خانوما ی لحظه بیایین یه جریانی هست نمیدونم تقصیر خودمه یا نه باید از طرف دلخور باشم
تا حالا سوال این مدلی نپرسیدم راستش خجالت میکشم تعریف کنم شاید خیلی چیز مهمی نباشه برای خیلیا ولی واقعا ناراحتم
من الان مسافرتم تو شهری که خونه‌ی دوست بچگیم اینجاست و‌خیلی وقته قراره بیاییم و‌هر دفعه میگفت حتما باید بیای خونه‌ی من و‌فلان چون عروسیشم‌ تو‌ کرونا بود و‌نرفته بودم دوست داشتم برم خونه‌ش
خلاصه بعد چند سال و‌چندبار لغو شدن سفرمون قسمت شد امروز اومدیم منم زنگ زدم به دوستم که میخایم بیاییم ولی مسعود(همسرم) میگه چون این دفعه قبلش ی شهر دیگه میمونیم با تن و‌لباس کثیف نریم خونه‌شون سر به فرصت دیگه حتما میایم خونه‌ی شما جای دیگه نمیریم
دوستمم شروع کرد قسم دادن باید حتما بیای تو نیایی منم بیام ارومیه خونه‌ت نمیام و اصرار و اصرار گفتم باشه من دوبتره با همسرم صحبت کنم بهت پیام میدم اگه پیام ندادم ینی نمیاییم
گفتش نه خودم شب بهت زنگ میزنم خبر میگیرم ینی دیشب
بعد من یادم رفت پیام بدم که بلاخره اقای همسر تعارف و خجالتو گذاشته کنار قراره بیاییم تا ساعت دوازده شب گفتم دیگه دیر وقته شاید اصلا خودش زنگ‌ زد قرار شد زنگ بزنه اخه
سرتونو درد نیارم دیگه نه من پیام دادم خبر بدم نه ایشون زنگ زد بگه اومدی نیومدی چیشد هیچی
حتی بعد از طهر عکس ژیوانو استوری کردم که بیرون تو دشت و‌صحراییم استوریمو لایک کرد یه پیام نداد بگه کجایین الان اومدین یا نه
ادامه کامنت .....

تصویر
۱۶ پاسخ

ب نظرم خودتو اذیت نکن با روی خوش پیام بده بگو عزیزم شهرتون هستیم دوست داشتیم بیایم خبر ندادی گفتم حتما شرایط نداره، ان شاالله شما بیاید ارومیه در خدمتتون باشیم
ب همین راحتی محترمانه حرفتو بزن نذار بمونه

عزیزم شما گفتید اگه زنگ نزدم یعنی نمیام، درست ایشون گفته آخر شب زنگ میزنم ولی دید شماهم پیام ندادید نخواسته با همسرتون به مشکل بخورید، بنظرم فردا یه زنگ خودت بزن بگو یه سر میایم پیشتون 🌹🤎

عزیزم به نظر من شما باید زنگ میزدی یا پیام میدادی
من اینجوری حس کردم که دوستتون نخواسته شما معذب بشید
چون گفتین اگر پیام ندادم یعنی نمیاییم پیگیری نکرده
درهرصورت باشما بوده که خبر بدین

اول اینکه خودت گفتی میام اونو خوشحال کردی دوباره گفتی بهت خبر میدم اونم تعارف کرده که باید بیاین و تو هی دس به سر کردی خب هرکی باشه ناراحت میشه میگه بیخیال اصلا نه سراغ میگیرم نه چیزی

خب ماهم امروز ی شهر دیگه بودیم از صبح. غروب اومدیم همین شهری که دوستم هست و الان سوییت اجاره کردیم اگه زنگ هم میزد امشب خونه‌ش نمیرفتم چون خموم لازم بودیم اونجا معذب میشدیم ولی خیلی ناراحتم هیلی اصلا سفر بهم نچسپید اخه با همسرم سر اینکه بریم خونه‌شون ی بحث حسابی راه انداختم که باید برم خونه دوستم عروسیش نرفتم الان میرم خونه‌ش و دوست بچگیمه و فلان ولی اون ....🥲
ببخشید خیلی حرف زدم طولانی شد❤️

خب تو گفتی اگ پیام ندم ینی نمیام اونم احتمال زیاد ناراحت شده ک روشو زمین انداختین

خب اونم حتما گفته شوهرت دوست نداره بذا زنگ نزنم الکی دعوا نشه بینتون بنظرم بهش خبر بده فردا یه سر میایم پیشتون ببینمت دلم برات تنگ شده

وسطش بگم ک خودتو زاییدی😘😘💜💜💜

عزیزم پریسا جان دوستت هم حتما همسرش گفته انقدر پیگیر نشو خودشون بخوان زنگ میزنن و میان یا ناراحت شده .چون اونم اصرار خودش رو کرده به هرحال توام به دل نگیر و زنگش بزن و برو ببینش

عزیزم درسته گفته زنگ میزنم ولی خودت یه زنگ بزن بگو خونه هستین بیاییم

بنظر من باید اون پیگیر شما بود...چون شما غریبید تو اون شهر

پری به سلامتی مسافرت بهت خوش بگذره عشقم
شاید اون منتظره خودتو ناراحت نکن بذار سفر بهت خوش بگذره

بیخیال بابا هیچوقت بخاطر دوستت با شوهرت بحث نکن الآنم برو یه معذرت خواهی کن بقیه سفرتون خراب نشه

ناراحت شد عزیزم

بنظرم حق داری گلم.ولیکاش خودت شبش یه پیام میدادی ک میایم.چون خیلی تعارف کرده میکی. جلو‌سوهرتم اینجوری بد نمیشد.

شاید ناراحت شده میگه اینقد اسرار کردم نیومدن

سوال های مرتبط

مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۶ ماهگی
سه،چهارروز پیش من و پیثری خونه ی مامانم اینا بودیم. داداشم و پیثریش هم بودن. بچه داداشم خیلی واقعا سن بدی رو میگذرونع، مامان باباشم به هیچکدوم از اصول روانشناسی اعتقاد ندارن و تازه بچه دومم اومده و اصلا این بزرگه نابوده. بچه داداشم سر یه توپ بچه منو زد من اندکی دعواش کردم که دیگه نمیزنیا بچه ها رو نبابد زد و اگه تکرار بشه دیگه باهات بازی نمیکنم. امشب داداشم کشوندم کنار که خیلی ناراحت شدم بچمو دعوا کردی. گفتم ببین بچه من یکسالشه بچه تو ۵سالش. اون متوجه میشه و باید دعوا یا تنبیهی باشه ( تنبیه بدنی نه ها😐) که متوجه کار بدش بشه وگرنه یاد میگیره و همش میزنه. بچه منم اگه بعد از دوسال ونیم بچه کوچیک تو رو زد تو دعواش کن. قبلش من باید حواسم باشه چون قشنگ متوجه میشه ولی نمیتونه دفاع کنه. گفتم خواهربرادریمونم خاطر بچه ها اسیب نبینه، بچه تو بچمو زد دعواش میکنم بچه منم بچتو بعد دوسال و نیم زد دعواش کن. که بفهمن کارشون اشتباهه. الان نمیدونم کارم و حرفام درست بوده یا نه😐✌🏼
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱۵ ماهگی
سلام خانوما میاین یه لحظه ؟
من یه خواهر دارم پسرش 6 ماهه اس .پسر منم 15 ماهه اس .ولی خانواده ام پسر منو خیلی بیشتر دوست دارن .چون از اول پیش نودشون بزرگ شده وابسته ان بهش .ولی وقتی خواهرم میاد اونجا بچه منو اذیت میکنن نمیزارن آزادانه بگرده هی میگن بگیرش میوفته رو بچه .هی باید مواظبش باشم محدودش کنم .بچم اذیت میشه .به نظرم بهتره هر کی مواظب بچه خودش باشه خواهرم مواظب باشه منم همینطورولی فقط به بچه من میگن چون اون کوچیکه . الان همسرم ماموریته من خونه مامانم بودم .مامانم ایناهم مهمون داشتن زنگ زد به خواهرم گفت شماهم برای شام بیاید .منم پاشدم زود اماده شدم اومدم خونه خودمون .گفتم شب موقع هیئت رفتن بیان دنبالم باهم بریم .نگفتم بهشون به خاطر بچه ام میرم .گفتم کار دارم که میرم . به نظرتون کارم درسته ؟لطفا منطقی جواب بدید یه تعداد محدودی از دوستان هستن میان مثلا میگن من بودم دیگه اونجا نمیرفتم من بودم قیدشونو میزدم یا من بودم میزدم با خاک یکسانشون میکردم و... 😂😂از اینا نمیخوام جواب منطقی میخوام
مامان آرین مامان آرین ۱۶ ماهگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...