سلام مامانا دخترم ماه دیگه انشالله میره تو پنج سال .اما وابستگیش به من خیلی زیاده .البته خب منم خودم تو جایی که زندگی میکنم ارتباطاتم کمه از خانواده و فامیل .شوهرمم بخاطر مشغله کاریش نمیتونه زیاد وقت بزاره با بچه حق میدم بهش .منتها دخترمم ازم انتظار بیش از اندازه داره و واقعا افسرده شدم خودم هیچ تفریح و سرگرمی ندارم همش تو خونه ام اما چون دوست ندارم بچم منزوی و غیر اجتماعی بشه سعی میکنم مرتب روزی یکی دو ساعت ببرمش بیرون تابش بدم .تو خونه باهاش نقاشی میکشم و سرگرمش مسکنم همش میگه بیا نی نی بازی کنیم خلاصه که فقط با من وقت میگدرونه من هم واقعا تایم آزادی برا خودم ندارم .هر وقتم بهش میگم مامان خسته شدم نمیتونم بیام باهات بازی کنم همش میزنه زیر گریه و نق و غر وقتی هم میبرمش بیرون تو جمع که میبرمش به خودم میچسبه با هیچ بچه های بازی نمیکنه اصلا انگار بلد نیست شادی و بچگی کنه .چکار کنم خسته شدم .تورو خدا شما بگین چکار میکنید با بچه هاتون

۴ پاسخ

بذارش مهد. خیلی بهتر میشه. دختر منم از صبح تا شب میگفت با من بازی کن. الان صبح میبرمش مهد 4 ساعت بعد میاد خونه خودش تنهایی بازی میکنه عصرم 2 ساعت میبرمش پارک وقتیم برمیگردیم شام میخوره و میخوابه

باید ببری مهد بزاری
بچه باید با هم سن ها وقت بگذرونه
الان بزرگه مهر حتما بنویس پیش یک الآنم ببرش کلاس تابستونی

سلام .ان شاء‌الله درست بشه و خدا یکاری کنه وابستگی کم بشه .
من واقعا شرایط شما ندارم وناراحت شدم براتون.

ولی کلاس ای مت و ورزش و‌‌....ببرش شاید بهتر شده حداقل ی ساعت داخل کلاس با بچها.


ولی بنظرم من از بچگی وابسته نباشن بهتره ..من از بچگی دخترم دست خواهرشوهرم و مامانم و آبجیم میدادم .حتی عمل کردم ی هفته دخترم خونه مامانم موند و....

شرایط منم دقیقا مثل شماست بجز اینکه میگین با بچه ها بازی نمیکنه دختر من کافیه دوستاشو ببینه دیگه گرم بازی با اونا میشه.فقط هم شب که باباش میبرتش شهربازی اونجا میبینن همو و ۲ ساعتی بازی میکنه باهاشون. طول روز پیش خودمه هیچ کدوم از کاراشو خودش نمیکنه حتی آب و غذاشو هم من باید بدم نه قاشق دست میگیره نه حتی لیوانی که دم دستشه بلند میکنه. یه دستمال هم بخواد میگه تو پاشو بیار.منم خیلی کلافه ام اینا باعث شده مدام عصبی باشم دستشویی هم میرم پشت در میمونه یک ریز باهام حرف میزنه حموم برم اینقد ب بهانه های الکی میاد میگه درو باز کن که کفری میشم

سوال های مرتبط

مامان مهتا مامان مهتا ۵ سالگی
مامانا حال روحیم خیلی خرابه بااینکه دخترم به شدت اذیت می‌کنه توخوذدن خوابیدن حتی به لحظه براخودش بازی نمیکنه دایم چسبیده به من یاباباش برا بازی و بیرون اصلا بدون من جایی نمی‌مونه حتی با باباش وحتی یه دقیقه وقت بزاخودم ندارم شوهرم خسته شده میگه بفرست مهد باید بره پیش یک میگه اونجا بازی می‌کنه خسته شدم دایم میگه بازی کنین اما من و دخترم تاحالا اصلا ازهمه جدانبودیم حتی برا یه روز چون کسی رو نداشتم دایم نوخونه بامن بود همه جا حالا می‌دونم مهتا بدون من مهد نمی‌مونه منم بدون اون تو خونه نمیتونم بمونم بااینکه به شدت خستم امافکراینکه از دو بعداز ظهر تاهفت نیست وبایدتوخونه بدون اون باشم نمیتونم تحمل کنم هیچ‌چیزی لذتی ندارن بدون اون نه ببرون نه خوردن تنهایی حتی به بستنی نمی‌دونم چه مرگمه به شوهرم میگم نمیتونم بفرستم مهد تحمل کنم دوتایی خسته ایم فقط ترخدا شعارندید سال دیگه بایدبغرستی اجباره خودم می‌دونم این حال لعنتی وچه کنم