مامانا از ظهره ناراحتم جریان ایته خونه مامانم و مادرشوهرم تو ی دهات بعد ما شهر زندگی میکتیم توی مناسبت ها مثلا میاییم دهاتمون، الانم محرم عمم مامان بزرگم اینا امدن خونه مامانم منم دیگه هرکاری داشته باشه میکنم میام کمکش اینا، بعد شوهرم یدونه امشب رو امده بود مسجد، بعد شام نخورده بود امد لباس هاشو بهم بده بندازم لباسشویی، شامم مهمون داشتیم عموم اینا عمم اینا بودن بعد ظهرش گفتمم مامان زشته به شوهرمم بگیم شام بیاد چند روزه خونه نیستم غذای درست حسابی نخورده، مامانم گفت نه بره خونه مادر خودش، دیگ من ناراحت شدم چیزی نگفتم، بعد هی با بچمم بد رفتاری میکنه، بعد دیگ موقع شام شوهرم امد چیزی نمونده بود ته دیگ با یه کم گوشت مرغ اونو دادم گفت دیگ خونه مامانت شام نخور، مثلا خانواده من هواشو دارن الکی، بیچاره اونم چیزی نگفت، ولی انقد ناراحتم، چند دفعه اینجوری شده ها ولی باز من عبرت نمیکنم

عزیزم وقتی احترامی برای شوهرت قائل نمیشن خودتم بهتر اونجا نری تا یاد بگیرن احترام بزارن

من همیشه اول برا شوهرم غذا میذارم کنار تا یه وقت پیشش شرمنده نشم

اگه قرار باشه راضی نباشن واسه شوهرت غژا و سهم بزارن شما هم اصلا نرو خونه مادرت جایی که شوهر ادمو نخوان نباید پا بزاری حتی مادرت باشه

خب خودت غذا براش برمیداشتی

بگو این کاراتون باعث اختلاف تو زندگیم‌میشه یا خودمم شام‌نمی مونم اگه باشم همسرمم باید باشه

من ازاول ازدواجم ب خونوادم گفتم شوهرم ازچه چیزایی خوشش نمیاد الان ک نزدیک ۸ساله ازدواج کردم تاالانم رعایت میکنن
جایی ک شوهرمو نخوان نمیرم
چششونو درمیارم اگ ب شوهرم تو بگن
همچنین شوهرمم اونطوری شده درسته اوایل لزدواج زیادهوامو نداشت ولی ازوقتی بچه هاب دنیااومدن روم حساس شده
من بودم حتی دست هم نمیزدم ب اون غذا

کلا سعی کن نری اینجور جاها
من اوایل ازدواجم یکی دوماه بود رفته بودم خونه خودم ی بحثی شد مامانم خیلی با شوهرم تند رفتار کرد و دعوا کرد مقصر هم عمم بود دروغ گفته بود
دیگ من نزدیک ۵_۶ ماه قطع ارتباط کردم گفتم هرکسی منو میخاد شوهرمم باید بخاد جایی ک بهش احترام نزارن نمیرم
والا تو این ۶ماه خونه خودم بودم اذیتم نشدم

تقصیر خودت هست اگه مثلا قراره شوهرت واسه غذا بیاد اول غذاشو بکش بزار کنار بگو واسه شوهرمه اول خودت احترام بزار بهش تا حسابش دست همه بیاد ببینن تو احترام قایلی واسه شوهرت اونا هم مراقب رفتارشون هستن

ببین خونواده توالان خودت وشوهرت ودخترت هستین.خونواده جای خود پدرومادرجای خود من جات بودم پامونمیزاشتم خونشون

من به جای تو بودم میرفتم خونه مادر شوهرم
یه لحضه هم نمی موندم

منم از ظهر ناراحتم.
همیشه مثل خر مامانم ازم‌کار کشیده.
الان که بچم شیطون شد نمیتونم کاراشو مثل قدیم انجام لدم وقتی میام هی گیر میده. میفهمم خوشش اژمون نمیاد.
دخترامم اصلا بغل و بوس نمیکنه مثل بقیه کامان بزرگا. اصلا انگار نیستن دخترام