۷ پاسخ

ن گلم خوب گفتی مردم میان فقط خودشونو سیر کنن انگار مسابقه ی هرکی بیشتر بگیره است

نه خوب گفتی عزیزم بعضیا انگار طلب دارن.حق ندارن اینطور صحبت کنن.اگه واقعا عزادار امام حسین بودن اینطور صحبت نمیکردن

ناراحت نباش عزیزم
این درد مثبت و خوبه
مزدت رو امام حسین حتما میده عزیزم
اینو از خودم نمیگما جایی خوندم اینم یه نوع امتحانه
انشاالله خدا ازما امتحانهای آسون بگیره
مثلا میتونست به جای این ناراحتی ،دوررررر از جون غصه از یک بیماری باشه
نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه

آخه تقصیر تو نبوده ک ...تموم شده دیگ🥺

ن عزیز واقعا بعضیا از گور دراومدن
انقد هول میزنن
انقد گشنن
بخدا من روم نمیشد برم شربت بگیرم
حالا زنا هرکدوم با۶تا النگو داشتن میزدن همو ک سریع برن جلو

چقدر اشتباه نوشتم😅😅

مهم نیتته ولش کن به دل نگیر

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
تجربه من از واکسن18ماهگی نبابت خونمون🧸💉
دیروز ساعت یازده واکسنو تزریق کردن براش اومدیم خونه من هر ده دقیقه چکش میکردم که تب کرده یا نه همه چیم عادی مثل روزای دیگه بود بازی میکرد می دوید غذاام خورد تا غروب که ساعت خوابشم بود چک مردم حس کردم داره داغ میشه قطره دادم و خوابوندم باز چک میکردم که دیدم قطره جواب داده و اون یکم حرارتم کم شده خداروشکر از اون ساعت هر شیش ساعت قطره رو میدادم چون زیاد تب نکرد پا دردم نداشت و راحت بازی و جنبو جوش میکرد مثل قبل شبم تا صبح هر یک ساعت بیدار میشدم چک میکردم ولی تا موقع قطرش نمیرسید دمای بدنش اوکی بود دقیقا عر شیش ساعت که موقع قطرش بود داغ میشد که قطره میدادم و اوکی میشد الانم از7صبح دیگه تب نکرده و همه چی خوبه خداروشکر خواستم بگم من خیلی چیزای وحشتناکی از این واکسن شنیده بودم و بدجور میترسیدم چندبار تصمیم گرفتم نزن باز دلم نیومد برای راحتی خودم بچه واکسیناسیون نشه واقعا مثل واکسنای دفعه های گذشته بود و خداروشکر ابن مرحله ام به خوبی و خوشی پشت سر گذاشتیم🩵🧸🍼
مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
امروز دوستم مهمون خونمون بود پسرش شش ماه از نویان بزرگتر بود ولی بزن بهادری بود همین که رسید یه دونه به نویان زد بعد نیم ساعت هلش داد با چکش دالی توپه زد تو سرش من فقط نویان رو آروم میکردم و دلداری میدادم ، دوستم میگفت چقدر نویان مظلومه یکم بهش یاد بده کتک زدن رو نزار سوسول بار بیاد اینا پسرن ، واقعیت من این روش تربیتی رو دوست ندارم می سپارمش به جامعه تا  دفاع کردن از خودش رو یاد بگیره ، خشونت به نظرم خوب نیست
اینکه بچه دستش هرز بشه بخواد بچه ها رو بزنه دیگه تو بزرگسالی نمی تونه دوست های خوبی داشته باشه
به دوستم گفتم از سرش این کار رو بنداز یه خورده دیگه بزرگتر بشه واقعا نمی تونی جایی بری چون هر مادری سکوت نمی کنه و اینکه چرا ما فکر می‌کنیم اینجوری بچه های اجتماعی بار میاریم ؟ یعنی تو مهدکودک مدرسه سرکار و جامعه با یکی بحث مون بشه حتمن باید خشونت بکار ببریم اونوقت باید چاقو کنیم شکم همدیگه...
حالا از اون موقع نویان ترسیده سمت بچه ها نمیره
مامان تپل برفی مامان تپل برفی ۱ سالگی
سلام مامانا ✨
می‌خوام تجربه‌ی واکسن ۱۸ ماهگی (غول مرحله آخر 😅) رو باهاتون درمیون بذارم.
راستش استرس من خیلی خیلی خیلی زیاد بود...
در حدی که چند بار با خودم گفتم: "ولش کن، اینو نزن!"
ولی دلم نیومد. بالاخره دل و زدم به دریا و واکسن رو زدیم!

شنیده بودم که بعد واکسن، اگه پاشونو خوب تکون بدن، کمتر درد می‌گیره. برای همین بردمش خونه بازی.
اراد کلی رو ترامپولین پرید، بعدشم با باباش کلی بدو بدو و بازی کرد.
تا ساعت ۳ حالش خوب بود. هر ۴ ساعت هم بهش استامینوفن می‌دادم.

ولی ساعت ۴ که از خواب بیدار شد، نمی‌تونست پاشو تکون بده 😢
هی می‌گفت "درد" و به پاش اشاره می‌کرد. دل‌م می‌خواست گریه کنم براش...
کلاً درازکش شد و نمی‌تونست راه بره.

ساعت ۶ تبش رسید به ۳۸/۵. سریع برچسب ضدتب گذاشتم رو پیشونیش،
و به نظرم واقعاً معجزه کرد!
فقط تو ۵ دقیقه تبش رسید به ۳۷ 😍

هر نیم ساعت پاشویه می‌کردم و هر ۴ ساعت استامینوفن دادم.
ساعت ۱۲ شب هم ایبوپروفن دادم.
از درد پاش خیلی ناراحت بود، ولی خداروشکر تبش با پاشویه راحت پایین می‌اومد.

📌 توصیه‌ی من بهتون:
حتماً برچسب ضدتب بخرین!
من برای اولین بار استفاده کردم و عاشقش شدم.
مارکش: Getwell — خیلی خوب جواب داد.

🌼 امیدوارم فردا درد پاش کمتر شه.
و یه حرف دل به همه مامانایی که نگران این واکسنن:
نترسین!
اون‌جوری که می‌گن هم نیست، سخت می‌گذره ولی می‌گذره ❤️
مامان رایسا مامان رایسا ۱ سالگی
امروز دخترم خیلی بد شده بود همش غر میزد گریه های الکی میکرد چیزای الکی میخواست منو میزد وسیله پرتاب میکرد موهامو میکشید لباس میکردم تنش بیرون میاورد شلوارش میگفت دوباره بکن پام این کارو پونصد بار انجام دادم باز میگفت انجام بده
حسابی خستم کرده بود کلی گریه کردم دلم میخواست برم فقط برم
برم هیچ جا که دست هیچکی بهم نرسه
تو شهر غریب هیچکی نیست استراحت مطلق شدم خونمون پله داره هفته یکبار میرم بیرون حس میکنم افسردگی گرفتم
بعد به مامانم زنگ زدم میگفتم خسته شدم دیوونم کرده کلی توپید بهم تو عرضه نداری بچه نگهداری
تو اینجوری
تو فلانی
خلاصه همه چیز بهم گفت
من فقط زنگ زدم خواستم یکم درکم کنه
خواستم یکم دلگرمی بهم بده
چند ماه هست اومدم اینجا یکبار نیومده خونم
میگفت که آره تو بیا خونه ما گفتم دکترم گفته جایی نرو گفت به درک
وقتی هم میرم خونشون همش پشت داداشم هست
داداشم اذیت دخترم می‌کنه خیلی بی‌تربیت هست همه حرفی به من میزنه
مامانم چیزی بهش نمیگه تا من میگم چرا اینجور میگی مامانم کلی بد و بیراه من میگه🙂
دیگه خسته شدم توان هیچی ندارم
باردار هم هستم حس میکنم هورمونام ریخته بهم خیلی زود رنج شدم
دخترم هم پدرم درآورده
خانواده همسرم یکبار زنگ نزدن
یکبار نیومدن یه سر بزنن
اگر من بودم پونصد بار تاحالا رفته بودم خونشون کمکشون میکردم هر هفته کلی چیزای خوشمزه می‌بردم
ولی هعییی🙂
مامان شایلین مامان شایلین ۱ سالگی
سلام خانوما امدم درد و دل کنم دلم آتیش گرفته از حرف خواهر شوهرم با اینکه من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی و حرف بدی به اونها نگفتم اونا به راحتی دلمو میشکنن بغضم گرفته گفتم با شما درد و دل کنم
امروز اومد خونمون که من بچشو نگه دارم تا بره برای خودش و بچش لباس بخره منم گفتم باشه من نگهش ممیدارم تو برو بعدش گفت از اون سرهمی میخوای برم یدونه له دخارت و یدونه به پسرم بگیرم گفتم بیا باهم بریم تا خودشو ببرم اندازش باشه باهم رفتیم من یدونه کاپشن برداشتم چون تا حالا دخارم کاپشن براش نخریده لودیم همه لباساش گرم گن بوده گفتم یدونه له لاوین بگیرم واسه سال بعدش اونم یدونه کاپشن برداشت با یدونه تیشرت و شلوارک برای بچش بعدش از ساعت ۳ و نیم تا ۱۱ شب رفته بود تا برای خورش و بچش خرید کنه ساعت ۱۱ شب امده خونمون لباساشو نشون داده میشه حالا تو برای دخترت چی میخوای بخری گفتم نمیدونم تا برم بگیرم میگه دخترت لباس زیاد داره خیلی براش خرید میکنی خیلی خوب نیست بچه زود بزرگ میشه کمتر خرج کن منم موندم چی بگم در حالی که دخدرم لباس عید براش نگرفته بودم فقط دو دست لباس گرم داره که هی همونارو میپوشه منم ناراحت شدم چیزی نگفتم گفتم دخترم فقط لباس زمستونی داره نباید ی لباس نازک باشه تا هوا گرم میشه بپوشه هر لباسی که جدید میاد سریع تن بچش میکنه یا هر وقت که بچشو میبینم یک لباس تازه پوشیده ولی تا منو میبینه میگه بچم لباس ندارخ و فلان لباس خیلی خوب نیس نگیر گوشامو کر کرده دیگه شده شوهر نفهمم هم هی دهنشو وا میکنه اونو به حرف میاره که لباس بگیرم به دخترم اونم هی منو نصیحت میکنه از دستشون عاصی شدم بخدا دلم داره میترکه چیکار کنم من بدبخت