۸ پاسخ

من جدیدا عررر بزنه هم دیگه نگاش نمیکنم
چون دارن بزرگ میشن واکنش نشون بدی باختی باید یاد بگیرن دیگه بفهمونن نه که فقط گریه کنن
میارم چندتا وسیله که دوست داره میریزم جلوش یکم گریه میکنه بعد اروم میشه

سنگ نیستم ولی واقعا بعضی گریه هاش الکی شده

خب بچت هنوز خیلی کوچولوعه... بعضی بچه ها هم توی شلوغی بیشتر اذیت میکنن و یجورایی کلافه میشه

منم واقعا بی اعصابم

عزیزم بهت حق میدم گلی🩷😘 روز به روز که کوچولوت بزرگ‌تر بشه حال خودتم بهتر میشه اتفاقا دردسر بچه کوچیک بیشتره چون به قول خودت نمیدونی چی میخواد
انشاالله به حق این روزهای عزیز حال شما هم خوب میشه

بخدا همونا هم این دوران رو رد کردن
برا ماهم میگذره بچه تا دوسالگی سخته ب نظرم بعدش که حرف میفهمن یا میتونن حرف بزنن خیلی راحت تر میشه

دیشب با بچم رفته بودم موکب پیش فامیلای شوهرم بخدا منو به غلط کردن انداخت همه نشستن بچم هی نق و وول میخوره که پاشو بلندم کن راه ببر منم کلا یه ساعتتونستم بشینم ولی کلافه شده بودم هرکی میدید میگفت واسه دندونه فکر کنم که یه جا واینمیسته

ناراحت نباش پیش میاد ماهنوز اوله راهیم آروم آروم هم پوست مون کلفت میشه هم یاد میگیریم چیکار کنیم هم صبور میشیم

انشالله خدا ب همه مادرا صبرو حوصله زیاد بده منم گاهی پشیمون میشم چرا یه جاهایی اروم تر یا مهربون تر نبودم خب ماهم ادمیم و خسته میشیم و این چیز کاملا طبیعیه

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۹ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 مامان دوقلوها👧🏻👧🏻 ۱۰ ماهگی
اینا رو می‌نویسم شاید یه مامانی عین من بهشون فکر می‌کنه
مامانای عزیز من اینو فهمیدم دارم خیلی خودم اذیت میکنم
میام می‌شینم هر چی کانال و پیج تو اینستاگرام هست درباره بچه میخونم و می‌خوام اجرا شون کنم رو بچه هام و وقتی نمیشه عذاب وجدان میگیرم ، فکرم درگیر میشه
مثلا تو اینستاگرام یکسره میگن سرلاک ندین، بیسکویت ندید فلان ندید ، blw بدین ، غذا رو سفت بدین ، رقیق بدین بد غذا میشه فلان و اینا
یا الان باید شیر شب نخوره غذا باید دو لپی بخوره
ولیییییی در نهایت میگم منی که دوقلو دارم بچه هام باهم کلیییی فرق میکنن چه برسه به هم سن هاشون
پس یه چیز می‌خوام بگم کاری که بچه هاتون باهاشون راحتن انجام بدین ، از صبح فکرم درگیر این بود که چرا یکی از دخترا یه ذره غذا بافت داره عق میزنه و نمیخوره ولی با دکترش صحبت کردم
گفت چه توقعی از بچه ای که یک ماهه غذا میخوره داری اون هنوز به شیر وابسته است ، فرصت خیلی زیاده با دندون در آوردن بهتر میشه و اینکه در نهایت یه چیز جالبی گفت که هیچ آدم بزرگی میشناسی که نتونه غذا بخوره و عوق بزنه ؟ پس همه چی با گذر زمان درست میشه نگران نباش😅
یه درد دل بود باهاتون گفتم😅