۵ پاسخ

لایک کن باقیش ببینم

😂😂واییی یاد چند وقت پیش افتادم من ازمدرسه دخترم دراومده ی ماشین منو هی دنبال کرد رفت اومد گفت سرت بلند من سرم بلند نکردم 🤣🤣🤣اخر گفت توله سگ مگ باتو نیستم من پیچیدم ب ی کوچه تنگ ماشین رو نبود🤣🤣🤣د فرار کردم

بقیه اش چی شد.....

خووووووب

خووووو

سوال های مرتبط

مامان ماهان کوچولو 💙 مامان ماهان کوچولو 💙 ۲ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم و براتون بذارم
روز شنبه من زیاد ترشح داشتم ولی گفتم طبیعی چون درد نداشتم رفتم مطب دکترم که اسرار کنم بستری کنه ولی نکرد ۳۹ هفته ۲ روز بودم گف ۴ روز وقت داریم تا ۴۰ هفته اگه نشد بستری میکنم قرار بود پنجشنبه برم بستری بشم با خیال راحت اومدم که پنجشنبه میرم اومدم همه چیمو آماده کردم فقط منتظر بودم پنجشنبه بشه از مطب که اومدم معاینه کرده بود دکتر دردهای پریودی داشتم ولی میگفتم کاذب تا صب داشتم ولی کم بود خیلی صب که بیدار شدم دیدم بازم دارم ولی میگفتم کاذب ساعت ۲ اینا بود ناهار خوردیم با شوهرم اون حیاط بود منم دستشویی دیدم ترشح کشدار خیلی زیاد دارم فقط میومد بدش خونه اومدم با شوهرم نشستیم به فیلم نگاه میکنم دیدم بازم خیس میشم پا شدم تمیز کنم دیدم لک بینی دارم به شوهرم گفتم خندید گف خدا کنه دیگه زایمان کنی بدش اون رفت بیرون منم میخواستم برم پاهام لیز رفت خم شدم انگار ی چیزی اومد دیدم خون قرمز خیلی ترسیدم سریع رفتم به شوهرم گفتم گفت برو آماده شو بریم سریع
ادامه پارت بعدی
مامان هایلین مامان هایلین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۱ ماهگی
پارت اول:: سلام دوستای گلم اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون. من بیمارستان انصاری نارمک زایمان کردم از اول تصمیم داشتم سزارین کنم چون واقعا از طبیعی فوبیا دارم.. ساعت 5ونیم صبح 6خرداد رفتم بیمارستان اونجا من رفتم قسمت بلوک زایمان همسرمم رفت برا تشکیل پرونده که همونجا 22میلیون گرفتن فعلا تا موقع ترخیصم تسویه کامل... لباسامو عوض کردم بعد منو بردن برا نوار قلب و وصل کردن سوند که من واقعا وحشت داشتم از این قسمت چون تجربه بدی داشتم ولی پرستاره با حوصله ایی بود گفت خودتو شل بگیر اصلا نمیفهمی منم چون ترس داشتم یکم پاهام میلرزید ولی سعی کردم تا جایی که میتونم خودمو شل بگیرم خلاصه سوند رو زد یه حس سوزش بدی گرفتم که بعد از پنج دیقه رفت بد نبود ولی من همش چندشم میشد و دوست نداشتم بعد که تموم شد دقیق طبق گفته دکترم ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل دکترم اماده نشسته بود منتظر من یه پرستار هم اومد گفت پمپ درد میخوایی که من گفتم نه نمیخوام ولی بعد از عمل پشیمون شدم بنظرم خیلی خوبه اگه بگیرید چون دونفر از هم تختی های من داشتن واقعا راضی بودن خلاصه منو دراز کردن رو تخت یه دکتر
مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 ۱ ماهگی
خلاصه
دکترم رسید و منو بردن اتاق عمل
از رفتار و رسیدگی اتاق عمل بیمارستان سیدالشهدا هم بگم باید بگم عالی بود
منو خوابوندن روی تخت جراحی پزشک بیهوشی که مرد هم بودن اومدن بام صحبت کردن و خلاصه میخواستن هواسمو پرت کنن
پرستارا اونجا میگفتن خودت که خیلی خوشکلی کاش به خودت بره😂
گفتم البته اخلاقش به خودم نره بهتره
پرسیدن آخرین بار کی خوراکی خوردم منم گفتم ۶ صبح یدونه خرما‌
گفتن پس باید از کمر به پایین بیهوش شم که خداروشکر انتخاب خودمم‌کمر یه پایین بود چون قبلا بیهوشی کامل رو تجربه کرده بودم و میدونستم اصلا خوب نیست
دکتر بیهوشی یه امپول زد وسط کمرم
خدا شاهده اصلا متوجه نشدم
دکترم اومد بالای سرم کلی بهم آرامش داد واقعا دکترم عالی بود و من ازش راضی بودم (خانم دکتر خوان پایه دکتر زایمانم بودن
دکتری که هروقت مشکلی داشتم بهشون پیام میدادم با صبر و حوصله جواب میدادن
و تو مطبشون بدون توجه به شلوغی با صبر و حوصله به همه سوالاتت پاسخ میدادن
بهم آرامش و قوت و قلب میداد خلاصه بگم دکترم از همه نظر عالی عالی بود.)
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا روزهای ابتدایی تولد
#زایمان طبیعی پر خطر
خب من اومدم تجربه زایمانم بگم چون واقعا تاپیک هاروک میخونم خیلیا شبیح من فکر میکنن
من تاریخ پریودی وان تی همش ۲ روز باهم فاصله داشتن خلاصه تاریخ پریودی گذشت و ان تی هم گذشت دکترمم همش زنگ میزد میگفت برو بیمارستان منم هعی میگفتم ن میخام خودم درد بگیرم دکترم گفت خوب بیا معاینه شو منم رفتم و معاینم کرد گفت برو اگ تا دو.روز دیگ دردت نگرفت حتما برو برای بستری
منم گفتم باش اومدم خونه و اون روزو پشت سر هم دیگ پیاده روی طولانی داشتم خلاصه اون دوروز گذشت و منشدم ۴۰ هفته و ۴ روز دوباره گفتم ن خب تا ۴۱ هفته ک وقت دارم چرا برم میمونم تا این ک شد ۴۰ هفته و ۶ روز صب ساعت ۶ونیم ک از خواب پا شدم احساس گردم ی صدا های از شکمم میاد بلند شدم برم دسشویی دیدم ی ابریزش داشتم منم چون فک میکردم اون کبسه ابم هست دبا استرس و جیغ شوهرم بیدار کردم ک بریم بیمارستان شوهرم همش ب من دلداری میداد ک چیزی نیست منم سریع ی دوش گرفتم و ی پد گذاشتم رفتیم بیمارستان
مامان 👼🏻𝐌𝐎𝐎𝐍𝐒 مامان 👼🏻𝐌𝐎𝐎𝐍𝐒 ۲ ماهگی
انقدر که همتون در مورد داستان طلاقم پرسیدید از دونه دونه توضیح دادن خسته شدم گفتم که یهو تاپیک بزارم و خیال همه رو راحت کنم
پارت 1
راستش من کلا زندگی خوبی نداشتم چون ازدواجم فقط بخاطر فرار از خونواده بود
من حدودا 14 سالم بود که ازدواج کردم و اخرای 15 سالگیمم باردار شدم و بچه اولم نزدیکای 17 سالگیم بدنیا اومد
از همون موقع بند ناف بدبختیای دنیا پاره شد و ریخت رو سر من
البته تا قبلش همسرم دست بزن داشت
بعد بدنیا اومدن نیلا کلا عوض شد یه ادم رفیق باز بود که بعضی وقتا به خانواده خودشم سر میزد
منم گفتم تا قبلش کمک حالش بودم و خرجی خودمو خودم میدادم حالا که بچم یه سالشه دوباره برم سرکار اقا من رفتم سر سه تا کار همزمان بکوب کار میکردم با بچم که تونستم خونه و ماشین بخرم و خونه قبلیمون که مال همسرم بود شد خونه مجردیش و من و دخترم تو خونه ای که من خریده بودم زندگی میکردیم چون من شیر نداشتم خیلی ننگ بهم چسبوند و همش میگفت چطور شیر داری به مردای اینور اونور میدی جن*ده خیابونی ولی شیر نداری به دخترمون بدی
دخترم بزرگ شد و هر سال یه چوب خط به کارای بد همسرم اضافه میشد دیگه دخترم 11 سالش شده بودو همه چیز و کم و بیش میفهمید جز یسری چیزا
همسرم میگفت شده بود یه ادم رفیق باز، ماشین باز، مشروب خور، سیگاری، رفیق باز و گه گاهی ام دخترمو کتک میزد ولی یادمه از وقتی که بچه بدنیا اومد منو تا همین موقع طلاقمون حدود 5 6 بار کتک زد که خیلی کمتر بود از قبل بارداریم
و یه موضوع که منو عذاب میداد این بود که همسرم فقط وقتایی میومد خونه که راب.ط.ه میخواست
وضع مالش بد نبود ولی من با خودم گفتم شاید اگه یه کوچولو دستشو بگیرم اوکی شه واسش کلی چیز میز و یه ماشین خریدم ولی هیچی تغییر نکرد
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۲
تحت بغلیم ک گفتم بچه دومش بود درداش شروع شده بود اما اپیدورال گرفته بود ، خوشحال بود ک ۵ سانت دکتر بیهوشی میاد اما هرچی زنگ ژد دکتر ببهوشی ظاهرا مسافرت یود و نیومد و طفلک تا اخر درداشو کشید و تا صبح زایمان کرد، حالا من این وسط بچه اولمم بود تا حالا این صحنه ها و دردا و ... رو ندیده بودم که دیگ هر لحظه با اون صدا ها و صحنه ها استرس و نگرانیم بیشتر میشد ، خلاصه ساعت ۶ صبح شد و اومدن تو سرم امپول فشار زدن و گفتن حق نداری ببشتر یا کمترش کنی ، منم دیگ منتظز بودم دردام شروع بشه ، ۳ ساعت گذشت و انگار نه انگار ، هی میومدن معاینه که منم ۱ سانت هم نبودم دردم نداشتم ، باز اومدن سرم فشار رو جریانش رو بیشتر کردن و گفتن الان دیگ شروع میشه منم که منتظر ، خلاصه تا ساعت ۱ بعدظهر منتظر بودم اما هیچ دردی شروع نشد ناهار اوردن منم پا شدم همشو خوردم که خوب سرحال باشم ک دیگ صد در صد عصر زایمان خواهم کرد ، حالا بماند که در این بین چندین نفر اومدن کنارم و بغل گوشم کلی درد کشیدن و در اخر زایمان کردن و رفتن منم هر لحظه با دیدن اون صحنه ها روحیه ام رو باخته بودم و به استرشم اضاف میشد ، دیگ خسته شده بودم همه زایمان کردن جز من از شب قبلش بستری بودم و همش معاینه ،
ساعتای ۲ بعدظهر شد که دکترم اومد و گفت الان ۲۴ ساعته کیشه ابت پاره شده منم گریه کردم و میگفتم منو ببرین اتاق عمل دکترم به حرف نکرد گفت یه امپول فشار دیگ تزریق کنن تو سرم ، بماند که این وسط از استرس و نگرانی و دیدن اون صحنه ها نفس تنگی شدید منو گرفت و ...