشت واسه دوتامون سخت میگذشت...الان با چسب زخم و رژ زدن فکر میکنه زخمه و نمیاد سمتم ...بزرگتر میشد سخت تر میشد و نمیشد گولش زد ....مخصوصا که قبل گرفتن از شیر یه خانمی رو تو ارایشگاه دیدم بچش ۶ سالشه و شیرشو میخورد میگفت دل شوهرم و خودم نیومد جدا کنیم الانم تحمل گریه و لجشو نداریم و دیگه گول هیچ روشی رو نمیخوره و غصه اش گرفته بود چجوری امسال ببرتش آمادگی
ادامه رو پست بعدی میزارم چون نمیشه متن طولانی گزاشت